«بابا علی» چهره سرشناس هرمزگانی از نیم قرن قصهگویی میگوید
سرگرمیهای امروزی جای قصه را نمیگیرند
تهران (پانا) -«بابا علی» تنها ناخدای قصهگوی ایرانی است، البته تأکید دارد بگوییم سکاندار. راست هم میگوید، بین اینها تفاوت است.
بهگزارش ایران، با این حال اغلب او را به این عنوان میشناسند. پیرمرد مهربانی که سالهای بسیاری از زندگی اش روی کشتیهای کوچک و بزرگ گذشته و حداقل نیم قرنی است که برای بچهها از دریا و افسانههای برخاسته از آن میگوید. تا وقتی شرایط جسمی اش اجازه میداده به شهرها و روستاهای مختلفی رفته، آن هم بدون قطار و هواپیما و اتوبوس! با شتر و زمینی. تصورش هم دشوار است، اما گاهی هفتهها در راه بوده، نمونهاش سفر بندرعباس به زاهدان که بیست و هفت شبانه روز طول میکشد. هرچند که حالا محدودیتهای کرونایی دست او را هم بسته، دلتنگ بچه هاست و آرزو دارد بزودی قصه گویی اش را از سربگیرد. گفتوگو با عبدالرسول معینی، قصه گوی مشهور به «بابا علی» را که از چهرههای سرشناس هرمزگانی است به بهانه آن که روز «قصه و قصه گویی» به تقویم ملی کشورمان راه یافته میخوانید؛ قصه گوی متولد جزیره هنگام که البته این روزها ساکن بندرعباس است.
سالها از نخستین مرتبهای که شما را دیدم میگذرد؛ از بابا علی بگویید. مردی که سودای قصهگویی برای همه کودکان شهرها و روستاهای مختلف کشورمان را در سر داشت. هنوز هم با شتر به نقاط مختلف سفر میکنید؟
این روزها که نمیتوانم برای بچهها قصه بگویم. یک سال و نیم است کرونا همهمان را گرفتار کرده است. این ماهها شکل زندگی عوض شده و محدودیتهای عجیب و بسیاری مقابل زندگی و کارمان قرار گرفته! شتر که هیچ، دیگر با هواپیما و قطار هم نمیشود به این شهر و آن روستا سفر کرد. دلم برای آن قصه گفتنهای بیدغدغه تنگ شده، برای روزهایی که بچهها کنارم مینشستند تا قصه بشنوند. کرونا دست من را همبسته است، البته حتی وقتی کرونا دست از سرمان بردارد توان جسمیام تحلیل رفته، سن و سالم بالا رفته و دیگر نمیتوانم قدم در سفرهای دشوار گذشته بگذارم.
اما چرا طی آن سالهایی که شرایط جسمیتان اجازه میداد چنین شیوه دشواری را برای سفر انتخاب کرده بودید؟
قصه گو اگر بخواهد به دل بچهها بنشیند باید شبیه قصههای خودش باشد. وقتی برای بچهها قصه میگوییم، آنهم قصههایی که حیوانات در آنها حضور دارند دلشان میخواهد بدانند آن حیوانات چه شکلی هستند. حیوانات درنده یا غیر اهلی را که نمیتوانستم در این سفرها ببرم. برای همین بود که شتر را انتخاب کردم، هم اینکه حیوان پرطاقتی است و میتواند شرایط سخت را تحمل کند؛ هم اینکه میتوانستم آن را بهعنوان بخشی از قصههای خودم به بچهها نشان بدهم. البته سفر زمینی، آنهم با شتر خیلی سخت است، از بندرعباس تا زاهدان بیستوهفت شبانهروز درراه بودم. دقیق نمیدانم چند سال به این شکل سفر کردم، اما ازهمان جوانی با شتر برای قصه گویی به جمع بچهها میرفتم، شاید تا همین هفت- هشت سال پیش که هنوز شرایط جسمیام اجازه چنین سفرهای دشواری را میداد.
اینیک سال و چندماهی که کرونا شیوع پیداکرده و دیگر امکان قصهگویی برای بچهها را ندارید چه میکنید؟
به فکر قصهگویی آنلاین افتادهام. من هم چارهای ندارم جز اینکه سراغ فضای مجازی بروم تا رابطهام با بچهها حفظ بشود. از طریق شبکههای اجتماعی، اینستاگرام، تلگرام برای آنان قصه بگویم و شاید حتی یک سایت راهاندازی کنم. نمیدانم. حالا جزئیات دقیقتر را بعداً میگویم. امیدوارم باز بتوانم همچون گذشته به قصهگویی برای کودکان مشغول شوم.
این کار را در همکاری با سازمانهای فرهنگی انجام میدهید یا بهطور مستقل؟
بعضی سازمانها مثل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیشنهادهایی دادهاند که در همکاری با آنان این کار را انجام بدهم، اما بهاحتمالزیاد خودم این کار را انجام بدهم. این روزهای زندگی من هم مانند باقی مردم به دلهره و وسواس میگذرد. باید خانه بمانیم تا بیماری کنترل شود.
دریا را هم کنار گذاشتهاید؟
سالهاست که دیگر روی کشتی کار نمیکنم، اما هنوز ماهیگیری میروم، آنهم با چوب. وقتی با چوب ماهیگیری کنی، ماهیهای کوچک میگیری. پنج و نیم صبح روانه دریا میشوم و یک- دو ظهر هم بازمیگردم.
طی یکی- دو هفته گذشته شورای فرهنگ عمومی درج روزی با عنوان «قصه و قصه گویی» را در تقویم ملی کشورمان تصویب کرد،
چرا تا این اندازه بر ضرورت توجه دوباره به قصهگویی تأکید میشود؟
خبردارم. اتفاق خیلی خوبی است. باید زودتر از اینها روزی برای قصهگویی ثبت میشد. با این قبیل کارها میتوان توجه خانوادهها را به کارکردهای مثبت این سنت قدیمی و بازگشت دوباره آن به خانوادهها جلب کرد. اینطور هم فرهنگ شفاهیمان حفظ میشود و هم اینکه روابط میان والدین و فرزندان محکمتر میشود. شاید بچههای امروز امکانات سرگرمکننده زیادی داشته باشند، اما برای همینها هم قصه شنیدن یکی از لذتبخشترین کارهاست. قصه حتی در دنیای بزرگسالان هم طرفداران زیادی دارد، طی سالهای قصهگوییام دوستان زیادی از شهرها و روستاهای مختلف پیداکردهام، چند وقت پیش دوست قصهگویی از کرج از من دعوت کرد. اما شرایط کرونا و محدودیتهای آن اجازه نمیداد. نرفتم. دوست دیگری از ایلام زنگ زد که بابا علی بیا برای بچههای ما قصه بگو. قلبم برای بچهها میتپد اما چه کنم که این روزها نمیشود رفت.
چه خاطراتی از این قصهگوییها برای شما باقیمانده؟
لحظهبهلحظه قصهگویی برای بچهها خاطره است؛ سالها قبل برای قصهگویی به آتشکده زرتشتیان یزد رفتم. بچهها اطرافم جمع شدند. یکدفعه دختر کوچکی با خوشحالی فریاد زد: «بابا علی. این بابا علی است.» تعجب کردم که چطور من را میشناسد. شاید در یکی از جشنوارههای قصهگویی شرکت داشته و من را دیده، نمیدانم. هرچه بود خیلی به دلم نشست. بعضی از آن بچهها را دلم میخواهد حالا بعد از گذشت سالها ببینم. یکی از اینها دختر کوچکی است که سالها قبل در سفر به کرمانشاه من را در قصهگوییام همراهی کرد. با آن جثه کوچک و لباس کردی رنگارنگش با اشتیاق زیادی همراهیام میکرد؛ طوری که انگار برای این کار ساختهشده بود.
طی این سفرها وقتی مردم میفهمیدند بابت چهکاری به شهر یا روستای آنان رفتهاید چه برخوردی با شما داشتند؟
هنر آنطور که باید در کشور ما ارجوقُرب ندارد. نهایت توجه مردم این است که آدم را با انگشت نشان بدهند. با اینهمه نمیتوانم رفتار محبتآمیزی را که مردم در خیلی روستاها و شهرها با من داشتند فراموش کنم. حتی وقتی در راه به مشکلی برمیخوردم یا دچار حادثهای میشدم هم تنها نمیماندم. کمک میکردند؛ آنهم با مهربانی زیاد. بگذارید خاطرهای تعریف کنم، دریکی از قصهگوییها، خانمی برزیلی هم حضور داشت. اواسط قصه گفتن دیدم اشک میریزد. مانده بودم چرا گریه میکند. مترجم داشت. دلیلش را پرسیدم که گفت، طوری قصه میگویی که یاد پدربزرگم افتادم؛ انگار او تماموقت مقابلم ایستاده بود. این را گفتم که بدانید قصه آنقدر قدرت دارد که حتی میتواند پلی میان آدمهایی شود که از زبان و فرهنگهای مختلفی هستند.
زندگی ساحل نشینهای جنوب، پیوند نزدیکی با افسانهها و اسطورهها دارد؛ قصههایی برآمده از نقش پررنگ دریا در زندگی جنوبیها دارد و حتی سبب شده فرهنگ شفاهی حاکم بر این خطه متفاوت از دیگر نقاط کشور باشد. در قصهگوییهایتان، بویژه وقتی بحث سفر به سایر شهرها و روستاها باشد چقدر به فرهنگ زادگاه خود توجه دارید؟
بسیار زیاد. البته نه اینکه برای بچهها فقط قصههای جنوبی بگویم، اما به افسانههای محلی علاقه زیادی دارم. زندگی ساکنان جنوب هنوز هم درآمیخته با این افسانهها و اسطورهها است. آن بخشهایی که موجودات دریایی مانند دلفینها را شامل میشود برای بچهها جالب هستند. اینها برای بچهها خیلی جذاب هستند. خود من هنوز آن سالهای دور بچگیام را فراموش نمیکنم، آنوقتها خبری از کولر نبود، برای فرار از گرمای تابستان، شبها روی پشتبام میخوابیدیم؛ شبهایی که یک پای ثابت آن قصه گفتن و شنیدن بود. خب حالا چرا این لذت وصفناپذیر را از بچهها دریغ کنیم؟ البته میدانم. شاید بگویید حالا که همهچیز عوضشده، امکانات زیادی هست که آن موقعها نبود. بله. اما هیچچیزی جای قصه را نمیگیرد.
میان افسانههای جنوبی موجوداتی همچون پری دریایی، بوسلمه یا غولک هم حضور پررنگی دارند، از اینها هم میگویید؟
نه، اینها برای بچهها ترسناک است. با قصه گفتن نباید حس ناامنی و ترس در شنونده کم سن ایجاد کرد؛ موجوداتی که به برخی از آنها اشاره کردید برای دنیای آدمبزرگها هستند؛ اینها مشهورند که به کمین ملوانان و دریانوردان مینشستند و آنها را شکار میکردهاند. هنوز همچنین اعتقاداتی میان مردان دریا وجود دارد. اینها را نمیشود برای بچهها تعریف کرد. همین بوسلمه که گفتید مشهور است به ملوانان حمله میکند و آنان را به قعر آب میکشاند و... این افسانهها حتی بزرگسالان را گاهی به وحشت میاندازند، وای به کودکان. هرگز از افسانه هشتپا یا لنگدراز برای آنان نمیگویم. ترجیح میدهم از دریا تنها آن افسانههایی را بگویم که در ذهن آنان تصاویر زیبایی بیافریند تا اگر قصه کمک کردن دلفینها را تعریف کردم؛ وقتی دلفین دیدند بگویند؛ «این همونه که بابا علی تعریف کرد.» نه این که شبها کابوس ببینند.
برای انتخاب قصهها تنها از فرهنگ شفاهی و حافظه خودتان استفاده میکنید؟
فقط به حافظه خودم متکی نیستم؛ در میان افسانهها و اسطورههای ایرانی، بویژه آنها که به جنوب تعلق دارند جستوجو و مطالعه کردهام. وقتی داستانهای زیادی برای قصهگویی داشته باشم آنوقت است که با توجه به کودکانی که مقابلم مینشینند دست به انتخاب میزنم. سعی میکنم قصهای بگویم که برای آنان جذاب باشد. اینجا مخاطب شناسی و شناخت بچهها هم واجب است.
در خلال این قصهگوییها تنها بهدنبال سرگرم کردن بچهها هستید؟
با قصه میتوان بچهها را برای مواجهه با دنیای واقعی آماده کرد. حتی میتوان برخی اصول اخلاقی را هم به آنان یاد داد. بنابراین باید در انتخاب داستانها وسواس زیادی داشته باشیم.
طی همه این سالها قصه گویی شما تنها به جنوب محدود نشده، برای این کار به نقاط مختلفی از کشور رفته اید اما چرا اصرار دارید با گویش جنوبی قصه بخوانید؟
بخشی از قشنگی کار من این است که بدانند بابا علی بندری است، البته نه اینکه بحث تعصب درمیان باشد. به هر شهر و استان دیگری هم تعلق داشتم سعی میکردم به آن گویش یا زبان قصه بخوانم. وقتی قصه میگویم بچههایی که روبهروی من مینشینند باید بدانند از شهری آمدهام که دریا، دلفین، کوسهماهی و همینطور مردمانی با لباسهای رنگارنگ دارد. این فقط بابت علاقهمندیام بهجایی که در آن متولد شدهام نیست. بچهها اینطور متوجه میشوند که هر نقطهای از ایران سروشکل خاص خودش را دارد. با قصه حتی میتوان بخشی از فرهنگ شفاهی و داشتههایی را که برای ما به یادگار ماندهاند، حفظ کرد.
اما اینطور بچههای شهرهای دیگر متوجه قصهگوییتان نمیشوند!
مگر همه قدرت قصهگو در کلام او خلاصه شده؟ پس اینجا به قول شما امروزیها زبان بدن چه میشود؟ قصهگو بخشی از مضمون موردنظرش را میتواند با حرکات دستوپا نشان بدهد. قصه را به گویش بندری شروع میکنم اما بخشهایی را که لازم باشد به فارسی میگویم. وقتی از «سینگو» میگویم و چهره متعجب بچهها را میبینم، توضیح میدهم که باباجان اینکه گفتم خرچنگهها.
خودتان چطور به قصه علاقهمند شدید؟
ماجرای علاقهمندیام به سالهای دور کودکی بازمیگردد؛ پدربزرگ قصه میگفت و من سراپا گوش میشدم. او برای ما بچهها شاهنامه میخواند. مدرسه نرفته بود اما سواد مکتبی داشت. موقع قصه گفتن صدای بلندی داشت که تا آنطرف خانهمان هم شنیده میشد.
پدربزرگتان نقال بود؟
نقال که نه. ولی خب شاید کمی به آن شباهت داشت. هنوز یادم مانده که چطور از «گردآفرید» میگفت و من شیفتهاش شده بودم.
چطور و از کی خودتان قصهگویی را شروع کردید؟
ماجرا به یکی از روزهای بیستسالگیام بازمیگردد. کنار دریا نشسته بودم و خیره به آسمان. پرندههای دریایی را نگاه میکردم. انگار با من حرف میزدند. موجهای کوچکی دریا را به حرکت درآورده بودند و من غرق آنچه میدیدم به خودم گفتم: خدایا، روزی میرسد که من از این پرندههای دریایی، فُکها و دلفینها برای بچهها تعریف کنم؟ برای این کار مصمم شدم و از همان زمان باباعلی شدم.
باباعلی شدن، آنهم در بیستسالگی! کمی زود نبود برای اسم و لقبی که به خودتان داده بودید؟
از همان سالها در خانه باب علی صدایم میکردند، اینجا در جنوب به پسری که از سمت مادر یا پدر اهل هوا باشد بابا میگویند؛ بنابراین باباعلی شدن من چندان هم عجیب نبود. نمیدانم فیلم«باد جن» ناصر تقوایی را دیدهاید یا نه؟ این مستند درباره مراسم زار در جنوب کشور است که اهل هوا آن را برگزار میکنند؛ خانواده من هم از این طایفه هستند. من و خانوادهام، سیاهپوست هستیم؛ نمیدانم شاید اجدادم از آفریقا به ایران آمده باشند. با اینحال بنا بر پیشینه خانوادگیام، بابا صدازدن از همان جوانیام رایج بوده است. تا فراموش نکردهام برای آنهایی که علاقهمند هستند بگویم که غلامحسین ساعدی هم کتابی درباره اهل هوا نوشته که روایتی از افرادی است که گرفتار جن و پری میشوند. شاید جالب باشد بدانید این شوخیهایی که چند سالی است به ازدواج جوانان کشیده، اینکه مهریه عروس دو کیلو بال مگس باشد و... برای اعتقادات زمان والدین و اجداد من جدی بوده و اصلاً از آنها باب شده! مهریههای اینچنینی میگذاشتند تا امکانی برای جدایی نباشد و دختر و پسر همیشه باهم زندگی کنند. این مهریههای عجیبی که برای شما امروزی ها به شوخی تبدیلشده در فرهنگ اجداد من برای
برقرار ماندن زندگیشان واقعی بوده. این را گفتم که بدانید حتی پشت برخی شوخیهای حالا ماجرایی واقعی است. اینکه موقع قصه گویی ترکهای از چوب خیزران به دست میگیرم هم به اجدادم بازمی گردد، این چوب نرم منسوب به اهل هوا است.
این سالها غیر از قصه گویی به کار روی کشتی هم مشغول بودید؟
از همان سالهای جوانی به استخدام سازمان بنادر و دریانوردی درآمدم. به ناخدایی نرسیدم اما برای سالها سکانداری کشتیهای کوچک و بزرگ بسیاری را به عهده داشتم؛ دراینبین بنابر وظایفی که بر عهدهام میگذاشتند کارهای دیگری هم انجام میدادم. مدتی هم در خشکی مربی ورزش بودم. طی سالهایی که در سازمان بنادر کار میکردم به حرفههای مختلفی اشتغال داشتم. حتی قبل از آن، در سالهای نوجوانیام برای برخی شرکتهای چندملیتی کار میکردم. البته حالا ۲۰ سالی میشود که بازنشسته شدهام.
در سفرهای دریایی هم قصه میگفتید؟
بله، برای ملوانان خودم هم قصه میگفتم.
کار روی کشتی و لنج متفاوت از خشکی است، گاهی تا هفتهها، شاید هم ماهها چیزی جز دریا نیست؛ حتی صدای پرندگان دریایی هم به گوش نمیرسد. این شرایط چقدر در علاقهمندی جنوبیها به قصه و افسانه مؤثر است؟
بله. کار روی آب تفاوت زیادی با خشکی دارد. وقتی به سفرهای دریایی میروید شاید برای ماهها صدایی جز صدای خودتان نشنوید. این سبب میشود که ساعتها به فکر فرو بروید و غرق افکاری شوید که گاه ویران کنندهاند. مهمترین دلیل تفاوت افسانهها و اسطورههای جنوب با دیگر نقاط کشور هم در همین شرایط عجیبی است که ساکنان آن دارند. شاید باورتان نشود اما وقتی موج به بدنه کشتی، یدککش یا لنج میخورد طنین خاصی در فضا میپیچد. پنج، شش ماه سفر روی دریا شرایط ترسناکی است، باید مواظب بود که دریا و فکر و خیالش آدم را نگیرد. وگرنه فکر زیاد، آنهم در آن تنهایی و سکوت عجیب، دیوانه کننده است. تنهایی، دوری از همسر و بچهها در چنین شرایطی سخت است. هرچند که مردان دریا بهمرور مواجهه با این شرایط را یاد میگیرند. اما شاید برای غیر ساحلنشینها تصورش هم سخت باشد. بچگی خود من در شرایطی سپری شد که گاهی سال به سال پدرم را میدیدم. دائم برای گذران زندگی خانوادههای خود به دریا میرفتند، این سفرها هم فقط داخلی نبود، به اغلب کشورهایی که از طریق آبها به آنها راه بود سفر میکردند. آنقدر این رفتوبرگشتها طولانی بود که وقتی متوجه بازگشت آنان
میشدیم با دُهُل لب دریا میرفتیم و ساز میزدیم. این است که از نقش دریا در زندگی ساحلنشینهای جنوبی و از سویی درآمیختگی سفرهای آبی با افسانهها قصهها میگویند.
بخش قابلتوجهی از عمرتان به قصهگویی گذشته، از ۲۰سالگی تا به امروزتان. تصمیمی برای مکتوب کردن تجربه سالها قصهگوییتان ندارید؟
طی این سالها برخی جوانان دانشجو برای اطلاع از تجربههایی که در این نیمقرن قصهگویی کسب کردهام سراغم آمدهاند؛ البته خیلی کم. گاهی سازمانها پیشنهاد تألیف لغتنامه به من داده اند؛ درصورتیکه شرایط سنیام اجازه چنین کارهای سنگینی را نمیدهد. اینکه خودم بهتنهایی بخواهم چنین کاری انجام بدهم در توانم نیست، اما هر دانشجو یا محققی را که برای گردآوری آثار خود به سراغ من بیاید دستخالی رها نمیکنم. حاضرم با اطلاعات من بهنام خودشان کتاب بنویسند اما اینها حفظ شود. حتی اگر خودشان برای فرهنگ لغتنویسی گام بردارند، به آنان کمک میکنم معادل فارسی، عربی، انگلیسی و هندی واژههای بندری را بنویسند. شرایط کار روی کشتی بهگونهای است که در تعاملات خود ناچار به یادگیری زبانهای خارجی میشوید. درباره من هم اینطور بود و حالا با زبانهای عربی، انگلیسی و هندی آشنا هستم.البته خودم هم علاقهمند هستم تجربه سالها قصهگوییام را بنویسم. شاید بزودی این کار را شروع کردم. در این سالها، کارهای خوبی برای ثبت فرهنگ شفاهی و افسانههای جنوب انجام شده است.
آشنایی با زبانهای خارجی هیچگاه شما را برای قصهگویی در کشورهای دیگر وسوسه نکرده؟
اتفاقاً چندین سال قبل همین هدف را هم داشتم، اما بدون همراهی که نمیشود. همین ویزا گرفتن کار راحتی نیست، باید کسی باشد که کمک کند. البته حتی اگر شرایط این کار هم فراهم شود، قصهگو باید به زبان خود صحبت کند، وگرنه بخش زیادی از حس و حال قصهگوییاش از بین میرود. با اینحال دیگر سنم بالا رفته، سن و سال که زیاد میشود توان جسمی کم میشود. الآن دیگر ۷۰سالهام، طاقت دوری از همسرم را برای چنین سفرهایی ندارم.چطور بدون او به سفرهای طولانی بروم.
این ۵۰ سال قصهگویی چه رهاوردی برای خودتان داشته؟
اینکه میبینم قصههایی که برای بچهها گفتهام، جان گرفتهاند و آنها را از زبان دیگران میشنوم برای من اتفاق مهمی است؛ شاید بتوانم اینطور استنباط کنم که موفق شده ام. نمیدانم. اما گاهی که مربیهای بندرعباسی قصههای خود من را برایم میخوانند خیلی لذتبخش است، احساس میکنم به آنچه میخواستهام حداقل تا حدی رسیدهام. این شیرینترین تجربه ممکن بعد از سالها قصهگویی است. وقتی میبینم دختربچه کوچکی با اشتیاق قصههای من را برای دوستان خود تعریف میکند، قشنگترین لحظه زندگی است.
آرزوی بابا علی، حالا بعد از نیمقرن قصه گفتن برای بچهها چیست؟
بزرگترین آرزوی من این است که در حال قصهگویی برای بچهها بمیرم.
برش
ضرورت حفظ خرده فرهنگها
«بابا علی» درباره اینکه هنوز هم افسانهها و اسطورههای کهن در زندگی دریانوردان و اهالی جنوب حضور دارند یا نه میگوید:
این افسانهها و این فرهنگ شفاهی، هنوز هم در زندگی ساکنان جنوب در جریان است. این بخشی از زندگی ما ساحلنشینان است. البته مناطق جنوبی هم نظیر دیگر نقاط کشور با تغییراتی تدریجی روبهرو شده است. اگر سری به بندرعباس بزنید، اغلب بچهها فارسی صحبت میکنند. وقتی زبانها و گویشهای محلی فراموش شود بخشی از داشتههای ما هم از بین میرود. فرهنگ بندری هم مانند سایر خردهفرهنگهای ایرانی در حال کمرنگ شدن است. ای کاش برای حفظ اینها کاری شود، چراکه زنده ماندن این افسانهها در گرو برقراری فرهنگهای بومی است. بچهای که بندری حرف نمیزند دیگر چیزی از سبزه پری و... هم نمیداند. حتی زیستبوم ساحلی هم در حال دگرگونی است، حالا که کنار ساحل ساختوساز کردهاند خبری از آن خرچنگها نیست، ماهیهای کوچک جزیره و کشتیهای حلبیساز بچهها دیگر نیستند. همه این تغییرات کمکم رد پای افسانهها و اسطورهها را از زندگی مردم جنوب پاک میکند و این اتفاق غمانگیزی است. امروز اگر من، بابا علی برای بچهها از افسانهها حرف میزنم به این خاطر است که با آنها زندگی کردهام، بچههای امروز که دیگر چنین امکانی ندارند. اینها با مرگ من و همنسلانم به
خاک فراموشی سپرده میشوند. البته هنوز هم جنوبیها موجوداتی مانند پریها را باور دارند، شاید جالب باشد بدانید؛ وقتی جشن ازدواج دختر و پسر برپا شود با انجام برخی کارها، عروس و داماد را از گزند برخی از این موجودات افسانهای دور نگه میدارند تا نکند یکدفعه از سوی آنان ربوده شوند.
ارسال دیدگاه