آندری زویاگینتسف، کارگردان «بیعشق»: مخالف سیاسی؟ من بیشتر یک دلقک هستم
آندری زویاگینتسف درامهای سیاسی مهم میسازد که بهآرامی حرکت میکنند، محکم ضربه میزنند و کبودیهای رنگارنگ بهجا میگذارند. موضوع او یک سیستم معیوب است، یک سرزمین بیقانون؛ و ازاینرو داستانهای خود را با سیاستمداران مکار و قربانیان ستمدیده پر میکند. ایستگاههای اتوبوس، با عکسهای افراد مفقودشده تزیین شده است، یک سگ مرده از شاخههای درخت شهری آفتزده آویزان است؛ و مقامات دادگاه با لحنی یکنواخت چنان سریع حکم صادر میکنند که کلمات معنای خود را از دست میدهند. فیلمهای او به ما میگویند که جهنم وجود دارد – و نام آن روسیه نوین است.
به گزارش نماوا به نقل از گاردین، قابل پیشبینی است که در وطن او، مقامات از دستش خیلی دلخور هستند. آنها که در گذشته بهشدت از زویاگینتسف حمایت میکردند، انگار پشیمان هستند و بلافاصله پسازاین که در ۲۰۱۴ فیلم «لویاتان» به کارگردانی او را بهعنوان نماینده روسیه در بخش فیلم خارجیزبان جوایز اسکار انتخاب کردند، خود را پس کشیدند. آخرین فیلم او، «بیعشق» (Loveless) که اولین بار در دنیا در ۲۰۱۷ در بخش رسمی جشنواره کن روی پرده رفت و جایزه هیئت داوران را برد، بدون حمایت دولتی ساخته شد و با پول سرمایهگذاران اروپایی به مرحله تولید رسید تا پرترهای کاملاً سیاه از طبقه متوسط در مسکو ترسیم کند. زویاگینتسف توضیح میدهد: «من خارج از سیستم هستم. تهیهکننده من پول پیدا میکند و این کار من را یک فیلمساز بسیار خوشحال میکند.»
ما در روز اولین نمایش «بیعشق» در جشنواره کن ملاقات میکنیم، در خانهای دور از جاده، محفوظ در برابر ازدحام، با یک دروازه فرفورژه و خانهای پیشساخته شبیه یک بوتیک؛ داخل خانه تاریک است، اما زویاگینتسف - یک مرد میانسال غمگین با موهای کوتاه جوگندمی - تصمیم میگیرد عینک آفتابیاش را در کل مصاحبه نگه دارد. او جهان را تاریک میبیند؛ این کاملاً در فیلمهای او مشخص است.
«بیعشق» نیز سیاه اما عالی است. فیلم که بهنوعی یک رویه پلیسی را دنبال میکند، شبکه خود را آنقدر گسترش میدهد که کل یک ملت را به دام میاندازد، از زنان ازخودراضیِ نقاشیشده که در رستورانها سلفی میگیرند تا یک مرکز ورزشی بزرگِ متروکه در حومه شهر. الکسی روزین و ماریانا اسپیواک نقش بوریس و ژنیا را بازی میکنند، یک زوج مسکویی متخاصم که در آستانه طلاق قرار دارند؛ و آنقدر با عشقهای جدید زندگی خود مشغول هستند که دو روز طول میکشد تا متوجه شوند پسرشان گم شده است. آنها عصبانی هستند و آنطور که باید برای پیدا کردن او وارد عمل میشوند. بااینحال، ته دلشان شاید از این که او رفته است تا حدی احساس آسودگی میکنند. بوریس در لحظهای از فیلم توضیح میدهد: «من هیچوقت کسی را دوست نداشتهام. فقط مادرم، وقتی کوچک بودم - و او خیلی احمق است.»
پس از گذراندن دو ساعت با شخصیتهای سمی بوریس و ژنیا، در حالی از سینما بیرون زدم که واقعاً نیاز داشتم دوش بگیرم. خدا میداند که زویاگینتسف چگونه هفتهها و ماهها از برنامه تولید را پشت سر گذاشت. او حتماً نفوذ سرمای فیلم در استخوانهایش را احساس کرده است.
کارگردان با دهان بسته میخندد. او هیچکدام از اینها را نداشته است. «اولازهمه، من این شخصیتها را با وجود نقصهایشان دوست دارم. واقعاً از پیدا کردن بازیگران خوبی که میتوانستند آنها را مجسم کنند خوشحال شدم و از این که دیدم فیلمنامه آنطور شد که میخواستم، هیجانزده شدم؛ بنابراین کل این فیلم برای من چیزی جز شادی نبود.»
وی بهعنوان پسری اهل سیبری، عاشق آل پاچینو بود و آرزو داشت بازیگر شود. او با ورود به مسکو با کارهای عجیب و غریب زندگی خود را تأمین میکرد؛ خانهها را تمیز میکرد، برگها را میدمید و در یک محوطه کالا برف پارو میکرد. او میگوید آخرین کار بدترین کار بود. «روسیه زمستانهای خیلی سختی دارد، خیلی طولانی است. برف زیادی آمده بود. مجبور شدم با بیل برف را جمع کنم و ایرادی هم نداشت، برف بد نبود. مشکل، یخ بود. مجبور شدم ساعتها با تیغ ضربه بزنم تا آن را بشکنم. پس دلم برای یخ تنگ نمیشود. یخ نزدیک بود من را بکشد.»
این کارگردان بعداً در سریالهای تلویزیونی آبکی و فیلمهای تبلیغاتی با موضوع مبلمان نقشهایی بازی کرد. این روزها دلش برای بازیگری هم تنگ نمیشود. او میگوید از اولین فیلمش جلوی دوربین نرفته است. «دوره من در بازیگری مدتهاست که فراموش شده است. کسانی هستند که خیلی بهتر از من میتوانند این کار را انجام دهند.»
«بازگشت» (۲۰۰۳)، اولین تجربه کارگردانی او - که میتوان آن را حماسهای از مناسک گذر توصیف کرد - برنده جایزه شیر طلایی جشنواره فیلم ونیز شد؛ «تبعید» فیلم بعدی او در ۲۰۰۷ برای جایزه نخل طلای جشنواره کن رقابت کرد. زویاگینتسف با «النا» (۲۰۱۱)، شروع به تمرکز بر جزئیات جامعه روسی کرد؛ او ساکنان یک مجتمع آپارتمانی اعیانی در مسکو را در کنار اهالی یک ملک زواردررفته در حاشیه صنعتی شهر قرار داد. تقریباً در همین مقطع بود که دستگاه سیاسی کمکم از او سرد شد، اما چرا قهر؟ آیا او تغییر کرده بود یا از همان ابتدا چنین نگاهی داشت؟
وی میگوید: «هوم. سؤال سختی است. فکر میکنم فیلمهای اول من واقعاً واقعیتهای امروزی را لمس نمیکردند، بنابراین برای وزارت فرهنگ راحتتر بود آن فیلمها را دوست داشته باشد و از آنها حمایت کند. با "النا" شروع کردم به فیلمبرداری در مسکوی نوین و در چشمانداز سیاسی نوین. پس مشکل آینه است. صاحبان قدرت به آینه نگاه میکنند و آنچه را میبینند دوست ندارند، اما این فقط دیدگاه من است، درک من از واقعیت. ممکن است در اشتباه باشم.»
طلاق زویاگینتسف از دستگاه سیاسی با «لویاتان» نهایی شد. فیلم که در ظاهر داستان یک مکانیک اهل شهری کوچک را روایت میکند که توسط ماشین دیوانسالار میشکند، با پیروزی یک نوع منحصراً روسی از شر به نقطه اوج میرسد و با لفاظیهای فاشیستی درون کلیسای ارتدکس و پرترهای از پوتین در دفتر شهردار فاسد کامل میشود.
مقامات که ابتدا بهطور فرمالیته «لویاتان» را بهعنوان نماینده رسمی روسیه در اسکار به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی کردند، ناگهان تصمیم گرفتند که از آن متنفرند. ولادیمیر ژیرونوفسکی، سیاستمدار راست افراطی، «لویاتان» را بهعنوان «کثافت» محکوم کرد، درحالیکه یک گروه برجسته کلیسایی فیلم را به «افترای نفرتانگیز» متهم کرد. همزمان با اکران فیلم، ولادیمیر مدینسکی، وزیر فرهنگ، مجموعه جدیدی از دستورالعملها را تنظیم کرد که بهصراحت فیلمهایی را که به روسیه «توهین» میکنند، هدف قرار داد. در یک چشم بر هم زدن، زویاگینتسف در سرما به بیرون رانده شد. (فیلم درنهایت نامزد اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شد.)
از او میپرسم آیا الان خود را یک دگراندیش یا مخالف سیاسی میداند؟ او از این سؤال یکه میخورد. برچسب خیلی سنگینی است. او باید بااحتیاط گام بردارد. «بله، آقای مدینسکی از "لویاتان" ناامید شد. او حس کرد که فیلم، روسیه را به شکل بدی نشان میدهد، اما من صادق بودم. اگر من شهردار را فاسد نشان میدهم به این دلیل است که این افراد وجود دارند. دلیلش این نیست که میخواهم مخالف باشم یا این که میخواهم از روسیه انتقاد کنم. من فقط داستانهایی را که در اطرافم میبینم تعریف میکنم؛ بنابراین اگر من مخالف هستم، عمداً نیست.»
زویاگینتسف امیدوار است بتواند به فیلمسازی در وطن ادامه دهد. او درمورد چشمانداز سازگار شدن با یک زبان و فرهنگ جدید تردید دارد. زویاگینتسف احساس میکند باید به او اجازه داده شود در جایی که هست بماند. برخی حتی ممکن است استدلال کنند که او خدمات عمومی حیاتی را ارائه میدهد.
وی میگوید: «حکومت نمیخواهد به خاطر بیاورد نقش هنرمند این است که در جایگاه اپوزیسیون باشد. در غیر این صورت، افراد صاحب قدرت چگونه چهره واقعی خود را میبینند؟ در زمانهای قدیم، پادشاهان هر روز دلقکها و آدمهای بذلهگو را در دربار داشتند. ازیکطرف، آنها برای سرگرم کردن شاه آنجا بودند، اما از سوی دیگر آنها تنها کسانی بودند که میتوانستند حقیقت را به او بگویند. پادشاهِ باهوش و خردمند میداند به دلقکهای درباری نیاز دارد. پادشاه احمق و متزلزل این کار را نمیکند.» زویاگینتسف لبخند غمگینی میزند و حرف خود را اینطور تمام میکند: «شما از من میپرسید یک مخالف سیاسی هستم؟ درحالیکه واقعاً فکر میکنم، بیشتر یک دلقک هستم.»
ارسال دیدگاه