مهمترین مانع رشد اقتصاد فرهنگ
تهران (پانا) - آوریل 1998 در استکهلم برای نخستین بار نشستی با حضور نمایندگان 150 کشور از سراسر جهان برگزار شد. آنها توافق کردند که فرهنگ از حاشیه سیاستگذاری اقتصادی به مرکز آورده شود واهمیت بیشتری در تدوین سیاستها بیابد. تصمیمی که افزایش علاقه سیاسی و نهادی به مناسبات میان علم اقتصاد و فرهنگ در آن زمان را تأیید میکند.
بهگزارش ایران، قریب به یک سال بعد در اکتبر ۱۹۹۹ در فلورانس دومین نشست برگزار شد، زمانی که بانک جهانی اعلام کرد فرهنگ مؤلفه ضروری توسعه اقتصادی است و از این پس نقش قدرتمندتری در شکل دادن و مشروط کردن عملیات اقتصادی بانک جهانی بازی میکند. در واقع میتوان گفت در این برش از تاریخ بود که زمینه به رسمیت شناختن فرهنگ درون علم اقتصاد ایجاد شد و اکنون به جایی رسیده که گزارههای متقن حکایت از آن دارند که همه فرهنگها باید با زیست محیط مادی خود انطباق یابند چرا که از طریق این زیست محیط تبیین پذیر میشوند. حال با وجود توجه جهانیان به این مفهوم، در ایران اما همچنان پرسشهای بنیادی وجود دارد.سنجش اینکه اقتصاد به مثابه فرهنگ چقدر در سیاستگذاریهای اقتصادی و فرهنگی ما نمود دارد و اصولاً چرا اقتصاد فرهنگ در ادبیات مسئولان و مشی اجراییشان گنجانده نمیشود؟ صنایع خلاق و استارتاپهای فرهنگی چه زمانی جایگزین اقتصاد نفتی خواهند شد نیز خود موضوع دیگری است که پاسخ به این پرسشها را در گفتوگو با حمیدرضا ششجوانی، دکترای سیاستگذاری اقتصادی فرهنگ و عضو پیوستۀ انجمن بینالمللی اقتصاد فرهنگACEI جست و جو کردیم، او که معتقد است ما درگیر یک آشفتگی مفهومی و فاقد استراتژی توسعه فرهنگی هستیم.
اقتصاد فرهنگ در کدام سویه از زیست فرهنگی ما قرار دارد؟
اگر از منظر کارکردگرایانِ جامعه شناسی نظم مثلاً «تالکوت پارسونز» به موضوع نگاه کنیم، ساختمان هر اجتماعی از چهار ساحت مجزا به نام اقتصاد(منابع)، سیاست(هدف)، جامعه (همبستگی) و فرهنگ (امر نمادین) تشکیل شده است. بر این اساس «اقتصاد فرهنگ» همآمیزی منابع محدود و امر نمادین است. به عبارت دیگر کسب درآمد از ارزشهای زیباییشناختی، اسطورهها، باورها و تفریحاتی که جامعه را هماهنگ میکند. در اساس مسأله کلیدی «تجارتِ فرهنگ» یا تبدیل ارزشهای فرهنگی به ارزش اقتصادی (پول) است. بسیاری از ارزشهای فرهنگی را نمیتوان در مقدار پولی که بابت کالا یا خدمات فرهنگی میدهیم، بیابیم. به عبارت دیگر پول نماینده تمامی ارزشهای موجود در کالاها و خدمات فرهنگی نیست. برای همین است که کارِ اقتصادی در بخشِ فرهنگ پیچیدهتر از سایر بخشهاست و بازارِکالای فرهنگی و بازارِ کارِ فرهنگ خیلی ویژه هستند. اما خبر خوب برای این بخش این است که در سالهای اخیر خردهخرده نوعی تغییرات پارادایمی در اقتصاد جهانی پدیدار شده که در آن نرخ رشد بخش فرهنگ در اشتغال و تولید ناخالص داخلی از برخی صنایع دیگر پیش افتاده است. دادههای موجود هم در ابعاد ملی
(کشور منفرد) و هم بین المللی صادق است.
پس چرا اهل فرهنگ نمیتوانند از راه فرهنگ کسب درآمد کنند؟
به نظرم این یکی از مهمترین پرسشهایی است که اقتصاددانان فرهنگ در ایران باید به آن پاسخ دهند. تلاش میکنم به شیوه اقتصاددان نه متغیرهای مؤثر، متغیرهای تعیینکننده را ذکر کنم. برای تحلیل این موضوع باید بدانیم که نه اهالی فرهنگ و نه اقتصاددانان جریان غالب نمیتوانند به این پرسش شما پاسخ درخوری بدهند. در میان اهالی فرهنگ بیشتر مباحثات منحصر به فرهنگ است و از فرایندهای مالی چشمپوشی میشود. اصلاً به قیمت، درآمد، شرایط مالی، تراکنشهای بازار و چیزهایی ازاین قبیل توجهی نمیشود. در بخش افراطی، فرهنگ بخش استعلایی تمدن بشری است و نباید کاری به امور روزمره بشری مثل غذاخوردن، جایگاه اجتماعی و درآمد پولی داشته باشد. تنها باید به زیبایی، حقیقت، نیکی و امور معنوی بپردازد. در میان اقتصاددانان هم ابزارهای تحلیلی علم اقتصاد تنها ابزار مشروع در تفسیرِ جهانِ فرهنگ و هنر هستند. شاید بتوان گفت نوعی امپریالیسم اقتصادی را حاکم میدانند که در آن اقتصاددان هر چیزی را از عشق گرفته تا خودکشی، هنر، مذهب و علم، برای دستگاه تحلیل خود مناسب میپندارد. نمونهاش تحلیلِ گری بکر (Gary Becker) از ازدواج و بچهدارشدن است که آن را
محصول محاسبه عقلانی هزینه ـ فایده میداند. مفاهیم آنان صرفاً درباره بازار، انتخاب عقلانی، کشش تقاضا، ارزشگذاری مشروط، مازاد مصرف، فایدههای جانبی، هزینه فرصت، اطلاعات نامتقارن و جز اینها است.
اما پاسخ شما در ترکیب دو منظر تحلیل سیاستگذاری اقتصادی و تحلیل بازارکار به دست میآید.
اول از بازار کار بخش فرهنگ میگویم. بازار کار بخش فرهنگ چهار ویژگی اصلی درهمتنیده و مرتبط به هم دارد که اقتصاددانان فرهنگ در دو دهه گذشته درباره آن مکرر تحقیق کردهاند: ۱) در این بازار مازاد عرضه همیشگی نیروی کار وجود دارد، ۲) کارکنان بخش فرهنگ بیش از سایرین چندین شغل همزمان دارند، ۳میزان جریمه درآمدی اهالی فرهنگ به نسبت سایر مشاغل بسیار بیشتر است و سرانجام ۴) در میان اهالی فرهنگ نابرابری درآمدی زیادی وجود دارد. این ویژگیها کار فرهنگی را به شغلی با ریسک بالا تبدیل میکند و بازندگانِ این بازار هزینههای مالی فراوانی را متحمل خواهند شد.
در بازار کار فرهنگ تنها تعداد اندکی از شاغلان چیزی حدود ۲ تا ۳ درصد درآمدهای بالا و بسیاری دیگر درآمدهای پایین دارند. این ویژگی را برنده صاحب همه چیز Winner-take-all مینامند. برای روشن شدن موضوع چند مثال میزنم؛ در تحقیقهای متفاوتی که در کشور درباره نویسندگان، هنرمندانِ نقاش و مجسمهساز و مترجمانِ ادبی انجام شده نشان میدهد میانگین درآمد ساعتی اهالی فرهنگ از «کار خلاقه و نیز کپیرایت احتمالی آثارشان» حدود ۱۵۰۰۰ تومان است. این درحالی است که میانگین درآمد ساعتی کارکنان دولت حدود ۴۰ هزارتومان است. کارکنان دولت و شرکتهای خصوصی بهصورت معمول ماهانه حدود ۱۸۰ ساعت کار میکنند اما اهالی فرهنگ ماهانه ۲۴۰ ساعت. به عبارت دیگر اهالی فرهنگ نسبت به دیگران ۶۳ ساعت کار اضافه میکنند. به دیگر سخن اهالی فرهنگ ۳۵ درصد کار بیشتر و حدود ۸ درصد کمتر از میانگین درآمد کارکنان دولت به دست میآورند. برای همین است که اهالی فرهنگ عموماً چندین شغل دارند چرا که درآمد آنها از این راه ممکن است هزینههای زندگی آنها را تأمین نکند.
حالا تصور کنیم یکی از اهالی فرهنگ که در شرایط مشابهی با یک کارمند دولت یا بخش خصوصی است مثلاً هر دو مدرک لیسانس دارند ۳۰ سالشان است هر دو سابقه کار یکسان دارند، اگر کار فرهنگی نمیکرد و کارمند میشد چه مقدار درآمد داشت و الان چه مقدار درآمد به دست میآورد. فاصله درآمد حاصل از کار فرهنگی با کارمندی را درآمد از دسترفته میگویند. این رقم بنا به تحقیقات در کشور بین ۶۲ تا ۸۰ درصد است که معادل آن تقریباً بین ۵۵ تا ۷۴ میلیون تومان در سال است.
خب اهالی فرهنگ چرا با وجود این شرایط همچنان کارشان را بهعنوان یک کار مادی ادامه میدهند؟
کار فرهنگی به غیر از درآمد، پاداشهای غیرپولی زیادی را نصیب هنرمندان و اهالی فرهنگ میکند. شامل لذت بردن از کارهنری، خودشناسی، شناختهشدن در بین سایر هنرمندان و... این پاداشها هنرمندان را به رغم میانگینِ پایینِ درآمد مشغول به کار نگه میدارد.آیا به یاد این حکایت گلستان نمیافتید که سعدی میگوید «هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند» اقتصاددانان این پاداشهای غیرپولی کار را «درآمد روانی» Psychic income مینامند. از سوی دیگر اهالی فرهنگ (بیشتر جوانان) پاداشهای آتی و شانس موفقیت خود را همواره بیشازحد ارزیابی میکنند و همین نکته آنها را در تحمل جریمه درآمدی شکیباتر میکند.
در اساس این ارزیابی زیادی از موفقیت، هنرمندان را ریسکپذیرتر از شاغلینِ در سایر حرفه ها میکند. این موضوع وقتی با انتظار به دستآوردن پاداشهای بزرگ مالی در نظام برنده صاحب همه چیز ترکیب میشود، علاوه بر ایجاد مازاد عرضه نیروی کار درآمد از دسترفته هنرمندان را زیاد میکند. آدام اسمیت در ثروت ملل نوشته است: «ادیبان از زمره آن دسته از مردمان بیبازدهاند و تعدادشان آنچنان زیاد است که لاجرم دستمزدشان ناچیز میشود.»
تکلیف دلیل دوم چه شد؟
تا اینجا امیدوارم توانسته باشم بازار کار عجیب و غریب هنرمندان و اهالی فرهنگ را توضیح دهم. به این موضوع دخالتهای تنظیمی نهادهای قدرت را که بیفزایید، علت دوم پول درنیاوردن اهالی فرهنگ را متوجه میشوید. بیچارگی اینجاست که حتی اگر مانند سایر کشورها بخش فرهنگ دائماً رشد کند، سیاستگذاریهای نادرست اقتصادی در بخش فرهنگ اجازه رشد نمیدهد. برای شما چند مثال میزنم.
تولید محصول فرهنگی هزینه ثابت بسیار بالا و هزینه نهایى اندکی دارد.
مثلاً کتاب را در نظر بگیرید، تولید کتاب مثل بیشتر صنایع فرهنگی، (بهاستثنای رادیو و تلویزیون دولتی) کسب و کاری انتفاعی است، به این معنی که هر وقت بازاری برای کالاها و خدمات وجود داشته باشد و سودی در کار باشد، کسب و کارها و مؤسسات، آن کالاها و خدمات را تولید و عرضه میکنند. البته مخارج اولیه یعنی میانگین هزینه ثابت تولید نسخه «اول» بسیار بالاست. هزینههایی مانند اجاره محل، کاغذ، حقوق کارکنان و...؛ اما هزینه نهایی تولید یا تولید یک عدد دیگر از همان کتاب اندک است و در جایی که موضوع تکثیر دیجیتال در فضای اینترنت در کار باشد، عملاً صفر است. از این گذشته تولید کتاب، هزینههای بازگشت ناپذیر بالایی دارد. هزینههای ثابت که پیشتر درباره آن گفتیم مثل تجهیزات سرمایه هستند و چنانچه روزی تولیدکننده بخواهد بازار را ترک کند، میتواند دوباره آنها را بفروشد؛ اما هزینههای برگشتناپذیر مخارجی هستند که برای مواردی مصرف شدهاند که هیچ ارزشی برای فروش دوباره ندارند. پیشپرداخت مؤلف، هزینههای تولید مثل فیلم و زینک کتاب و برخی مواد مصرفی و هزینههای بازاریابی جزو هزینههای برگشتناپذیر هستند. به نسبت سایر کالاهای معمول سهم
هزینههای برگشتناپذیر در تولید کتاب بسیار بالاست. حالا تصور کنید نویسنده و ناشر پس از تحمل کلیه هزینهها تازه کارش را برای مجوز باید به دولت بسپارد و در پارهای موارد اجازه چاپ نگیرد، در مرحلهای که همه هزینهها پرداخت شده (وزارت ارشاد ناشران را مجبور میکند غیر از صفحه آرایی، جلد کتاب را هم برای ارزیابی بفرستند) در صف انتظار ممیزی میگویند نمیتوان کار را منتشر کرد. در اساس این کار سیاستگذاری اقتصادی بدون توجه به بازار کار و عملاً در جهت ضربهزدن به نویسنده و ناشر طراحی شده است.
این در حالی است که اگر چه کتاب در گذشته یکی از مهمترین مجراهای نشر عقیده و اطلاعرسانی بود و زمانی که جلوی نشر آن گرفته میشد، تقریباً انتشار محتوای آن بسیار محدود میگشت، اما با تغییرات تکنولوژیک پیشآمده، کتاب در مقایسه با رسانههای جدید، دیگر رسانه تأثیرگذاری به شمار نمیآید. حتی اگر کتابی با محتوایی نهچندان مناسب منتشر شود، سرعت توزیع و زمانبر بودن مطالعه، آن را بسیار کماثرتر از انتشار چکیده همان مطالب در کانالها و گروههای موجود در شبکههای مجازی میکند.
حالا به فرض رونق بازار کتاب آن چه پیش خواهد آمد طولانیتر شدن فرایند صدور مجوز، خواب بالای سرمایه و بیانگیزگی نویسنده و ناشر است. آثار و کالاهای فرهنگی کپیرایت محور هستند.
با توجه به ویژگیهایی که در بالا برشمردیم، مشکل دیگری در حقوق مالکیت کالای فرهنگی است. اهل فرهنگ و مؤسسات فرهنگی کالای فرهنگی را با هزینههای بالا تولید میکنند و زمانی که نوبت سودآوری آنها به خاطر پایین بودن هزینه نهایی میرسد، دیگران به شیوههای مختلف از آن اثر یا کالا بهرهبرداری میکنند و موجب ضرر و زیان میشوند. در نظام کپی رایت در هر کشوری سه اصل وجود دارد: قانون، اجرا و مدیریت. درباره قانون که مشخص است. ما از سال ۴۸ در رابطه با کپی رایت قانون داریم. در حوزه اجرا قوه قضائیه باید فردی که ناقض حق شده را مجازات کند. حوزه سوم یعنی مدیریت بدان معناست که صاحب اثر چگونه حقوق مادی و معنوی خود را اداره کند که تضییع نشود. گاهی حق جنبه فردی دارد مثل موزیسینی که با یک ناشر قرارداد میبندد و از حق نشر سهم خود را دریافت میکند اما گاهی سازمانی مثل صدا وسیما اثر را پخش میکند و بابت آن هم هزینهای پرداخت نمیکند. مثل ایران داک و بسیاری از جاهای دیگر که از تولیدات فرهنگی استفاده میکنند بدون آنکه هزینهای بپردازند. در این شرایط هنرمند به تنهایی نمیتواند از خود احقاق حق کند چرا که هزینه زیادی دارد و باید با کلی
سازمان طرف حساب شد. خلاصه آن که ما در اجرا و اعمال کپیرایت نه مدیریت داریم و نه کسی آن را اجرا میکند. ناقضان حق، حق هنرمندان را از بین میبرند؛ حقی که مستند به قانون است. یعنی حقی عرفی و خیالی نیست، نص صریح قانون است و برای ناقضان مجازات حبس در نظر گرفته شده است. با این حال ناقضان کار خودشان را انجام میدهند و نکته قابل تأمل آن که ناقضان عموماً دولتی هستند. در بیشتر کشورها، مؤسسه هایی برای اداره کپیرایت وجود دارد به اسم مدیریت جمعی Collective Management Organization که به نمایندگی از اهالی فرهنگ (هنرمندان و پدیدآورندگان) حقوقشان را جمع آوری و بین آنها توزیع میکنند. این بخش از نظام کپیرایت در کشور ما مفقود است یعنی فضا طوری است که امکان اداره حق برای پدیدآورندگان بهصورت فردی ممکن نیست و از طرف دیگر سیاستگذار صورت جمعی آن را هم در نظر نگرفته است.
به نظرتان تولید کار با کیفیت در صنایع فرهنگی با این وضعیت ادامه مییابد!
بهنظر میرسد امر مادی یا اقتصاد در فرهنگ ضد ارزش باشد و جریانهای اجتماعی، فرهنگی و عرفی انتظار دارند هنرمند هنرش را محل کسب درآمد نکند. در واقع نوعی منافات در این دو حوزه وجود دارد.
آیا این موضوع مختص جامعه ماست یا یک پدیده جهانی است؟
کتاب «چرا هنرمندان فقیرند؟» بهصورت تفصیلی به این پرداخته که هنر از نظر بخش زیادی از جامعه مقدس است و چرا این موضوع مانع میشود که هنرمند کسب درآمد کند. در پاسخ باید گفت یک سری اسطورهها در دنیای هنر وجود دارند که اگر آنها نباشند زیست فرهنگی به هم میخورد. قبلاً هم بوده اما الان کمرنگ است. گواه این مدعا این است که اگر قبلاً میگفتید من از اقتصاد فرهنگ یا هنر حرف میزنم موضوع عجیبی بود و میگفتند که چرا هنر را با پول آلوده میکنید اما الان فضا تغییر کرده است. در گذشته اگر به هنرمندی میگفتیم تو تولید کننده هستی ناراحت میشد. در اساس علت این منافات این است که جامعه دوست دارد هنرمند فقیر باشد، فداکاری کند چون هنرمند با فداکاری دنیای هنر را زنده نگه میدارد. موضوع «درآمد از دست رفته» را که توضیح دادم در واقع یارانه هنرمند است به دنیای هنر. اگر این هنر مقدس نباشد دیگر هنرمند حاضر نیست یارانه بدهد. این قضیهای کارکردی است که میشود مالینوفسکی وار به قضیه نگاه کرد.این کار انتظام اجتماعی ایجاد میکند.
در پاسخ به این بخش از پرسش شما که آیا این پدیده مختص ایران است یا جهان باید گفت خیلی از مؤلفههای بخش فرهنگ در حوزه اقتصاد جهانی هستند اما باید با نگاه طیفی آن را تحلیل کنیم. در برخی امور جامعه ما به دو سر طیف نزدیکتر است در واقع وضعیت جامعه ما جدی است. کمتر جامعهای است که هنر این همه برایش مقدس باشد. این اثر اشتقاقی تقدس خدا در هنر است. شما وقتی به گالریها میروید همه جا سکوت حکمفرماست مثل کلیسا و مسجد. ولی اگر با جامعهای مثل انگلیس مقایسه شود آنجا کم رنگتر است. موضوع دیگری که مختص ما باشد این است که دولت صاحب همه امور است و این اتفاق خیلی از مسائل را تغییر میدهد.
از نظر شما چه موانعی بر سر راه توسعه فرهنگی و توجه نکردن به اقتصاد فرهنگ وجود دارد؟
بیشترین موانع بر سر راه توسعه اقتصاد فرهنگ در کشور از ناحیه دولت و حاکمیت است و راه حل های آن نیز در اختیار آنهاست. مداخله دولت در اقتصاد امر پذیرفته شدهای تلقی میشود، اما محل اختلاف شیوه انجام این مداخلات است؛ چراکه اگر دولتی ناکارآمد باشد، دخالتهای اندکش هم میتواند پیامدهای ناگواری را در پی بیاورد. تحلیل اقتصادی مداخلات دولت در ایران پیچیده است، چراکه؛ تنها دولت نیست که مداخله میکند، سازمانهای دیگری هم هستند که غیرمستقیم اثر دارند.
مداخله صرفاً با اهداف اقتصادی یعنی اصلاح «شکست بازار» و بالابردن کارایی آن و رشد اقتصادی نهادها و افراد مستقر در «بخش فرهنگ» صورت نمیگیرد.
ارتقای کارایی بازار هم به فرض وجود به نفع کالاهای خاص است. دادهای روشن از شیوه و اندازه این مداخلات در دست نیست.
با توجه به وجوه ایدئولوژیک حاکمیت در ایران، مداخله دولت و حمایت از آنها صرفاً با هدف تأثیرگذاری و بهبود اقتصادی نیست، ازاینرو حتی با وجود دادههای آماری نمیتوان تنها با سنجههای اقتصادی موفقیت یا ناکامی مداخله دولت را تعیین کرد، چه بسا با توجه به هدفگذاریهای دولت، در باقی عرصهها موفق بوده باشد. در واقع مداخله در بخش فرهنگ موجب تقویت فعالیتهای نامولد در برابر فعالیتهای مولد خواهد شد، چراکه صرف هزینه بیشتر معطوف به گسترش مواضعِ ایدئولوژیک است، در واقع یارانههای مستقیم و غیرمستقیم منابعی اقتصادی هستند که در چارچوب مخارج دولتی به سمت فعالیتهای نامولد هدایت میشوند. بهعبارتدیگر این هزینهها نه برای انباشت سرمایه، بلکه برای تحقق مشروعیت سلیقه فرهنگی حاکمیت صرف میشوند. این مختص کشور ما نیست؛ پس از جنگ جهانی دوم، احزاب سیاسی غربی با ایجاد مفهوم «هنر یارانهای» سعی داشتند تا نظر مردم را از مصرف محصولات فرهنگ تودهای منحرف کنند. سوسیالیستها در اواخر قرن نوزدهم نیز «هنر حاوی پیام» را برای تغییر سلیقه طبقه کارگر در نظر داشتند؛ اما تجربههای اقتصادی هر دو طرف در برآورده کردن اهداف سیاست فرهنگیشان
چندان کارآمد نبوده است. در ایران نیز طرح مفهوم «هنر متعهد» که سالهاست در ادبیات سیاست فرهنگی شنیده میشود از همان سنخ تجربهها است.
البته دولتها ادعا میکنند که نقش باز توزیع ثروت را دارند به این خاطر که هنرمندها معترض هستند که دولت به آنها رسیدگی نمیکند. به همین خاطر است که دولت خودش را یگانه بازیگر میدان معرفی کرده است.از این جهت چون دولت همه کاره است و برخلاف سایر دولت ها هیچ راهی برای اقتصاد فرهنگ ندارد، سردرگمی فراوان است. یعنی آنقدر تداخل وظیفهای وجود دارد که باعث سردرگمی شده است. برای مثال وظایف حاکمیتی وزارت ارشاد را در نظر بگیرید: وزارت ارتباطات در بخش محتوای دیجیتال، وزارت گردشگری در برخی مصادیق مانند نگارگری، وزارت ورزش و جوانان در بازیهای رایانهای، وزارت کار که در برنامههای اشتغال و کار با شریک خارجی مثل ژاپن (یونیدو)، معاونت علمی رئیسجمهوری در حمایت از شرکتهای خلاق. به هر حال هنوز مشخص نیست که اقتصاد فرهنگ وظیفه حاکمیتی کدام وزارتخانه یا دستگاه است! هر کدام از این نهادها برای خودشان یک برنامهریزی دارند و منابع اندک موجود را مصرف میکنند اگر تا اینجا بخواهم جمعبندی کنم باید بگویم بزرگترین مسأله ما در اقتصاد فرهنگ نداشتن استراتژی توسعه است.
مفهوم استراتژی توسعه، مفهومِ اقتصادی مغالطهآمیزی است که در ادبیات سیاستگذاری کشور دائم به رده عملیاتی یا مدیریت سطح بنگاه فروکاسته میشود و با برنامهریزی استراتژیک اشتباه گرفته میشود. این هم ناشی از خطا در سطح تحلیل است. استراتژی توسعه امری گزینشی نیست که مدیر بتواند با اعتنا به شرایط حاضر دربارهاش تصمیم بگیرد، بلکه امری فرادستی است که بر اساس مطالعات نظری حاصل میآید. به این معنا، نمیتوان ادعا کرد که صرف مشارکت، مشاهده و گفتوگو با ذینفعان در یک سازمان؛ میتوان برنامهای برای توسعه آن تدوین کرد. استراتژی توسعه در شاخه اقتصاد توسعه و مقدم بر اقتصاد کلان و خرد قرار میگیرد، اما برنامهریزی استراتژیک در حوزه علم مدیریت است که اقتصاددانها را عموماً راهی بدان نیست، چرا که اداره بنگاه دانش مدیریتی لازم دارد. استراتژی در سطح مدیریت عموماً امری اقتضایی و عملیاتی است اما در سطح اقتصاد توسعه نه.
تا امروز در دولت و سایر نهادهای تصمیم گیر بخش فرهنگ به جای شروع کار از استراتژی توسعه از برنامه شروع کرده است. انبوهی از ایدههای گوناگون روی میز مدیران است که ممکن است همهشان روی کاغذ درست باشند اما واقعاً نمیدانیم منجر به توسعه میشوند یا نه! نداشتن استراتژی توسعه منجر شده تا کارشناسان دائماً در اجرای تصمیمات بالادستی سردرگم باشند و مدیران رده میانی برنامههایی را پی بگیرند که با تغییر افراد عوض میشود، همچنین مدیران رده بالاتر هم استراتژیهای متفاوت و گاهی متناقض را سر هم میکنند که با تغییر دولتها بیثبات میشود.
این که مبنای استراتژی توسعه اقتصادی بخش فرهنگ چه باید باشد بسته به این است که حمایت از کدام بخش منجر به توسعه سایر بخشها میشود. بهعبارت دیگر باید تشخیص داد کدام بخش پیوندهای پیشین و پسین محکمتری با سایر بخشها دارد و حرکت رو به جلوی آن بخش منجر به حرکت کلیه بخشها خواهد شد. بهعنوان مثال آیا حمایت از رشد کسبوکارهای دیجیتال فرهنگی منجر به رونق اقتصاد تئاتر خواهد شد؟ اگر هر بخش از وزارتخانه بدون استراتژی توسعه سیاستها و برنامههایی را پیش بگیرد، عملاً منابع در تضاد با یکدیگر هدر خواهد رفت.
دلایل دیگری هم برای پرداختن به استراتژی توسعه وجود دارد. وقتی از سطح سیاست و برنامه حرکت کنیم و بخواهیم با شیوه های مألوف تخصیص منابع پیش برویم، مجبور خواهیم بود منابع اندک موجود را میان تعداد زیادی برنامه تقسیم کنیم و نتیجهاش هم از پیش معلوم است؛ زمانبر شدن کارها و تأخیر در حصول نتیجه. حتی در پروژههای عمرانی بخش فرهنگ هم با تأخیرهای طولانی در بهرهبرداری مواجه میشویم. این در حالی است که در کشورهای توسعه یافته تعداد اقدامات اجرایی که سیاستگذار پیشنهاد میکند، از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمیکند، فقط کافی است به گزارشهای رهنگاشت فرهنگ Cultural Mapping هر کشور یا هر شهر نگاه کنیم. با توجه به پتانسیلهای فراوان و متنوع بخش فرهنگ، سردرگمی بالاتر خواهد بود، صنعت سرگرمی و ستارهها بیشتر به توسعه اقتصادی بخش فرهنگ کمک میکنند یا رویدادهای هنری؟ هنرهای بومی اثرگذارتر هستند یا هنرهای معاصر؟ کدامیک از این بخشها میتواند لکوموتیوی باشد که بقیه بخشها را به همراه خودش به پیش ببرد؟ آیا اگر حجم مبادلات تجاری در یکی از این بخشها بالاتر برود به این معنی است که کل بخش فرهنگ توسعه پیدا کرده؟ اصلاً اقتصاد فرهنگ چقدر از کل اقتصاد ما را تشکیل میدهد؟
سؤال من هم همین است، سهم فرهنگ در تولید ناخالص داخلیGDP کشور چقدر است؟
اگرچه روندهای جهانی به نفع اقتصاد فرهنگ است، لیکن هنوز در ایران نتوانستیم هیچ مطالعه درستی درباره میزان انطباق کشور با این روندها انجام دهیم. به عبارت دیگر کسی نمیتواند درستی ادعای سیاستمداران و میزان کارآیی این صنایع فرهنگی و خلاق را در توسعه اقتصادی و ایجاد اشتغال در کشور نشان دهد. نمیتوانیم بفهمیم اندازه اقتصاد فرهنگ در کشورمان چقدر است. مهمترین دلیلِ چنین وضعیتی نبود چارچوب استانداردِ آماری «بخش فرهنگ» است.
در کشور دستگاههای مختلفی آمار بخش فرهنگ را تولید میکنند. آمارهای تولیدی این دستگاهها بهدلیل نبود چارچوبی منسجم، تفاوتِ تعاریف و شیوههای گردآوری، آنقدر پراکنده و متناقض هستند که نمیتوان تصویری از جمع آنها داشت. از اینها گذشته در موارد بسیاری تولید آمار هماهنگ با نیاز دستگاهها نبوده و بنابراین، سیاستها هم بدون در نظر گرفتن این آمارها اتخاذ میشدند. این قبیل کارها علاوه بر اتلاف وقت و هزینه، روشهای مناسبِ پردازش و انتقال هم نداشتهاند.
سازمانهای بین المللی مهم چند چارچوب پیشنهاد کردهاند که مهمترینشان OECD، UNESCO وWIPO هستند. آمارهای این چارچوبها در سه بخش ۱)تولید ناخالص داخلی، ۲) اشتغال و ۳)صادرات و واردات تهیه میشوند و کل چرخه فرهنگ شامل خلق، تولید، انتشار/ نمایش و مصرف آثار و خدمات فرهنگی را پوشش میدهند. نتیجه این آمارها تعیین اندازه سهم فرهنگ در اقتصاد هر کشور و نیز مقایسه جایگاه هر کشور در بین سایر کشورها و برنامهریزی برای رشد است. مثلاً از سال ۲۰۰۳ به اینسو ۵۱ کشور جهان با استفاده از چارچوب WIPO، توانستهاند سیاست ملی بخش فرهنگ را در پیوند با استراتژی توسعه کشورشان تنظیم کنند. بعضی از این کشورها از این راه متوجه شدهاند که توسعه کشورشان وابسته به صنایع خلاق نیست و به همین دلیل از کانالیزه کردن منابع به سمت اقتصاد فرهنگ خودداری کردند و منابع محدود کشورشان را در جای دیگری هزینه کرده اند که امکان توسعه بیشتری برایشان فراهم میآورد.
این موضوع تازه ای نیست پیشنهاد تولید حسابهای اقماری فرهنگ را دستکم به سه وزیر آخر دولت داده ام و هیچ کدام از آنها متقاعد به انجام این کار نشدند؛ چون استراتژی توسعه اقتصادی بخش فرهنگ برایشان چندان مهم نبود غیر از این متأسفانه در کشور ما حتی یک اقتصاددان که برنامه تحلیلی ذهنی و دانشگاهی اش را بر فرهنگ متمرکز کرده باشد، نداریم. اصولاً فعالان این حوزه از رشتههای مدیریت فرهنگی، جامعهشناسی و سیاستگذاری آمدهاند و نمیتوانند دولت را یاری بدهند. مجری دولت هم هر کاری که به نظرش خوش بیاید انجام میدهد.
سالهاست که صحبت از حرکت به سمت اقتصاد انسان محور و فاصله گرفتن از اقتصاد نفتی است و معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری هم در این حوزه فعالیت میکند. با توجه به تخصص شما فعالیتهای فرهنگی دیجیتال را چگونه ارزیابی میکنید. میتوانند جایگزین اقتصاد نفتی باشند؟
نوعی شبه علم تحت تأثیر بزرگنمایی نقش اقتصاد فرهنگ و صنایع خلاق در مسیر توسعه اقتصادی وجود دارد که براساس گزارشهای سازمانهای بینالمللی شکل گرفته. همانطور که «تراسبی» اقتصاددان فرهنگ گفته: سازمانهای بینالمللی تصویری خوشبینانه از پتانسیل کشورهای فقیرتر برای بهرهبرداری از منابع فرهنگی خود و توسعه یافتگی از این طریق ارائه کردهاند و سیاستمدارانی که عمر دولت هایشان کوتاه است با ایجاد تصوری کلی مبتنی بر اهمیت اقتصاد فرهنگ و صنایع خلاق به هدف هایشان یعنی یافتن نقش مهمتری در تصمیم گیریها و تقسیم منابع میرسند و لازم نیست هزینه ای برای اثبات این مدعا بپردازند. حتی اگر بخواهند نمیدانند کدام الگو با شرایط آنها تناسب بیشتری دارد و ایجاد زیرساختهایی که بتوان چنین آمارهایی را تهیه کرد، برایشان زمانبر و پرهزینه است، از طرف دیگر نیروی انسانی متخصص اش را هم ندارند.
متأسفانه الان در بین نهادهای متولی یک آشفتگی مفهومی شدید وجود دارد. گذشته از آمار مزیتهای نسبیمان را هم نمیدانیم. ما نمیدانیم مزیت نسبی آشکار شدهمان در کجاهاست.! ما بهعنوان سیاستگذار دادهای نداریم که در اختیار مردم بگذاریم. دولت از کسبوکارها حمایت مالی مستقیم و غیرمستقیم میکند در حالی که باید اطلاعات درست در اختیار آنها بگذارد تا اگر فردی میخواهد مثلاً کتاب تولید کند بداند باید در چه ژانری باشد که مخاطب بیشتری دارد یا در کدام استانها استقبال بیشتر است.
نوعی شبه علم ایجاد شده که پایه کارهای اجرایی میشود این کار خیلی خطرناک است چرا که اگر شبه علم در اجرا وارد شود اصلاحش بسیار دشوارتر از وقتی است که در نهادهای علمی وارد میشود چرا که منابع و تحقیقات درجه یک بینالمللی میتواند منابع علمی نادرست را از میان بردارد ولی در اجرا آن هم وقتی مدتی از آن گذشت بازگشت به مسیر درست تقریباً ناممکن میشود چرا که این کار در راستای منافع برخی قرار میگیرد و مقاومتی درونی بر سر بازگشت به مسیر دیگر شکل میگیرد.
با این تفاسیر اگر بخواهیم یک آینده پژوهی از سرنوشت اقتصاد و فرهنگ در جامعه ایران برای دهه پیش رو در نظر بگیرید آن را چطور ارزیابی میکنید؟
اگر منظورتان خود مفهوم اقتصاد فرهنگ است باید بگویم به این مفهوم نباید امیدوار نباشیم ولی در بطن جامعه کار خود را خواهد کرد. البته اگر تحریمها ادامه پیدا کنند خیر؛ چون مهمترین مانع رشد اقتصاد فرهنگ، تحریمها هستند. تحریم آسیبهای زیادی به فرهنگ وارد کرد، الان به هیچ مراسم بینالمللی دعوت نمیشویم. در صورت ادامه تحریمها بین هنر و شو بیزینس به احتمال زیاد شو بیزینس و تفریحاتی از نوع سرمایهداری زیبایی شناختی Aesthetic Capitalism رشد خواهد کرد. یعنی شما یک چیزهای سطحی بیمایه پرطرفدار خواهید دید که در بخش هنر خیلی کم اتفاق میافتد. همین چیزهایی که از امریکن گات تلنت بیرون میآیند اینها به احتمال فراوان بیشتر از هنر رشد میکنند.
نکته دیگر که در اثر تحریم برای ما بسیار مشکل است مقیاس پذیر کردن تولیدات بخش فرهنگ است که به مدد تکنولوژیهای ارتباطی ممکن میشود. وقتی ما راجع به کسب وکارهای فرهنگی دیجیتال صحبت میکنیم باید کالایی را تولید کنیم که یک نفر در مکزیک آن را بخرد. دامنه بازار فرهنگ در کشور ما تنگ است. ما که نه فرصت تولید داریم نه پولش را به جای اینکه تولید کنیم آماده میخریم یا بدون کپیرایت استفاده میکنیم که شاید با ارزش های فرهنگی ما هماهنگی کافی نداشته باشد این درحالی است که محتوایی مبتنی بر شاهنامه را تولید نکردهایم. ما اسطورههای کره جنوبی را به خوراک فرهنگی تبدیل میکنیم به این دلیل که ارزان به ما میدهد. میزان توسعه یافتگی جوامع مستقیماً با میزان تجارت فرهنگی آنها رابطه دارد.هر چقدر کشوری توسعه یافتهتر باشد تجارت فرهنگی آن کشور نیز توسعه یافتهتر است؛یعنی هم وارد کننده عمده و هم صادر کننده عمده است. با یک حرف مختصر که ما وابستگی به نفت را کم میکنیم و از راه فرهنگ شما را صاحب مکنت میکنیم به نظر خیلی شعارگونه است وقتی قادر نیستیم سهم اقتصادی فرهنگ امسال را با سال گذشته مقایسه کنیم. در واقع ممکن است پنجره اقتصادی تازهای که به روی کشور ما باز شده و به نظر میرسد هماهنگ با مزیتهای رقابتی ماست در اثر مدیریت نادرست به روی ما بسته شود.
اگر تحریم نبودیم و این همه چالش سر راه توسعه اقتصاد فرهنگ وجود نداشت به لحاظ رفتار سیاستگذار برای تنظیم پرتفوی یا سبد سرمایهگذاری اقتصاد فرهنگ ایران چه پیشنهادی داشتید؟
خرید سهامِ استارتاپهای پیشروی دیجیتال کانتنت، سرمایهگذاری در خرید نقاشی و مجسمه در بازارهای ثانویه، خرید سهام شرکتهای موسیقی که بخش قابل توجهی از بازار را در اختیار دارند.
برش
دامنه بازار فرهنگ در کشور ما تنگ است.
بزرگترین مسأله ما در اقتصاد فرهنگ نداشتن استراتژی توسعه است.
میزان توسعه یافتگی جوامع مستقیماً با میزان تجارت فرهنگی آنها رابطه دارد.
هنوز مشخص نیست که اقتصاد فرهنگ وظیفه حاکمیتی کدام وزارتخانه یا دستگاه است! هر کدام از نهادها برای خودشان یک برنامهریزی دارند و منابع اندک موجود را مصرف میکنند.
ارسال دیدگاه