رضا نوغابی*
گردوی دنیا پوچ است!
حکایتها برای سرگرمی تحریر نمیشوند. حکمت گفتههایی هستند که میخواهند انسان را به تأمل وادارند. میخواهند انسان را از این رهگذار با کمترین خسارت به مقصد برسانند.
حکایتها، شرح عبرت هایی است که باید در خواندن سرگذشت دیگران به آن برسیم مثل همین ماجرا؛ ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. نگاهی به گذر پرشتاب کودکان انداخت و باز به گردوی خالی. سپس گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه می کنی؟ گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت. واقعا هم جای گریه داشت و جای گریه دارد رفتار ماها و تلاش و تکاپوی مان برای آنچه جیفه دنیا می شمارند.
برای زخارف دنیا حال آنکه کلِ دنیا می تواند قصه همان گردو باشد. خیلی وقت ها نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! بسیارمان، بر سر آن میجنگیم. فقط هم جنگ و جدال دو نفر نیست که به جرات می توان همه جنگ ها را به این میل و آن ناآگاهی ربط داد.
جالب این که پایانِ اکثرِ جنگ ها هم بسیار شبیه قصه کودک هاست. می بینیم چه کرده ایم. گاه بعد از کلی خسارت زدن به خود و دیگران، خسته و از پا افتاده می بینیم هیچ به دست نیاورده ایم و بسیاری چیزها از دست دادهایم. دیگر پای فرار هم نداریم و فرصت جبران هم نمی ماند.
هشدار که گردوی پوچ دنیا، عاملِ ویرانیِ بنای رفیع زندگی مان نشود. ما نسبت به تک تک لحظه های حیات مان مسئولیم. زندگی را باید بسان مزرعه ابدیت دید و در طول عمر کوشید توشه برداشت و ریشه در زمین بندگی محکم کرد. فقط کسانی می توانند برنده باشند که حواس شان به جمع، ضرب و تقسیم درست داشته ها و فرصت ها باشد. اهل معرفت با این منطق، راه خود را به سوی کمال باز می کنند.
ارسال دیدگاه