ماجرای عجیب چهار دزد
تهران (پانا) - سرقت و کلاهبرداری را در پروندههای قضائی خود ثبت کردهاند؛ هر کدام به یک روش و شگرد مردم را سرکیسه کردند، پولهای میلیونی به جیب زدند و طعمههای خود را غافلگیر کردند. یکی دوچرخه میدزدید و یکی دیگر هم با عکسهای فتوشاپی مردم را فریب میداد، دیگری هم با یک پراید قرضی سرقت خشنی را انجام داد. همه این سارقان در طرح رعد پلیس پایتخت و در یک مأموریت شبانهروزی در دام پلیس گرفتار شدند.
بهگزارش شهروند، نخستین پرونده مربوط به مردی است که با نقشهای ترسناک و با همدستی همسرش، زنی میانسال را به حاشیه شهر کشاند، او را کتک زد و طلاهایش را دزدید. جابر قصد داشت این زن را بیهوش کند ولی با تقلاهای او نقشهاش نقش بر آب شد. با این حال دستبردار نبود؛ کتک زد، حمله کرد، پول و طلا دزدید و درنهایت این زن را در گوشهای رها کرد. او میگوید وسوسه شد. مشکل مالی داشت و در یک لحظه میخواست تمام مشکلات مالیاش را حل کند:
چی شد که این سرقت را انجام دادی؟
دست خودم نبود. وقتی این زن را دیدم وسوسه شدم. طلاهای زیادی در دستش بود و تصمیم گرفتم از او سرقت کنم.
خودرو برای چه کسی بود؟
برای یکی از آشناهایمان بود. از او گرفته بودم تا آن را به تعمیرگاه ببرم. تعمیرکار آشنا داشتم. برای همین خودروی پرایدش را در اختیارم گذاشت تا آن را به تعمیرگاه ببرم.
یعنی برای دزدی ماشین را گرفتی؟
نه؛ واقعا میخواستم ماشین را به تعمیرگاه ببرم.
پس چرا دستگیرههای در و پنجره را کنده بودی؟
همه این کارها را در یک لحظه انجام دادم.
همسرت هم با تو همدست بود؟
نه؛ او فقط داخل خودرو نشسته بود. کاری به این سرقت نداشت.
ولی روی صندلی عقب نشسته بود تا قربانی تصور کند، مسافر است؟
خودم به او گفتم این کار را انجام دهد. من اعتیاد دارم. شیشه میکشم. مشکلات مالی زیادی دارم. بدهی بالا آوردم. مشکلاتم زیاد شده بود باید فکری میکردم. در یک لحظه ناگهان تصمیم گرفتم دزدی کنم. آن زن هم وقتی دید که همسرم روی صندلی عقب خودرو نشسته، تصور کرد که مسافر است. برای همین خیالش راحت شد و او نیز روی صندلی جلو نشست.
نقشه سرقت را چطور اجرا کردی؟
وقتی این زن روی صندلی جلو نشست، در راه همسرم را پیاده کردم و بعد از طی مسافتی به جاده خاکی رفتم. در جایی خلوت خودرو را نگه داشتم به بهانه اینکه باید از صندوق بنزین بیاورم از ماشین پیاده شدم. مقداری ماده بیهوشی تهیه کرده بودم. آن را به دستمال آغشته کردم. همان لحظه آن زن همه چیز را دید. میخواست از ماشین پیاده شود ولی دستگیره کنده شده بود. داشت تقلا میکرد که روی صندلی عقب خودرو نشستم. میخواستم دستمال را جلو دهانش بگیرم ولی باز هم مقاومت کرد و موفق شد دستمال را از دستم بگیرد. درنهایت با چاقو او را تهدید کردم که ساکت شود. از او خواستم زیر صندلی برود. بعد هم تمام طلاها و پولهایش را برداشتم. گوشوارهاش را از گوشش کشیدم. بعد هم راه افتادم، در گوشهای از خیابان او را رها کردم و رفتم.
دزدیهای سریالی دختر و پسر عاشق
قصد داشتند به زودی با هم ازدواج کنند. برای تفریح سرگرمی عجیبی را برای خود فراهم کردند. ناصر و شیرین وقتی ریموت یک ساختمان را امتحان کردند و در پارکینگ باز شد، نخستین سرقتشان را انجام دادند. نه خودرو دزدیدند و نه لوازم خودرو را؛ دوچرخههای ساختمان را برداشتند و با خود بردند. سارقان سریالی دوچرخههای پایتخت با خنده ماجرای دزدیهایشان را روایت کردند:
چرا فقط دوچرخه سرقت میکردید؟
فقط دوچرخه نبود؛ چند باری هم لوازم خودرو سرقت کردیم ولی به دوچرخه علاقه داشتیم و سرقت میکردیم. با آن چند باری در کوچه و خیابان دور میزدیم، خوشگذرانی میکردیم و بعد هم آن را میفروختیم.
هر دوچرخه را چقدر میفروختید؟
بین یک تا پنج میلیون تومان میفروختیم؛ البته یک همدست دیگر هم داریم که او مسئول فروش اموال سرقتی بود.
ریموت پارکینگ ساختمان را از کجا آوردید؟
یکی از دوستانمان آن را به ما داد. ما هم در شهر زیبا بودیم. به صورت کاملا اتفاقی ریموت را روی یک ساختمان امتحان کردیم، دیدیم در باز شد، بلافاصله رفتیم داخل و دوچرخهها را برداشتیم.
با هم چطور آشنا شدید؟
در یک میهمانی با هم آشنا و بعد هم عاشق هم شدیم. قرار بود با هم ازدواج کنیم که دستگیر شدیم.
یعنی در تدارک ازدواج بودید؟
بله؛ اما مدارک شناسایی ناصر گم شده بود به همین دلیل ازدواجمان به تعویق افتاد. اما بعد از آزادی حتما با هم ازدواج میکنیم. ما عاشق همدیگر هستیم و بدون هم نمیتوانیم زندگی کنیم. اشتباه کردیم که دست به دزدی زدیم؛ فقط برای هیجان این کار را انجام میدادیم.
سلفیهای تقلبی یک کلاهبردار
عکسهایش همه در کنار مسئولان مهم کشور است. چندین عکس ماهرانه در این زمینه دارد ولی همه آنها فیک و تقلبی است؛ هیچ کدام واقعی نیست. داریوش این عکسها را از روی اینترنت پیدا میکرد، بعد با فتوشاپ تصویر خودش را در کنار مسئولان جای میداد و با همین عکسها مردم را گول می زد:
فتوشاپ را به صورت حرفهای بلدی؟
نه بلد نبودم. وقتی این ایده به ذهنم رسید، رفتم و یاد گرفتم. عکس خودم را در کنار مسئولان قرار میدادم؛ مسئولانی مثل فرمانده ناجا و غیره. بعد هم به طعمههایم میگفتم که من دوست بسیار نزدیک این مسئولان هستم.
آنها هم به تو اعتماد میکردند؟
بله؛ عکسها آن قدر حرفهای بود که کسی متوجه فتوشاپ نمیشد. همه با دیدن این عکسها حرفهایم را باور و تصور میکردند که من آشنای بسیار نزدیک این افراد مهم هستم.
بعد از آن چکار میکردی؟
طعمههای من معمولا جایی کارشان گیر بود؛ مثلا کسی میخواست کار سربازیاش را درست کند یا کسی دنبال وام یا مجوز ساخت بود. وقتی به آنها میگفتم که آشنای بسیار مهم در این زمینه دارم، حرفهایم را باور میکردند و بعد هم با گرفتن مبلغی پول قول میدادم که کارشان را درست کنم. حتی گاهی اوقات همراهشان تا ادارهها و سازمانهای مختلف میرفتم و وانمود میکردم که در حال انجام کارهای اداری هستم.
از هر کس چقدر پول میگرفتی؟
معمولا پنج یا شش میلیون تومان از هر کس میگرفتم.
چطور دستگیر شدی؟
در سازمان نظام وظیفه بودم؛ برای انجام کارهای سربازی یک نفر. در آنجا مأموران به رفتارها و کارهای من مشکوک شدند و بعد هم دستگیر شدم.
ارسال دیدگاه