هشدار به کاستیها با ابزار ادبیات
تهران (پانا) - «سایه هیولا» یکی از تازهترین نوشتههای عباس جهانگیریان است؛ رمانی که با وجود درج گروه سنی نوجوان در شناسنامهاش چندان سن و سال سرش نمیشود.
بهگزارش ایران، مضمون آن پیرامون یکی از دغدغههای همیشگی این نویسنده و نمایشنامهنویس پیشکسوت شکل گرفته؛ درباره موضوعی زیست محیطی و البته با صرف توجهی ویژه به فرهنگ اقوام و افسانهها. ماجرای «سایه هیولا» در پارک ملی گلستان سپری میشود و داستان آن با اشاره به انقراض ببر ایرانی شروع میشود و در نهایت به هشدار درباره خطر از میان رفتن یکی دیگر از گونههای جانوری حیات وحشمان پایان پیدا میکند. در این رمان تمام تأکید جهانگیریان تنها بر موضوعی اینچنینی نبوده، او برای تألیف «سایه هیولا» سفرهای متعددی به قرارگاههای محیطبانان و جنگلبانان داشته، به مناطقی قدم گذاشته و روزها و شبها را در نقاطی سپری کرده که شاید اگر شانس یاریاش نمیکرد زنده نمیماند. بنابراین تعجب نکنید اگر در مطالعه این کتاب با جزئیات واقعی بسیاری درباره این حرفه روبهرو شدید. این کتاب به تازگی موفق به کسب لوح افتخار سی و هفتمین دوره کنگره بینالمللی ادبیات کودکان و نوجوانان (IBBY) شده، جایزهای که مراسم آن به شکلی محدود در پایتخت روسیه برگزار شده و کسب افتخاری دیگر برای ادبیات داستانی فارسی را رقم زده است. البته این کتاب پیشتر به عنوان کتاب سال شورای کتاب و کانون هم انتخاب شده و همچنین نشان نقرهای جشنواره لاکپشت پرنده را هم دریافت کرده، افزون بر این یکی از نامزدهای کتاب سال ایران در بخش نوجوان هم شده است. عباس جهانگیریان بیش از چهل سال است که به شکل حرفهای در عرصههای ادبیات، تئاتر و سینما بهعنوان نویسنده و پژوهشگر مشغول فعالیت است و بسیاری از نوشتههای او به صحنه تئاتر و سینماهای کشورمان راه یافته است. نکات بیشتر درباره «سایه هیولا» را در گفتوگوی امروزمان میخوانید.
گفتوگو را با اسم رمان شروع کنیم. تلفیق تصویر جلد با اسم رمان، این طور به مخاطب القا میکند که «سایه هیولا» همان ببری است که روی جلد آمده! هرچند در خلال مطالعه نوشتهتان مضمونی درست برخلاف این تصور اولیه ایجاد میشود. عمدی در این بهاشتباه انداختن مخاطب بوده؟
نه، من خواهان ایجاد چنین تصوری نبودهام. روال کار تصویرگران اینگونه است که بر اساس برداشت خود جلد اثر را طراحی میکنند. شاید تصویری که طراح ارائه کرده برآمده از نوع مواجهه روستاییان قدیم با موجوداتی همچون ببر است. آنان این حیوان را دشمن دامهای خود میدانستند و برای از میان بردنشان شکارچی اجیر میکردند. شبیه اتفاقی که حالا درباره پلنگ شاهد هستیم. نمیدانم، شاید تصویرگر گمان کرده که منظور من از هیولا همین بوده. هرچند هیولایی که من در رمان به تصویر کشیدهام در تضاد با چنین برداشتی است. البته مخاطب در رمان با شخصیتی بدهیبت و فاقد خصائل اخلاقی مطلوب روبهرو میشود که به همین نام خطاب میشود؛ هیولا.
شخصیتی که با عنوان تموچین به تصویر کشیدهاید؟
بله، همانطور که در رمان هم میخوانید، حتی دختری که به همسری اجباریاش درمیآید در ذهن خودش او را با عنوان هیولا خطاب کرده و از ذکر اسمش پرهیز میکند. البته از نظر من هیولا تنها تموچین، شکارچی این رمان نیست. هرکسی که بهقصد کشتار، اسلحه دست میگیرد هیولا است حالا فرقی ندارد اسلحهاش را به روی انسان نشانه برود یا بر حیوان. ای کاش تصویرگر بهجای ببر، تموچین را روی جلد کتاب جای میداد تا چنین برداشتی رخ ندهد. اغلب ناشران، توجهی به ضرورت ارتباط میان طراح جلد و نویسنده ندارند؛ در صورتی که این تعامل مانع شکلگیری چنین اشتباهاتی و در نتیجه هم به نفع ناشر و هم نویسنده میشود. فقدان این ارتباط تأثیری سوء بر نتیجه نهایی کار دارد. از همینرو در بیشتر موارد تا مرحله انتشار اثر بر روند کار نظارت دارم؛ اتفاقی که گاهی خوشایند ناشران نیست. متأسفانه چند کتابی که بدون نظارت خودم منتشر شدند شرایط خوبی ندارند، آنقدر که یکی از آنها حتی عطف هم ندارد. ضرر این کمکاریها فقط به نویسنده نمیرسد و گریبان همه را میگیرد.
تأکید کردید هیولا، عنوانی که بر جلد کتاب جا خوش کرده از منظر نگاه شما هر فردی است که اسلحه به دست گرفته و مقابل حیات وحش میایستد!
البته هیولا تنها فردی که دست به کشتار حیوانات میزند نیست، حتی آنهایی که درختان و دیگر وجوه محیط زیست را از بین میبرند و افرادی که در جنگلها دست به ویلاسازی میزنند نیز در همین زمره قرار میگیرند. هیولا با اسلحه یا تبر به هر حال یکی است، فرقی ندارد. اینها نه فقط در مقابل طبیعت هستند بلکه دشمنان مردم و کشورمان هم به شمار میآیند چراکه محیط زیست را از میان میبرند.
«سایه هیولا» بهعنوان رمان نوجوان منتشرشده اما چرا در این نوشتهتان چندان مرز میان گروه سنی نوجوان و بزرگسال مشخص نیست؟
سؤال خوبی است، این کار را عامدانه انجام دادهام چراکه هر جا مخاطب نوجوان را نادیده گرفتهام ضرر کردهام اما وقتی آنان را جدی گرفتهام در نهایت نوشتهام با استقبال زیادی روبهرو شده است. از همین بابت است که در این رمان به قول شما نمیتوان مرز میان این دو گروه سنی را براحتی تشخیص داد. گذشته از این مسأله، راستش خواهان این بودم که «سایه هیولا» برای مخاطبان بزرگسال هم خواندنی باشد. اتفاقاً بازخوردهای زیادی هم از مخاطبان بزرگسال، بویژه محیطبانان و جنگلبانان داشتم که این باعث خوشحالی من است. چه ایرادی دارد رمانی بنویسیم که هر دو این گروههای سنی مخاطب آن باشند! درست مانند ساختههای «چارلی چاپلین» که مخاطب عام دارند و همه، از نوجوان گرفته تا پیرمرد و پیرزن پای تماشای آن مینشینند. ادبیات هم میتواند با چنین نگاهی در دسترس مخاطبان قرار بگیرد و به طیف یا سن خاصی محدود نشود.
با این تفاسیر مرزبندی میان این دو گروه سنی را قبول ندارید؟
بله، البته نه اینکه مانند برخی دوستان بگویم هیچ مرزی میان این دو گروه سنی قائل نیستم. معتقدم این مرزبندی، موارد چندان گستردهای را شامل نمیشود. خواهناخواه من نویسنده ناچار به رعایت برخی موارد برای مخاطبان نوجوان هستم، ازجمله اینکه نمیتوان درباره مسائل اخلاقی خیلی بیپرده و راحت برای آنان نوشت. این مسألهای است که نویسندگان خارجی هم به آن معتقد هستند، نه فقط در ادبیات، در حوزه سینما هم چنین ضرورتهایی را باید رعایت کرد. فراتر از مسائل مرتبط با بزرگسالان، حتی درباره موضوعات خشونتآمیز هم نمیتوان هر چیزی را برای نوجوانان نوشت. بنابراین جنایینویسی هم برای این گروه سنی قدری دشوار است. فارغ از این موارد تفاوت دیگری میان نوشتههای گروه سنی نوجوان با بزرگسال نیست.
چرا صفحات ابتدایی رمان در مقایسه با مابقی آن اینقدر سخت خوان است؟
اتفاقاً این نکتهای است که چند نفر دیگر ازجمله منتقدان هم دربارهاش گفتهاند که برخی برآمده از نقدهایی هستند که پیرامون رمان سایه هیولا نوشته شده است. در خلال مطالعه این نقدها متوجه نکتهای شدم که شما هم اشاره کردید؛ اینکه حدود ۱۵ صفحه نخست روان نیست. یکی دیگر از دلایلی که معتقدم ناشر باید با نویسنده در تعامل باشد به همین مسأله بازمیگردد، منبعد از چاپ نخست کتاب به ناشر گفتم هر زمان قرار به تجدید نشر رمان بود خبر بدهند تا آن صفحات را مجدد بازنویسی کنم. اما چنین اتفاقی رخ نداد و من حتی از زمان تجدید چاپ کتاب هم باخبر نشدم. با این حال حتماً در چاپ بعدی بازنویسی مجدد این چند صفحه مدنظرم هست.
جالب است که در مواجهه با نقد آثارتان برخلاف برخی اهالی کتاب جبهه نمیگیرید!
خب من برای خودم که نمینویسم، اگر نوشتهام را مخاطبان نپسندند باید آن را تغییر بدهم. اتفاقاً من دلیل ناراحتی برخی نویسندگان را در مواجهه با نقد آثارشان درک نمیکنم. وقتی چند نفر از این میگویند که فلان قسمت داستان یا رمان ضعف دارد باید بپذیرم و آن را تغییر بدهم.
در تألیف این رمان بحث سفارش در میان بوده یا دغدغههای زیستمحیطی خودتان؟
بحث دغدغه شخصی است. نویسنده نمیتواند بیتوجه به مسائل و مشکلات پیرامون خود دست به تألیف آثار خود بزند. این تنها خاص نویسندگان نیست، در دیگر حوزههای فرهنگ و هنر هم شاهد چنین دغدغههایی هستیم. کارهای «خسرو معصومی» را در سینما ببینید، توجه خاصی به جنگل دارد. از حدود ۱۵ کاری که ساخته حداقل ۱۱ فیلم لوکیشنی در جنگل دارد. من هم در آثارم برای انعکاس مسائل مرتبط با محیطزیست در تلاش هستم.
ایده «سایه هیولا» از کجا آمده؟
ایده تألیف این رمان به چندین سال قبل و به دیداری بازمیگردد که با یکی از محیطبانان داشتم که سبب آشناییام با برخی مشکلات فعالان این عرصه شد. جرقهای که این مکالمه در ذهنم روشن کرد سبب علاقهمندیام به جستجوهای بیشتر شد. چند مرتبهای به پارک ملی گلستان سفر کردم و هر دفعه چند روزی آنجا ساکن شدم. در این سفرها با شرایطی که در رمان میخوانید به معنای واقعی زندگی کردم؛ حتی یکمرتبه جایی ماندم که خیلی پرت بود، بعدتر که محیطبانان باخبر شدند گفتند فلانی تو چه جسارتی به خرج دادی! نمیدانستم چرا اینقدر متعجب شدهاند پرسیدم و گفتند آنجا اغلب هدف تیراندازی شکارچیان برای ترساندن محیطبانان است. گویا شانس خوبی داشتم که بلایی سرم نیامده بود. تازه فهمیدم اینها با چه مشکلات عجیبی دست و پنجه نرم میکنند. در آن سفرها چیزهایی دیدم و تجربیاتی کسب کردم که شاید غیرقابلباور به نظر برسند. با چند محیطبان مواجه شدم که از ماهها قبل گوشت نخورده بودند، درحالی که پشت قرارگاهشان قرقاولی زخمی را نگهداری میکردند تا به طبیعت بازگردد. حتی به فکرشان هم خطور نکرده بود که آن پرنده را کشته و کباب کنند! اینها یک نمونه کوچک از عشقی است
که به حرفهشان دارند. از آنطرف با محیطبانی صحبت کردم که ۸۰ ساچمه به بدنش اصابت کرده بود و هرسال هفت- هشت عدد آنها را خارج میکرد. قبول چنین خطراتی جز به واسطه عشق دلیل دیگری ندارد.
در واقع محیطبانان هم بهنوعی جانبازان جنگ حفظ محیط زیست هستند!
بله، اتفاقاً بارها درباره این مسأله صحبت کردهام. اینها جانبازان جنگ با نابودگران محیط زیست هستند. ایکاش قانونی وضع شود که اگر طی خدمت کشته شوند به آنان عنوان شهید اعطا شود و اگر گرفتار جراحتهای جدی شدند هم جانباز به شمار آیند. همانطور که رزمندگان در جنگ تحمیلی درصدد حفظ سرزمینمان بودند اینها هم برای حفظ محیط زیست میکوشند که بخش مهمی از وطنمان است. ایران سرزمینمان است و دفاع از آن تنها به مرزهای سیاسی و جغرافیاییمان محدود نمیشود.
مناطقی که در «سایه هیولا» به آنها اشاره کردهاید همگی موجودیت جغرافیایی خارجی دارند. از سوی دیگر جزئیاتی که در رمان آوردهاید بهگونهای است که انگار این شغل را خودتان زندگی کردهاید کسب این اطلاعات دقیق در نتیجه همان سفرهایی است که اشاره کردید؟
هم آن سفرها مؤثر بودهاند و هم گفتوشنودهای متعددی با فعالان این عرصه. البته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چندین سال قبل اجرای طرحی با عنوان رمان نوجوان را آغاز کرد که بخشی از تجربیاتم درنتیجه رهاوردهای همان حاصل شده است.
همان طرحی که زمان مدیریت حمیدرضا شاهآبادی در انتشار کانون پرورشی برای تشویق به تألیف رمانهای نوجوان اجرایی شد؟
بله این طرحی بود که زمان مدیریت شاهآبادی در انتشارات کانون به موافقت مدیرعامل خود کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رسید. آن زمان به اغلب کتابفروشیها و کتابخانهها که سر میزدید با رمانهای نوجوان خارجی روبهرو میشدید و صحبت از اجرایی شدن طرح مذکور بابت متعادل شدن نسبت میان ترجمه و تألیف بود. رمانهای خوبی هم نوشته شد که به گمانم تعداد آنها تا به امروز بالای ۷۰-۶۰ کتاب شده باشد.
و البته این حرکت در جلبتوجه دیگر اهالی کتاب به ضرورت تألیف رمانهای نوجوان هم تأثیر زیادی داشت!
بله و حالا شاهد جریانی هستیم که همچنان هم ادامه دارد. البته این طرح تنها به رمان محدود نشد و در حیطه نمایشنامهنویسی هم مورد استقبال قرار گرفت. وقتی آقای شاهآبادی از این طرح صحبت کرد من یاد ایدهای افتادم که چندی قبل ذهنم را درگیر کرده بود. به همین منظور چند سفری به دماوند رفتم حتی در سفرهای غیرمرتبط هم از همراهانم درخواست میکردم شرایط دیدارم با محیطبانان و جنگلبانان آن منطقه را مهیا کنند. به نقاط مختلفی سفر کردم و اطلاعات زیادی درباره وضعیت حرفه آنان پیدا کردم. ایده رمان بهمرور پخته شد و مبنایی برای تألیف سایه هیولا شکل گرفت.
شروع رمان با لاله خوانیهای ترکمنها همراه شده؛ چرا سراغ این بخش از ادبیات شفاهی رفتهاید و تا این اندازه آن را در رمان پررنگ کردهاید؟
در یکی از سفرهایی که کانون در آن زمان بانیشان شد با «یوسف قوجق»، نویسنده ترکمن همصحبت شدم؛ از پایاننامهاش گفت و اینکه موضوع آن درباره لالهخوانی در ترکمنها است. ماجرای لالهخوانی به دخترانی بازمیگردد که در سن کم عروس قبیله دیگری میشوند و به جمعی غریب قدم میگذارند. مادران این دختران هم از غم دختری که به غربت عروس کرده بودند شعرهایی شبیه آنچه ابتدای رمان آمده را با اندوه بسیار میخواندند.
اما چرا لالهخوانی؟ هرچند که اسم یکی از شخصیتهای محوری رمان سایه هیولا هم لاله هست!
گویا لاله نخستین دختری است که شعری به این مضمون برای او خوانده میشود. من هم بر همین اساس اسم یکی از شخصیتهای «سایه هیولا» را لاله گذاشتم و پای این اسطوره ترکمنی را به رمان خود باز کردم.
تلفیقی که در رمان شما از فرهنگ شفاهی با مسائل زیستمحیطی شکلگرفته اینطوربه مخاطب القا میکند که ماجرای لاله و ببر هم برآمده از این افسانههای بومی و چهبسا که واقعی باشد!
نه، فقط بحث لالهخوانی برآمده از ماجرایی است که به آن اشاره شد و مابقی رمان برخاسته از ذهن خودم است. لالهای که در رمان من آمده با ماجرای لاله خوانی ترکمنها متفاوت است.
چرا در این رمان دو ماجرای موازی و تا اندازه بسیاری شبیه هم را آوردهاید؛ یکجا ماجرای لاله و ببر و جای دیگری هم داستان مارال و پلنگی که دربارهشان میخوانیم. البته بین این دو روایت که مخاطب تقریباً همزمان در جریان روند آنها قرار میگیرد با فاصله زمانی حدوداً شصتساله روبهرو هستیم. دلیل اینهمه تأکید بر این دو ماجرا چیست؟
این یکی از تکنیکهایی است که در تألیف رمان سایه هیولا از آن بهره گرفتهام؛ بعد از «توران تور» با خودم قرار گذاشتم که رمان بعدیام در تکنیک داستاننویسی حرف تازهای بزنم. تلاش کردم برای نخستین مرتبه در رماننویسی نوجوان کشورمان به سراغ روایت موازی دو داستان بروم. همانطور که اشاره شد یکی ماجرای لاله و ببر است و دیگری مارال و پلنگ و البته خرس. اینجا دو روایت آمده و از طرفی بحث جوانی به اسم افرا در میان است، پسر دانشجوی کارگردانی تهرانی که برای کسب اطلاعات برای ساخت مستندی روانه منطقه مذکور شده است. افرا بهنوعی شیرازه دو روایت مورد نظر به شمار میآید.
اما چرا بر این دو گونه جانوری تأکید کردهاید؟ ببر و پلنگ!
خواستم بگویم همانگونه که شیر ایرانی در اواخر دوره قاجار منقرض شد، همانطور که نسل ببر ایرانی هم حدود شصت سال قبل از میان رفت حالا نیز چنین خطری پلنگمان را تهدید میکند.
پس گذشته از تلاش برای انعکاس شرایط کاری و مشکلات محیطبانان و جنگلبانان، این رمان را میتوان نوعی هشدارهم دانست؟ اینکه همانطور که ببر مازندران سال ۱۳۳۸ منقرضشده، حالا سرنوشتی مشابه در انتظار پلنگ ایرانی هم هست؟
این یکی از مهمترین اهداف تألیف رمان «سایه هیولا» بود. متأسفانه هر پنجاه - شصت سال شاهد انقراض یک حیوان مهم در کشورمان بودهایم. حالا هم احتمال از میان رفتن نسل یوزپلنگ و پلنگ ایرانی است. همین حالا شصت قلاده بیشتر یوزپلنگ باقی نمانده که برای حفظ آنها باید عزمی ملی جزم شود. توجه به این دو حیوان، هم از جهت هشدار مذکور بوده و هم اینکه در پی نوشتن از آنها قادر به ارائه ساختار تازهای از نظر تکنیکی در «سایه هیولا» بشوم. تا جایی که در جریان هستم در داستاننویسیمان این شیوه نوشتن پیشتر سابقهای نداشته و سبکی نو به شمار میآید.
نگران نبودید که رفتوبرگشتهای مداوم زمانی سبب سردرگمی خودتان در مسیر رمان و از سویی گیج شدن مخاطب شود؟
چنین ریسکی وجود داشت اما نگران نبودم. نخستین نسخهای را که از «سایه هیولا» نوشتم به چند نفر از دوستان نویسنده سخت پسند دادم. آنان دست روی دو مسأله گذاشتند، یکی همین روایت موازی دو ماجرا و از سویی زبان داستان. ایکاش حالا که رمان را خواندهاید به فرد دیگری بگویید آن را برای شما بخواند تا متوجه نثر موسیقایی داستان که سعی در خلق آن داشتهام بشوید.
و این زبان موسیقایی «سایه هیولا» چقدر تحت تأثیر دیگر وجوه زندگی حرفهای شما در عرصههایی نظیر تئاتر قرار دارد؟
خب هر نویسندهای نثر خاص خودش را دارد که نشأت گرفته از تجربیات زیسته و حرفهای او است. تلاش کردهام که از نظر زبانی امضای خودم پایکار باشد. بارها آن را بازنویسی کردهام؛ برخی بخشها را حتی ۸-۹ مرتبه خوانده و از نو نوشتهام. کسی که این رمان را تایپ کرده شاهد است که چند مرتبه «سایه هیولا» را بازنویسی کردهام. متعجب بود که چقدر برای نتیجه نهایی کار حساسیت به خرج میدهم. حالا که خودش هم نویسنده شده دیگر میداند اصرار به این چکشکاریها از چه بابت است و چه تأثیری در نتیجه نهایی کار دارد. این میزان تلاش قدری حوصله میخواهد اما ماندگاری رمان درگرو همین حساسیت به خرج دادنهاست.
جالب است در شرایطی که اغلب اهالی کتاب گلایه دارند کار نویسندگی منفعت مالی ندارد، حاضر بهصرف چنین دقت و زمانی هستید!
بله و پشیمان هم نیستم. شاید برخی بگویند این میزان دقت صرفه مادی ندارد اما مسأله اینجاست بازخوردهایی که از مخاطبان میگیرم و نظرات آنان برای من اهمیت بسیاری دارد. همین چند وقت قبل که لوح افتخار برگزیده شدن این رمان از مسکو به دست من رسید تمام خستگی و خطرهایی که بابت آن متحمل شده بودم فراموشم شد.
غیر از توجهی که در این رمان به محیطزیست و نگهبانان آن نشان دادهاید ردپای پررنگی هم از فرهنگ شفاهی در «سایه هیولا» دیده میشود؛ این توجه به زندگی ترکمنها برای ارائه تصویری واقعیتر بوده یا خودتان توجه ویژهای به این قومیت داشتهاید؟ در رمان به رسومی همچون «خون بس» و دیگر وجوه فرهنگ شفاهی پرداخته اید که قابلتأمل است!
گذشته از علاقهمندی خودم بحث ضرورت در میان بوده است. ایران، تنوع قومی بسیاری دارد که فرصت خوبی در اختیار نویسندگان برای خلق آثاری خواندنی میگذارد. من قبلتر هم در آثارم به فرهنگ شفاهی و آداب اقوام مختلف توجه کرده بودم. به سراغ دیگر رمانها و نمایشنامههایی که تا به امروز نوشتهام بروید با اقوام و فرهنگهای مختلفی روبهرو میشوید، از کردها گرفته تا خراسانیها و قمیها. شما همین حالا به سراغ نوجوان اصفهانی یا هر شهر دیگری که بروید بهندرت اطلاعی درباره وضعیت زندگی و فرهنگ نوجوانان دیگر شهرها و استانها دارد. این خلأ بزرگی است که با ادبیات میتوان در جهت برطرف کردن آن کوشید. با این قبیل رمانها حتی میتوان به افزایش وحدت و همبستگی ملی میان اقوام مختلف ساکن در کشورمان هم دست زد که دستاورد بسیار مهمی است. دستیابی به شناخت قومی و آشنایی با اقوام مختلف نهتنها سبب افزایش وحدت ملی میشود بلکه حتی فرهنگ ملیمان را هم غنیتر میکند.
اما نگفتید چرا به ترکمنها در این رمان توجه ویژهای نشان دادهاید؟
پارک ملی گلستان در منطقهای واقع شده که حدود ۷۰ درصد آن را ترکمنها تشکیل داده اند و مابقی هم به ترتیب فارس و بلوچ هستند. این ضرورت گریزناپذیر، گذشته از باورپذیرتر کردن فضای رمان سبب معرفی قوم ترکمن هم شد. تا جایی که من از خود ترکمنها شنیدهام در این زمینه رمان موفقی از آب درآمده است. همین حالا مشغول نگارش رمان دیگری هستم که شخصیتهای اصلی آن دو کردتبار هستند؛ یکی کرد ایران و دیگری کرد عراق است. بهرغم کارکردی که ادبیات در زمینه آشنایی و ایجاد همبستگی بیشتر اقوام با یکدیگر دارد اما در این زمینه کار چندانی انجام نشده است.
چرا برای جغرافیای رمان، پارک ملی گلستان را انتخاب کردید؟
این پارک، بزرگترین پارک حیاتوحش خاورمیانه به شمار میآید. حدود شصت کیلومترمربع وسعت دارد که این میزان همراه با جنگل است.
ببر ایرانی که به آن پرداختهاید در همین منطقه منقرض شده؟
بله، در روستایی به اسم «آق قمیش»، دقیقاً همانجایی که در رمان دربارهاش آمده است. طی سفرهایی به این روستا، به خانه یک شکارچی رفتم که شصت سال قبل پدرش آخرین ببر ایرانی را کشته بود. عکس آن شکار را در خانهاش دیدم و از او خواستم من را به آن محل ببرد. رفتیم و عکسهایی از محل دقیق آن گرفتم و پسر آن شکارچی هم از خاطرات خودش گفت. این پارک ملی در مقایسه با دیگر پارکهای طبیعی جهان جاذبههای بسیاری دارد که جا داشت در «سایه هیولا» به آن بپردازم.
جالب است که برای تکمیل مشاهدات و تحقیقات خود سراغ پسر همان شکارچی رفتهاید؛ در رمان هم داستان مشابهی روایت شده است. منتهی با تغییراتی ازجمله اینکه شما آن شکارچی را پشیمان به تصویر کشیدهاید و از طرفی پسرش را محیطبانی شناخته شده معرفی کردهاید!
البته من بخشی از ماجرای شکارچی واقعی را در رمان نیاوردهام. در رفتوآمد به خانه پسر شکارچی که خودش هم سالها به این کار مشغول بوده متوجه شدم که او هم بنابه اتفاقی توبه کرده و دست از شکار کشیده است. جالب اینکه حالا به شکل داوطلبانه و رایگان محیطبان هم شده است. شخصیت این مرد آنقدر اثرگذار بود که در خلق یکی از شخصیتهای «سایه هیولا» از زندگیاش الهام گرفتم.
در آخر از این بگویید که به نظر خودتان «سایه هیولا» برخوردار از چه ویژگی خاصی است که توانسته لوح افتخار کتابهای منتخب ۲۰۲۰ دفتر بینالمللی کتاب نسل برای جوان (IBBY) را برای شما به ارمغان بیاورد؟ بویژه که شاید توجه به محیطزیست در خلال آثار داستانی خودمان اتفاق به نسبت تازهای باشد اما در عرصه جهانی مسأله نوظهوری به شمار نمیآید!
اینطور نیست که گمان کنیم حالا که نویسندگان دیگر کشورها سالهاست به دغدغههای زیستمحیطی توجه نشان میدهند پس دیگر این قبیل نوشتهها برایشان تازگی و اهمیتی ندارد! اتفاقاً آنان خوب میدانند که نجات آینده کره زمین، بویژه در حوزه محیطزیست به همراهی همه کشورها وابسته است. نباید فکر کنیم اگر فلان گونه جانوری در فلان کشور منقرض شود هیچ آسیبی متوجه دیگر کشورها نیست. نه! همه ما ساکنان کره زمین خواهناخواه به یکدیگر وابستهایم و برای بهبود حال آن باید دست به تلاشی همگانی بزنیم.
ارسال دیدگاه