انتخاب ما کار نکردن نیست
تهران (پانا) - «غلامرضا لبخندی» نام نمایشی است به نویسندگی و کارگردانی کهبد تاراج که قرار بود در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برود اما در پی قرمز شدن وضعیت کرونا، گروه اجراییاش مانند بسیاری از دیگر گروههای نمایشی فعلاً دست نگه داشتهاند و چشمانتظار بهبود شرایط هستند.
بهگزارش ایران، در خلاصه داستان نمایش «غلامرضا لبخندی» با بازی (بهترتیب ورود به صحنه) تینو صالحی، بهروز پناهنده، گیلدا حمیدی، لبخند بدیعی، مجید رحمتی، نجلا نظریان، غزاله جزایری، دلسا کریمزاده، مسعود انتظاری، شادی ضیایی و رضا بهرامی چنین آمده است: «۲۴ سال پیش غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب شروع به قتلهای زنجیرهای میکند.» این روایت دراماتیک از جزئیات جنایتکارانه آنچه «خفاش شب» کرد پیشتر در بهار ۱۳۹۸ در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته بود و اگر کرونا اجازه دهد قرار است در تابستان ۱۴۰۰ بار دیگر در همان سالن اجرا شود. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با نویسنده و کارگردان این اثر، کهبد تاراج در خصوص اهمیت پرداختن به اتفاقی چون جنایات «خفاش شب» در قالب اثری مستند یا داستانی و موانعی که بر سر راه آن وجود دارد و موضوعاتی دیگر.
خاطرم هست در مصاحبهای گفته بودید: «هیچ علاقهای به بازتولید ندارم. همیشه دوست دارم رو به جلو باشم نه اینکه به عقب برگردم.» چه شد که تصمیم به بازتولید «غلامرضا لبخندی» گرفتید؟
من برای تیرماه در تماشاخانه ایرانشهر نوبت اجرا داشتم و ابتدا نمایشنامه «مشتبا داداش صیغهای حسین آدیداس» را ارائه کردم. چون کاری دو نفره بود و با شرایط فعلی همخوانی داشت ولی بعد از اینکه تئاتر به روال قبلی خود بازگشت، تصمیم گرفتم کاری پُربازیگرتر را انتخاب کنم، بخصوص که نمایش ما در سالن تکاجرا بود و گروه دیگری در کنارمان نبود. به همین دلیل نمایشنامه «چند سال پیش» را جایگزین کردم. متن این نمایش رد شد ولی درخواست کردم دوستان شورای نظارت و ارزشیابی، اجرای کار را ببینند و براساس آن نظر دهند که بعد از دیدن اجرا، شرایط بدتر شد و گفتند برای دریافت مجوز باید دو بخش از نمایش را بهطور کامل حذف کنم که اصلاً شدنی نبود. بعد از این ماجرا، نمایشنامه «پایین گذر سقاخانه» نوشته اکبر رادی را برای اجرا در ماه محرم پیشنهاد کردم ولی سالن پر بود و دیدم تنها راهی که برای حفظ نوبت اجرایم دارم، بازتولید یکی از نمایشهای قبلیام است.
این اولین بار است که نمایشی را بازتولید میکنید؟
بله، همچنان میگویم هیچ علاقهای به بازتولید ندارم. همیشه دوست دارم رو به جلو باشم نه اینکه به عقب برگردم ولی این بار چاره دیگری نداشتیم.
موضوع نمایشنامه «چندسال پیش» که با ممیزی مواجه شد، چه بود؟
«چند سال پیش» در ۶ اپیزود به سقوط هواپیمای تهران- مشهد، بازی فوتبال ایران و استرالیا، زلزله رودبار و منجیل که همزمان با شب بازی برزیل و اسکاتلند در مسابقات جام جهانی بود، حادثه ساختمان پلاسکو و سیل تجریش میپرداخت.
و از تغییرات اجرای سال ۱۴۰۰ «غلامرضا لبخندی» نسبت به اجرای سال ۱۳۹۸ آن هم بگویید.
در آن اجرا تینو صالحی در نقش تاریخ روی صحنه حضور داشت و هماکنون در نقش مأمور پرونده. جز این، سه نفر از بازیگرانمان تغییر کردهاند اما باقی اتفاقات مشابه همان چیزی است که پیشتر دیدهاید. در واقع هرچند این نمایش قبلاً اجرا شده بود ولی برای بازتولید آن هم باید هزینه میکردم. چون دکورش را نداشتم و باید دوباره میساختم و مسائلی از این دست که همیشه در اجرای تئاتر وجود دارد. ۶۰ درصد از بازیگران اجرای قبلی و همینطور طراحان کار در اجرای فعلی هم با ما هستند ولی ناچار شدم برخی از اعضای گروه را جایگزین کنم.
به «غلامرضا لبخندی» بپردازیم و اگر موافقید میخواهم آن را به اتفاق هولناک دیگری گره بزنم: «۲۶ اردیبهشت و پیداشدن بخشهایی از جسد مثلهشده بابک خرمدین توسط یک کارگر شهرداری در شهرک اکباتان.» به نظرتان چرا اگر هر کدام از این وقایع پیش از رخ دادن، در قالب اثری هنری نشان داده شود، با اتهامات گوناگون پس زده میشود؟
به عقیده من تمایل بسیاری از سوی هنرمندان برای انجام چنین کاری و تمایل بسیاری از سوی مخاطبان برای تماشای حاصل آن وجود دارد اما موانع آن قدر بسیار است که نمیتوانید تصور کنید. قصد من این بود که در مورد سعید حنایی و بیجه هم نمایشهایی را روی صحنه ببرم اما برخوردها را که با «غلامرضا لبخندی» دیدم منصرف شدم و کنارشان گذاشتم. چون دلسرد و خسته شده بودم. به عقیده من اگر قوه قضائیه اجازه دهد هنرمندان به جزئیات جنایتکارانه چنین پروندههایی دسترسی داشته باشند فیلمها و نمایشهای حیرتآوری را خواهید دید که در حال حاضر به علت وجود موانع شکل نمیگیرند و ساخته نمیشوند.
علت وجود این موانع را در چه میدانید؟
گمان میکنم مسائل مختلفی در آن دخیل است. شاید میخواهند بگویند جامعهمان سالم است و این جنایتها اتفاقاتی بوده است که بهصورت موردی و استثنا رخ دادهاند در حالی که میدانیم چنین نیست.
ایده نگارش نمایشنامه «غلامرضا لبخندی» چهطور به ذهنتان رسید؟
اتفاقی با خانمی برخورد کردم که ادعا میکرد با غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب برخورد داشته است. پس از پیگیری متوجه شدم این گونه نبوده است اما از آنجا که در سال ۷۶ تنها ۱۲ یا ۱۳ سال داشتم، پیشزمینهای از قتلهای زنجیرهای او در ذهن داشتم و بهنظرم این سوژه که فیلم یا تئاتری از آن ساخته نشده و تنها مستندی از آن تولید شده بود، جذاب و دراماتیک آمد و تصمیم به نگارش این نمایشنامه گرفتم. ۳۰ درصد از این اثر مستند و مابقی آن براساس ذهنیات من است. پس از آنکه متن نگاشته شد آن را به شورای نظارت و ارزشیابی ادارهکل هنرهای نمایشی ارائه دادم و ابتدا مورد قبول واقع شد اما پس از مدتی ۴۰ درصد آن اصلاحیه خورد و عملاً متن اصلی از بین رفت و متوجه شدم این نمایش که قرار بود مهر و آبان ۹۷ در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برود، از جدول برنامههای این تماشاخانه حذف شده است. پس از پیگیری مجدد از آقای حسین مسافرآستانه اواخر سال ۹۷ با اجرای این اثر موافقت شد و قرار بر این شد که این نمایش در ابتدای سال ۹۸ روی صحنه برود. من هنوز هم نمیدانم چرا متن این نمایش در زمان مدیریت سابق ادارهکل هنرهای نمایشی از سوی شورای نظارت و ارزشیابی رد شد
اما در زمان آقایان شهرام کرمی و وحید فخرموسوی مورد قبول واقع شد و در این میان تنها دو سال پای این نمایش صبر کردم.
شما غلامرضا خوشرو را یک قربانی شرایط جامعه میدانید؟
اینها قربانی یک سری شرایط هستند و در زمان دستگیری او باید زمان زیادی صرف واکاوی شخصیتش میشد. چرا این آدم باید بعد از ۲۰ روز از دستگیری اعدام شود؟ این چراها درباره این آدم در سال ۷۶ زیاد بود. نباید فراموش کرد که در آن زمان ارتباطات به گستردگی زمان فعلی نبود و خیلی از مسائل پیرامون او در هالهای از ابهام باقی ماند.
من تلاش کردم دو طرفه به ماجرا نگاه و بالاوپایین این آدم را از تمام جوانب بررسی کنم. برای من حین نوشتن متن خیلی دشوار بود که حدس بزنم در حین اجرا چه اتفاقی رخ میدهد. در تئاتر نمیشود همه چیز را نشان داد. بحث اصلی خوشرو تجاوز بوده که بهدلیل مصلحتها و خط قرمزها حتی نتوانستیم به آن در فضای نمایش اشارهای کنیم. من میتوانستم در این شرایط از اجرا انصراف دهم اما به این نتیجه رسیدم که اگر هفتبار زمین بخوریم باید هشتبار از جایمان بلند شویم پس نباید در این شرایط کار نکرد. کار نکردن، اولین راه است ولی انتخاب ما این نیست.
و سؤال آخر این که به نظر میرسد اینطور داستاننگاریها از چنین شخصیتهایی بیشتر سینمایی هستند تا تئاتری. چرا بستر تئاتر را برای روایت داستان او انتخاب کردید و فکر میکنید چنین پروندههایی چقدر جذابیت اجرا در تئاتر دارند؟
مدیومی که من برای کار انتخاب کردهام تئاتر است و در تئاتر این طور شبهمستندها را کم داشتهایم و اجرای آنها بهنظرم میتواند جذاب باشد. من برای اینکه این موضوع را روی صحنه بیاورم سعی کردم آن را با قابها و تصاویری که میسازم نشان دهم. اتفاقاً ویدیو پروژکشن را از کارم حذف کردم که اثر، سینمایی نباشد. در بخشی طولانی از تئاتر، غلامرضا خوشرو در ماشین است و تنها ۱۰ دقیقه از طول اجرا، بیرون میآید و این کار را برای او بهعنوان بازیگر خیلی سخت کرده است. سعی کردم اجرا را تئاتریکالتر کنم تا مخاطب این جانی و بیمار را بهتر ببیند. دغدغهام بود که این داستان را با تئاتر پیش ببرم چون معتقدم مردم دوست ندارند همه چیز را از پشت شیشه و در پرده سینما ببینند، دوست دارند بعضی چیزها را هم نفسبهنفس تجربه کنند. بخصوص چنین داستانهایی که دو دهه از عمرشان گذشته و آنقدر هم دور نیستند و برای خیلی از ما هنوز ملموسند.
«غلامرضا لبخندی» و ذکر چند نکته
۹ زن در تابستان سال ۱۳۷۶ با ضربات چاقو به قتل رسیدند؛ «توان»، «عهدیه»، «الهه»، «اعظم»، «منیره»، «پرند» و «قدمخیر» تعدادی از قربانیان مردی بودند که بعدها به «خفاش شب» مشهور شد. مردی سیوچند ساله که ۲۴ سال پیش تابستانی غمبار و پُرهراس برای پایتختنشینان رقم زد و پس از دستگیری به ۹ بار قصاص و ۲۱۴ ضربه شلاق محکوم و در نهایت پس از چند هفته، اعدام شد. پس از گذشت بیش از دو دهه، داستان زندگی «غلامرضا خوشرو» یا همان «خفاش شب» دستمایه یک تئاتر شد و کهبد تاراج در «غلامرضا لبخندی» به نمایش برشهایی از وقایع زندگی او و قتلهایش پرداخت. تئاتری که نخست در سال ۱۳۹۸ آن را روی صحنه برد و سپس در سال ۱۴۰۰ اقدام به بازتولیدش کرد. خوشرو، اهل یکی از روستاهای خراسان بود. به سن نوجوانی که رسید، سرقتهایش را شروع کرد. هر بار که دستگیر میشد، با تجربههای بیشتری از زندان آزاد و دوباره مرتکب جرم میشد.
ماجرای قتلهای سریالی زنان توسط او از محلههای تازهساز شهرک المپیک آغاز شد و به خیابانهای اطراف ورزشگاه آزادی و زمینهای خالی حوالی اتوبانهای غربی تهران رسید. اولین شکار خفاش شب، ۱۳ فروردین ۷۶ در اطراف پارک چیتگر پیدا شد. زن ۵۴ سالهای که قرار بود به بهشت زهرا برود اما پلیس در حالی که دست و گردنش بریده و جسدش سوخته بود، پیدایش کرد. جسد بعدی را پلیس در باغی در کرج در شرایطی که گردن و سینهاش با چاقو دریده و سوزانده شده بود، پیدا کرد. الهه، شکار بعدی خفاش شب بود. خوشرو او را وقتی که قصد داشت برای عیادت از بیماری به بیمارستان برود، ربود. قاتل غرب تهران حتی به بچهها هم رحم نکرد و مدتی بعد مادر و کودکی را با همان شیوه قبلی در بلوار آسیا کشت و به آتش کشید. طعمه بعدی او یک دانشجوی دندانپزشکی بود که از همدان به تهران آمده بود و خفاش شب او را شبانه از ترمینال دزدید و پلیس جسد سوختهاش را با دست و پای بسته پیدا کرد. در این بین، زنانی هم بختشان بلند بود و توانستند از چنگ قاتل شبهای تهران بگریزند. او سرانجام در یک ایست بازرسی شبانه دستگیر شد و در نهایت ۹ بار قصاص و ۲۱۴ ضربه شلاق حکمی بود که دادگاه برایش صادر کرد و سحرگاه ۲۲ مرداد ۷۶ به دار آویخته شد. کهبد تاراج حدود سه سال پیش از نخستین باری که این اثر را روی صحنه برد، بهطور اتفاقی با زنی آشنا شد که میگفت او خفاش شب را گیر انداخته است و این برای تاراج جذاب بود. همان شب جرقهای در ذهنش خورد و فکر کرد چقدر این موضوع دراماتیک است.
هرچند که بعدها تحقیق کرد و متوجه شد موضوعی که آن زن میگفت حقیقت نداشت. او پیش از این ماجرا هم خفاش شب را میشناخت اما نه آنطور که بخواهد در زندگیاش دقیق شود و این طور شد که در کتابخانه ملی جریان آن دوره را از طریق جراید مرور کرد. پس از این اتفاق بود که جرقه نوشتن نمایشنامهای درباره خفاش شب در ذهنش زده شد و یک سال طول کشید تا متن را تمام کرد. او حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد ماجرا را مستند و بقیهاش را درام و حاصل خیالپردازیهای داستانی ذهنش میداند. میگوید نمیخواسته است نعلبهنعل ماجرا و عین آنچه که اتفاق افتاده است را نمایش دهد پس وقایع را دراماتیزه و موضوع را نمایشی کرد چون نمیخواست تئاتر مستند کار کند. او میتوانست درباره قاتلهای دیگری هم بنویسد اما شفافیت لحظه اعلام اعدام خفاش شب در اخبار ساعت ۲۱ در ذهنش که از ۱۳ سالگی در خاطر او مانده بود با یادی که آن خانم از خفاش شب کرد، این ماجرا را تبدیل به دغدغه کهبد تاراج کرد تا «غلامرضا لبخندی» را روی صحنه ببرد.
مستندنگاری بر صحنه تئاتر
تینو صالحی
بازیگر
اردیبهشت ۱۳۹۸ بود که «غلامرضا لبخندی» در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفت و این روزها هم منتظریم اگر وضعیت قرمز کرونا اجازه دهد شاهد اجرای دوبارهاش خواهیم بود. نمایشی که در خلاصه داستانش آمده است: «۲۴ سال پیش، غلامرضا خوشرو، معروف به خفاش شب، شروع به قتلهای زنجیرهای میکند.» واقعهای که اگر پیش از رخ دادنش به اثری دراماتیک تبدیل میشد، احتمالاً هیچکس باور نمیکرد که روزی به وقوع بپیوندد. به عقیده من نسبت به نشان دادن این گونه وقایع چه در قالب مستند و چه در قالب اثری دراماتیک، علاقهمندیهایی در میان هنرمندان وجود دارد اما موانعی هم هست که نمیتوان نادیدهشان گرفت. اولین مانع محدودیتهایی بسیار دستوپاگیر برای هنرمندانی ایجاد کند که میخواهند با این جزئیات، تحلیل خود نسبت به آن و ریشههایش را در حد توان، نشان دهند. مانع بعدی، خود مخاطب است؛ مردمی که ما بهعنوان مخاطب با آنها سروکار داریم و بسیاری از آنها، هنوز باور ندارند که این اتفاقات در جامعه ما رخ میدهد و گمان میکنند در فضایی دیگر اتفاق افتاده است. از بابک خرمدین نام برده شد. من پیش از رخ دادن این اتفاق، در دوران قرنطینه نمایشنامهای نوشته بودم
که در پایان آن، دو نفر، دو نفرِ دیگر را تکهتکه میکردند و در کیسه میپیچیدند و برای دفن میبردند. مخاطبِ این نمایشنامه در قدم اول، دوستان و نزدیکانم بودند. این متن را به هر کدامشان دادم، گفت: «مگر میشود اینها با خیال راحت بنشینند و آنها را در خانه تکهتکه کنند و پشتبندش چای هم بخورند؟!» این نمایشنامه همینطور بین دوستان من دستبهدست و نقد میشد تا اینکه آن اتفاق رخ داد و فیلمش را دیدیدم که پدر و مادری با خونسردی تمام، کیسههای زباله حاوی جسد تکهتکه شده فرزندشان را در آسانسور میگذاشتند.
متأسفانه ما ایرانیان همچنان گمان میکنیم مردمانی ایدهآل هستیم و نمیدانم با این حجم از اتفاقات ناگوار اجتماعی و این سطح از جرموجرائم، چرا چنین تصوری از خود داریم؟ جالب است که این اتفاقات را در سطح جامعه میبینیم اما هنگامی که برایمان به تصویرش میکشند، متعجب میشویم و میپرسیم: «مگر میشود؟!» و واژه ابداعی سیاهنمایی را به کار میبریم. در واقع یک سوی ماجرا واژه سیاهنمایی است که مسئولان و متولیان امر، هنرمند را به آن متهم میکنند و سوی دیگر، پسزدهشدن از طرف مخاطب است و این دو، مانع از حرکت هنرمند به سمت تبدیل این قبیل فجایع به اثری مستند یا دراماتیک میشود.
نکته آخر اینکه بهعنوان مثال این یک خط را «۲۴ سال پیش غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب شروع به قتلهای زنجیرهای میکند» اکنون به چشم خلاصه داستان میبینیم نه اتفاقی که واقعاً رخ داده است و گمان میکنم بهعنوان مثال در مورد بابک خرمدین هم همینگونه شود. اتفاقی که اکنون به چشم واقعهای ناگوار میبینیمش و سالها بعد به چشم خلاصه داستانی که فراموش میکنیم در کشور ما رخ داده است. ما نمیخواهیم باور کنیم و برای همین است که اگر کسی بخواهد کاری در این زمینه انجام دهد، حتی اگر اتهام سیاهنمایی به او اجازه دهد، این خودِ مخاطب است که پس میزند و میگوید: «این دیگر چیست؟!» بسیاری از دوستان من، نمایشنامههایی در این زمینه نوشته و همگی با این واکنش مواجه شدهاند که «چرا این قدر غیرمنطقی است؟!» انگار نمیخواهیم باور کنیم این بخشی از واقعیت جامعه ماست و واکنشهایی از این دست است که موجب میشود آدمها کمتر بهسمت واقعهنگاری بروند.
ارسال دیدگاه