سحر شیخی*
در هفته امور تربیتی، شاخه گلی برای معلم عشق
روزی که پای به مدرسه نهادم هرگز فکر نمی کردم چنین فرشته ای، تاثیری ژرف بر زندگیم داشته باشد.
![در هفته امور تربیتی، شاخه گلی برای معلم عشق](https://cdn.pana.ir/thumbnail/MTFjZDY3S7VD/gjzVaZ-S_20YtK6_oleWnZi7LTjceVfkf-tEjQhhSgVYJkTSbMZ4IZicyAcgRMj-WWFHy9iIp1lNx8-qtxRZcN02dEbH-ZTHN9FyP04ruSIsAIKXaKdntA,,/MTFjZDY3S7VD.jpg)
روزی که پای به مدرسه نهادم، روزی که اکثر همکلاسیها گریه میکردند از ورود به خانه دومم، تو هم بودی.
بودی و در کنار سایر معلمان، دست نوازش بر سر ما کشیدی. تو بودی و در جشنها جلوه شیرین خنده را با برنامههای خوبت بر لبهای ما نشاندی. تو بودی و وقتی به ما خبر میدادند، زنگ آخر جشن است، شور و اشتیاق میهمان قلبهایمان میشد.
گذشت و ما بزرگتر شدیم. گاهی بیتکلف کنار ما در نمازخانه کوچک مدرسه، سجاده عشق پهن میکردی و گاهی با ما به دیالوگهای عروسک ها در نمایش لبخند میزدی. گاهی خودت رنگ به رنگ میشدی از رنگ کردن روزنامه دیواری و گاهی برای مسابقات مطالعه و تحقیق، کتاب ورق میزدی.
اینها همه گذشت و تو پایین سکو ما را تشویق میکردی و ما نفهمیدیم که تو، نفر برتر بودی.
فارغ از سختیهای دنیای آدم بزرگها، به ما یاد دادی که ریاضی و علوم و بقیه درسها لازم است اما آنچه همراه ما میماند، تنها اخلاق و ادب است و ایمان. یاد دادی که انسان گنجینهای از استعداد است و تنها استعداد او در حفظ کردن درسها نیست.
تو یاد دادی که انسانها به مهر و محبت و همدلی زندهاند و تنها نیکی و عاطفه است که در جشن عاطفهها به یاد میماند چرا که اگر دلی را شاد میکردیم، انگار خدا به ما لبخند زده بود.
گذشت و ما نفهمیدیم مربی دلسوز ما بدون هیچ غرور و تکلفی، درس زندگی داد و همیشه در سایه ماند. کسی به اندازه زحمتهایش از او قدردانی نکرد و اما اکنون من نیز در راه تو هستم.
اکنون میدانم تو برای من چه کردهای و کاش بشود به اندازه بذرهای محبتی که در دل من کاشتی، در روز درختکاری برای سپاس از زمین، نهال بکارم.
مربی عزیز، دستت را میبوسم و به مهرت، لبخندت، همراهی و دلسوزیت، تحفهای از جنس سپاس، احترام و تندرستی آرزو میکنم.
ارسال دیدگاه