نتایج جستجو : یادداشت

  • ثروت که فقط پول نیست که اعتبار فرد به صفرهای پرشمار سمت راست عدد صحیح باشد. به مال و منال و مِلک هم نیست. این‌ها زمانی می‌تواند اعتبار بیافریند که خود از میراث‌های معنوی کسب اعتبار کرده باشد.

  • جامعه به‌ امر به معروف و نهی از منکر‌، زنده و سازنده است. انسان در احیای این واجبِ الهی، احیا و به حیا غنی‌سازی می‌شود.

  • جهان را خواب برده است آیا؟ یا واقعیت‌ها را جور دیگری می‌بینند؟ جوابش را با یک پرسش می‌توان داد؛ بگو رسانه دست کیست تا بگویم مردم چه چیزی را به عنوان واقعیت خواهند دید و باور خواهند کرد.

  • کودک‌کش‌ها، بیمار کُش هم شدند. این واقعیتِ رفتاری قبیله‌ای است شیطانی به نامِ صهیونیسم که زمین را غصب و زندگی را "نحر" می‌کند تا از هر کوچه فلسطین، نهرِ خون جاری باشد.

  • نیاز جامعه به عدالت، مثل نیازِ حیات به اکسیژن است. بی‌اکسیژن ، مرگ در خرمنِ زندگی می‌پیچد و حیات را ناممکن می‌کند. عدالت هم که نباشد، جان از کالبد جامعه می‌رود.

  • هم نام رسول خداست هرچند کسی به خود این جسارت را نمی‌دهد که او را با این نام مخاطب قرار دهد. مادرش از تباریست که به اسحاق می‌رسد و پدرش به اسماعیل. فرزندی که به جرات می‌توان گفت خالص‌ترین نواده یعقوب نبی است. از آدم تا خاتم همه آمدند تا مقدمه آمدنش باشند.

  • شاید شما هم از جمله کسانی باشید که با پیام‌های تبریک پایان صفر مواجه شده باشید. همان پیام‌هایی که در آرزوی گرفتن پیغام بهشت، حروف‌نگاری و ارسال می‌شود. آن را هم مستند می‌کنند به روایتی از حضرت رسول اکرم(ص) به این بیان که؛ "من بشّرنی بخروج صفر بشّرته بالجنّة؛ هرکس به من مژده خارج شدن از ماه صفر بدهد، من به او بشارت بهشت می‌دهم."

  • دین آمده است تا انسان را بسازد. نظام اخلاقی دین، برای انسان‌سازی و جامعه‌پردازی است. از اولین پیامبر این خط را در پیش گرفته‌اند و آخرین این سلسله جلیله نیز با "انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" به صریح‌ترین بیان فرموده است که رسالتش اکمال مکارم و فضیلت‌های اخلاق است.

  • دیگران را نمی‌دانم اما برای من، کاوه زنده‌تر از زندگی است. آنقدر این را باور دارم که هر صبح می‌توانم با سلام به خود به سلامتی برسم. این را هم باور دارم که سلامتِ جمله ما رهین سلام آنان است.

  • از همان روزهای اول که وارد میدان پرتلاطم خبرنگاری شدیم، این جمله بارها و بارها از زبان اطرافیان به ویژه خانواده ها در گوشمان تکرار می شد. «این چه کاریست که سمتش رفته ای؟ آخر خبرنگاری هم شد کار؟ اگر بلایی سرتان بیاید چه کسی جواب می دهد؟ نه بیمه ای؟ نه پشتوانه ای؟»