حمیدرضا شاه محمدی*
نسل سوخته یا نسل پروانهها
در شصت امین بهار زندگی ام بعد از سالها دوری از طبیعت زیبای اطراف تهران موفق شدم سری به دره زیبای درکه زده و تا ارتفاع ۶۲۰۰ پا صعود کنم.
۱۴ کیلومتر پیاده روی در ۵/۴ ساعت و تا این ارتفاع جای شکر گزاری فراوان دارد چرا که نشانی از ۱۵ سال ناراحتی درد کمر و آثاری از نارحتی قلب و درد سینه که برای چنین سنینی متصور است مشاهده نمی شود. رویت کوهنوردانی از ۱۰ تا ۸۰ ساله و زنانی که با چادر مشکی و زنانی که بی روسری بدون دغدغه در کنار هم مسیر طی میکنند مایه خوشوقتی است. اینکه در تمام این مسیر "برخلاف سالهای قبل" آثاری از ریخته شدن زباله حتا در حد یک پوست تخمه و یا کیسه پلاستیک وجود ندارد نشان رشد شخصیت اجتماعی مردم این سرزمین است.
با گذر از مسیر کنار رودخانه خاطرات گذشته در پیش چشمم چون گذر رود روان میشود. این اولین باری است که به تنهایی به اینجا قدم میگذارم. قبلا با دوستان و اعضای خانواده و فامیل زیاد آمدیم که اینک جای همگی خالی است. اما بیش از همه جای خالی یار و همراه و همسرهمیشگی خالی می نماید. او که بدلیل مشکلات قلبی برای کوهنوردی مجاز نیست. اینک بدلیل دیسک کمر از پیاده روی معمولی هم فعلا محروم است. امید آنکه پس از بهبودی دوباره همراهیم کند.
اما این بار تنهایم. تنهای تنهای مسیر پر و پیچ و خم را تا قله کوه گام بر میدارم.
اما نه کاملا هم تنها نیستم.اولین همراهم چوب دستی است که حکم پای سوم ام را داشته و در این مسیر به سمت ارتفاعات پلنگ چال یارو یاور من میباشد. همراه دوم صدای رودخانه جاری در این مسیر است که در تمام راه نوای طبیعت را بر گوشم مینوازد. دیگر همراهان حضرات حافظ و مولانا و سایر شعرای ایران زمین که با نوای دلربای افتخاری، شجریان، پرواز همای، حجت اشرف، حامد همایون و .... در تمام این مسیر ۱۴ کیلومتری گوشم را نوازش و روحم را جلا میدهند.
وقتی کوچه باغهای سر سبز و زیبای این مسیر را تا نزدیکی برفهای روی قله سیر میکنم گویی که بر بال فرشتگان در بهشت پرواز میکنم، ناگهان مرغ خیالم به گذشته ها پر کشید. هر چه که دور تر رفت و دوباره تا زمان حال بازگشت جز زیبایی چیزی را ندیدم. بالعکس بسیاری که به گذشته به دیده حسرت نگاه و از آن به عمر از دست رفته یاد میکنند، من احساس کردم که اگر به گذشته ها باز گردم دوباره با کم و بیش از همین مسیر عبور خواهم کرد. نه آنکه گذشته ام بی عیب و نقص و اشتباه بوده باشد. اما از جزئیات که بگذریم مسیر اصلی همان است که بوده.
شنیدن این نکته از کسی که نوجوانیش را بجای بازی در کوچه ها در مبارزه برای کسب آزادی و عدالت گذرانیده و بارها سینه اش را در برابر گلوله دژخیمان رژیم گذشته سپر نموده و همراهانش در کنارش بخون غلتیده اند شاید عجیب بنظر برسد.
همان کسی که دوره جوانیش در جنگی نا برابر صرف شده و بارها از مرگ حتمی جهیده و بازیهای جوانیش بازی با خون و آتش بوده است عجیبتر خواهد بود.
هم او که در دوره میانسالی در تلاش برای سازندگی کشور بعد از جنگ، سر از پا نشناخته و بدون هیچ چشم داشتی و از هر گونه نگاه ناپاک به عروس بیت المال مبری بوده است. همان شاهد زیبایی که چه بسا بسیاری برای وصال آن جهانی را به آتش میکشیدند و قناعت و ساده زیستی او و امثال او را به سخره میگرفتند عجیب تر باشد. خصوصا آنکه بدانی که این همه تلاش و مجاهدت آنچنان که باید به بار ننشسته و وصال معشوق هدف حاصل نگردیده است.
آیا شایسته نیست که چنین فردی وقتی به گذشته باز میگردد بجز حسرت و پشیمانی چیزی نبیند؟ عجیب نیست برای کسی که همیشه دغدغه های اجتماعی و سیاسیش اولویت های زندگیش بوده با عدم تحقق اهدافی که ۴۵ سال برای آن کوشیده احساس خسران نکند؟ او به یاد آورد ۴۵ سال مجاهدت و کوشش و مبارزه همچون بالا رفتن از این بلندیها و البته بسیار بیشتر از آن پر از هیجان، شکوه، عشق به خوبیها و ایثار ها بوده است. احساس کرد همه لحظه های عمرش همچون تلاشی که هم اکنون برای رسیدن به قله بلند پلنگ چال میکند، شاید سخت و طاقت فرسا بنظر آید. اما پر از لذت و شکوه و زیبایی بوده است.
و لذا هر چند این تلاشها به اهداف مورد نظر خود، "آنچنان که انتظار میرفت" واصل نشده ولی او دقیقا در جای ایستاده بوده است که می شاید. و در راهی قدم گزارده که می باید. و البته این داستان هم نسلان اوست. که نه شایسته نام نسل سوخته بلکه شایسته نام نسل پروانه هاست. / فروردین ۱۴۰۱
روزنامهنگار*
منبع: خبرآنلاین
ارسال دیدگاه