روایت کسانی که یکبار مرگ را تجربه کردهاند
تهران (پانا) - «خوشحالم زنده ماندم.» پسر جوانی که روی شاخه درخت میان حیاط خانه تاب میخورد؛ چهرهای رنگپریده و دست و پاهایی که به زحمت حرکتی به خود میدادند. رد طناب روی گردنش از تقلایش برای زندگی میگفتند. «همه چیز تو یک لحظه اتفاق افتاد.» سردی موزاییکهای کف حیاط که میدوید در کمرش خبر از نجاتش میدادند.
بهگزارش شهروند، «برادر بزرگم پیدام کرد.» اورژانس و احیا. جانش توان برگشت نداشت. دو روز میان مرگ و زندگی مردد ماند تا بالاخره زندگی را انتخاب کرد. «بعد از خودکشی دو روز کما بودم.» جوانک آن روزها حالا مردی است میانهبالا با موهایی که میروند تا جوگندمی شدن را تجربه کنند. «زندگی ارزش جنگیدن داره.» از تصمیم آن روز که میگوید خنده تلخی میدود به گوشه لَبش و بعد سکوتی کوتاه. «جوانی است و هزار اشتباه.» قبولنشدن در کنکور، شکست عشقی و بگوومگوهای بیاهمیت با اعضای خانواده «مسعود» را به مرز انتخاب مرگ و زندگی رسانده بود.«فکر کردم به آخر خط رسیدم.» زمانی که طناب را گره میزد و شاخه موردنظرش را نشانه میگرفت، از تصمیم برای رفتنش مطمئن بود. «صندلی که از زیرپام خالی شد، پشیمون شدم.»
انتخابش آرامبخش بود؛ انتخابی برای آرامگرفتن از رنجش آدمها. قرصها و بعد آمادهشدن برای یک خواب ابدی. سرخوردگی تنها دلیلش بود برای این انتخاب سخت. «تو اولین قرار زندگیم پسره بهم گفت تو ناقصی. حتی نمیتونی دامن بپوشی.» صدای گریهاش که در اتاق پیچید؛ اشک و لبخند هدیه کرد. پزشکها از مشکل مادرزاد گفتند؛ از کوتاهبودن یکی از پاها. سهسال بیشتر نداشت که بارها و بارها زیر تیغ جراحی رفت. دوسال پیش آخرین تیغ را هم زد برای جراحی زیبایی پایش. «از بچگی عملهای سنگین زیادی انجام دادم.» فشار جراحیهای پی درپی. قرصهای آرامبخش برای التیام دردهایش. حس سرخوردگی در اولین قرارش فکرش را به هم میریزد. «فکر میکردم به درد هیچی نمیخورم.» فکری که او را به یاد قرصهای آرامبخشاش انداخت. یادش نمیآید بعد از قرصها چه اتفاقی افتاد. از آن روز ورقههای قرص و لیوان آب را به یاد داد، البته ویلچری که او را برای شستوشوی معده میبرد. «بیمارستان لقمان بود.» حس پشیمانی بعد از آخرین تصمیمش را تجربه نکرد. حس پشیمانیاش ناخودآگاه بود. حسی که «هیوا» در آخرین ویزیتش تجربه کرد. «اسم تکتک قرصها و میزان مصرفم رو گفتم. اونجا فهمیدم که پیشیمون شدم و دوست دارم برام کاری بشه.» بعد از مرخصی از بیمارستان نوبت به مشاوره میرسد؛ جلساتی برای چرایی کارها و افکارش. «بعد از اون ماجرا بارها به فکر خودکشی افتادم.» افکاری زودگذر که به یک جمله ختم میشوند؛ «من هیچ نیستم. حتما کسانی هستند که دوسم داشته باشن.»
از موفق نشدنم، خوشحالم
جلوی تلویزیون چمباتمه زد و میان خواب و بیداری ماجرای آن شب «دبیرستان خضرا» را تماشا کرد. بیست شاید هم بیستو یکساله بود. «پشت کنکوری بودم.» دیپلم که گرفت، مسئولیت کوچکترها و بعضی کارهای خانه به دوشش افتاد. «کنار کارها درس میخوندم اما کنکور قبول نمیشدم.» جرقه انتخاب خودخواسته «لیلی» کَلکَل پدر بود برای دیدن اخبار و اصرار «لیلی» برای دیدن سریالی که تنها دلخوشی آن روزهایش بود. «نمیدونم چرا؟! ولی اون شب دنیا روی سرم آوار شد. اتفاقات بد، فیلم سریعی شدن، جلوی چشمام.» احساس ناتوانی تمام وجود نحیف «لیلی» را تسخیر میکند. دستان کشیده و استخوانیاش پتو را روی سرش میکِشد برای گریه آهسته هر شبش. «یک آن، خودم را جلوی یخچال دیدم با قرصهای اعصاب مادرم که به زور آب میخوردم.»
رویای آن شبش خوابی طولانی بود، بدون بیداری. «صبح صدای مادرم را میشنیدم اما توان بازکردن چشمام رو نداشتم.» در میانه عالم خواب و بیداری سر صبحانه حاضر میشود؛ با سطح هوشیاری پایین. «یادم نمیاد چرا مادرم شک کرد.» در میانه گریهها و بر سر زدنهای مادر و غُرها و فحشهای پدر شاید خواهر کوچکتر لباس تن «لیلی» میکند. «پدرم میگفت، بذار بمیره، مگه خودش همین رو نمیخواد.» اولین مقصد بیمارستان «لیلی» نیمههوشیار، مادر گریان و پدر عصبانی بیمارستان لقمان است. «شستوشوی معدهدادن. هنوزم یادش میافتم حالم بد میشه.»
روی تخت باریکی روبه شکم میخوابد، با دستهای بسته به پشت. شیلنگی از دهانش خودش را میرساند به معده و… «هم ترسیده بودم، هم خجالت میکشیدم.» ترس اتفاقات بعد از رفتن به خانه، غُرها و سرکوفتهای پدر و خجالت از کوچکترها برای انتخابش. «یه شب بیمارستان بودم، اما ترس نمیذاشت خوابم ببره.» بعد از آن شب تلخ و سیاه هر اتفاق کوچکی از شکستن نلبعکی تا قبولنشدنش در کنکور، یک جواب داشت؛ «چرا نمردی.» سرکوفت پدر و ترس از اینکه دوباره نمیرد «لیلی» را از خودکشی دوباره منصرف کرد. «خوشحالم اون روز موفق نشدم. زندگی یادم داد مرگ آخرین راهحله نه اولین انتخاب.»
خوشحال بودم به خاطر او از زندگیم نگذشتم
بیشتر عمرش را میان آسیبدیدههای اجتماعی گذرانده؛ از همان روزهای جوانی. زنان و دختران زیادی میان اشک و لبخند برایش از مردان ناجوانمرد زندگیشان گفتهاند. از اولین نخ سیگار تا اولینبار که پایپ دست گرفتند. پشت میز یا در اتاقهای بیمارستان چهرهاش را با لبخند ملیح قاب گرفت و شد سنگ صبور دردها. «اتفاق من کمی عجیب و غریب بود.» ماجرای «مهناز» از یک مزاحم خیابانی شروع شد. روزی که با حجاب کامل و دستکش از محل کارش بیرون زد. «تمام مسیر پشتسرم اومد. چندتا تاکسی عوض کردم اما دستبردار نبود.» تعقیب و گریز مزاحم «مهناز» در کوچهای خلوت تمام شد. «خودش رو برهنه کرد.» جیغ زد. یادش نمیآید چقدر طول کشید. ترس لرزه بر اندامش انداخته بود. اولین مکالمه با همسرش بعد از این اتفاق تلخ یک واکنش بیشتر نداشت. «تو چه کار کردی که افتاد دنبالت؟» نه از دلجویی خبری بود، نه از آرامکردن. نه از راهکاری برای تکرارنشدن ماجرا. «رفتار همسرم خیلی بهِم برخورد.»
واکنش «مهناز» ۳۰ساله به غُرهای همسرش بیرونزدن از خانه بود. «۴-۵ساعت فقط راه رفتم و فکر کردم.» مرور ماجرای مزاحم، ترسی که جانش را تسخیر کرد، برخورد همسرش، دلجویی که از او نشده بود، گناهی که هیچ کجایش خود را مقصر نمیدید. «تصمیم گرفتم خودم رو بکشم.» «مهناز» بیآنکه بداند کجای شهرش ایستاده، خود را روی یکی از پلهای عابرپیاده پیدا میکند. «یک آن فکر کردم چرا برای دوتا آدم احمق خودمو بکشم.» نگاهی به پایین پل و تمامشدن فیلم کوتاه ترسناک آن شب تابستانی. «اگه اون موقع یک لحظه به خودم نیومده بودم، الان مهنازی نبود.»
«مهناز» از مرگ انصراف داد. دوباره راه رفت و اینبار تنها به «مهناز» یعنی خودش فکر کرد. اینکه دختری تحصیلکرده و قوی است و نباید به خاطر دیگری تصمیم اشتباهی برای خودش بگیرد. هرچند هر ازگاهی دوباره فکر تحقیرشدن از سوی دو مرد هنوز آزارش میداد. «برگشتم خونه. تنها کاری که شوهرم کرده بود، دَم در منتظرم بود، همین.» مرد در قاب دَر ایستاده تصویر تمام نگرانی یک همسر بود؛ «این صحنه رو که دیدم، خوشحال بودم که به خاطر اون از زندگیم نگذشتم.»
خودکشی یا بدنکُشی؟
خودکشی یا اقدام به خودکشی اصطلاح درستی نیست، چون خود را نمیتوان کُشت! خود از ابعاد روانی، اجتماعی و جسمی تشکیل شده و این درحالی است که بعد روانی مفهومی انتزاعی است که نمیتوان آن را از بین برد. شاید واژه صحیح را بدنکشی بتوان نامید. بدنکُشی، انتخابی که اغلب به دلیل عدم برآوردهشدن مکرر نیازهای فرد رخ میدهد. فردی که عدم برآوردهشدن نیازها او را دچار ناکامی و درماندگی میکند. ناکامیای که محصولی جز خشم ندارد؛ خشمی که ممکن است به درون یا بیرون جهتگیری کند. واقعیت امر این است وقتی خشم امکان بروز پیدا نمیکند، معطوف به خود میشود و رفتارهای آسیبرسان بدنی و در نهایت اقدام به بدنکُشی رخ میدهد. به باور مجتبی دلیر، عضو هیأتمدیره و دبیر انجمن روانشناسی اجتماعی ایران تقریبا همه انسانها زمانی در طول عمر خود افکار بدنکشی از ذهنشان گذشته است. «اما تعیین اینکه چه کسی اقدام به این رفتار خواهد کرد، گاهی به راحتی امکانپذیر نیست.»
این مدرس دانشگاه معتقد است برخی افراد بدون کوچکترین اشارهای اقدام به عمل میکنند. هرچند گاهی برخی دیگر درباره قصدشان صحبت میکنند اما از طرف اطرافیان جدی گرفته نمیشوند. «بدنکشی آخرین قدرتنمایی فرد در برابر مشکلات است. مشکلاتی که ممکن است از نظر دیگران جزو طبیعی زندگی باشند، در حالی که در دنیای پدیداری فرد غیرقابل تحمل درک میشوند.» دلیر بر این باور است چنین فردی به این نتیجهگیری میرسد که به جای تلاش برای از بینبردن مشکلات غیرقابل حل خود، بدنش را که در اختیار خودش بوده و از یک نظر منشأ این مشکلاتش است، از بین ببرد. «فردی که در برآوردهکردن سادهترین نیازهای جسمانیاش درمانده باشد و امیدی به اصلاح و حل و فصل مشکلاتش نداشته باشد، به ناچار دچار افکار ناگوار بدنکشی خواهد شد.»
دلیر متهمان اصلی بدنکشی را مشکلاتی مثل قرنطینه طولانیمدت، گرانی فزاینده، تورم، تحریم، خشونت خانگی، بیکاری، بیماری کرونا، سوگ و داغداری، از دستدادن تابآوری، شنیدن اخبار درباره تأخیر در واکسیناسیون، چشم و همچشمیها و احساس حقارتکردن ناشی از فضای مجازی، شنیدن اخبار اختلاسها و تخلفها، بیتدبیری و بیتوجهی به معیشت مردم، تغییر غیرمنطقی قوانین و بیعدالتی نسبت به یک گروه از افراد، افسردگی اجتماعی، از دسترفتن توان پیشبینی و کنترل به واسطه شرایط اجتماعی و اقتصادی ایجادشده، رانت، تقلب، پارتیبازی، فساد اداری، شنیدن خبر تخلف مدیران و مسئولان سابق و حاضر و… میداند؛ عوامل اجتماعی تأثیرگذار بر افزایش نرخ بدنکشی.
نگوییم ضعیف
ارغوان صادقی، روانشناس و مشاور بر این باور است خودکشی یا بدنکشی را نباید مختص آدمهای ضعیف دید؛ نگوییم ضعیف. «ما کلمه ضعف را استفاده نمیکنیم، چون ضعف قضاوت دارد.» به اعتقاد «صادقی» فکرکردن به خودکشی تا حدی جزو افکار طبیعی است. «فرد زمانی که مستأصل میشود و راهحلی برای مشکلاتش پیدا نمیکند، فکر میکند خودش را از مشکلات بیرون بیاورد.» به باور صادقی، به کاربردن واژه ضعیف تنها برای فرد ایجاد شرم و فشار بیشتر میکند. «معمولا کسانی که اقدام یا به فکر خودکشی میافتند، مسلما کمی افسردگی دارند.» افسردگی که فرد را به نقطهای میرساند، فکر میکند راه خروجی ندارد، جز اینکه خودش را از میان مشکلات حذف کند.
خودکشی، پدیده یا آسیبی است که مختص یک جامعه نیست، بلکه مشکل بزرگ جهانی است. مشکلی که آمارها میگویند سالانه نزدیک به یکمیلیون نفر با خودکشی میمیرند. یعنی خودکشی اولین دلیل مرگ است. به باور این روانشناس، خودکشی پدیدهای پیچیده است؛ پدیدهای که عوامل مختلفی در آن دخیلاند. «نمیتوان یک دلیل را عنوان کرد. خودکشی مسألهای است که دایرهوار دلایل مختلف در آن دخیلاند.» «صادقی» افسردگی و اضطراب را جزو دلایل اصلی برای تصمیم به خودکشی میداند، البته اختلالات روانی و شرایط بیرونی مانند خانواده و جامعه در بالارفتن افسردگی نقش ایفا میکنند. «آدم افسرده نمیتواند واقعبینانه مسائل را ببیند و همه مسائل را از پنجره افسردگی میبیند. البته آدمهای افسردهای داریم که دست به خودکشی نمیزنند.»
عوامل بهداشتی، محیطی و تاریخی
این روانشناس معتقد است میان اقدام یا فکر خودکشی باید تمایز قایل بود. او بر این باور است بهداشت روانی، عوامل محیطی و تاریخی میتوانند ریسک خودکشی را بالا ببرند. «نداشتن روابط خوب، احساس تنهایی، نوسان احساسی، خشم، بیماریهای روانی یکسری از عوامل دخیل در بالارفتن ریسک خودکشی هستند.» هرچند دردهای فیزیکی، تصادفات و حوادثی که به مغز آسیب میرسانند هم، بیتأثیر نیستند. «طلاق، احساس طردشدگی، مسائل مالی همگی میتوانند جرقهای برای خودکشی باشند.» دسترسی به وسایل خودکشی را هم نمیتوان بیتأثیر دانست. «در دسترسبودن وسایل مانند موادمخدر، الکل، دارو و… در خانه و جامعه میتواند ریسک را بالا ببرد.» عوامل تاریخی به معنای اقدام به خودکشی در گذشته فرد است، همینطور به معنای وجود موارد خودکشی در خانواده است. «آزار و اذیتهای جسمی و جنسی در دوران کودکی هم میتوانند از دلایل خودکشی باشند.» عوامل بیولوژیک را هم نمیتوان نادیده گرفت؛ ژنها میتوانند در این انتخاب موثر باشند. «خانوادههایی که خودکشی یا اقدام به خودکشی در آنها سابقه داشته است.»
علایمی که هشدار میدهند
اقدام به خودکشی یا اندیشیدن به خودکشی بیشک ردی از خود به جا میگذارد؛ ردی که میتوان با شناسایی آنها از این مسأله جلوگیری کرد. «تغییرات رفتاری، صحبت از مرگ و خودکشی میتوانند یکی از نشانههای این تفکر در فرد باشند.» علایمی که هشداری هستند بر این پدیده. افرادی که به خودکشی فکر میکنند، اغلب اوقات احساس ناامیدی دارند. حس ناتوانبودن در برابر زندگی. اغلب این آدمها حس سرباربودن در خانواده و جامعه را دارند؛ حسی که به آنها القا میکند در تلهای گرفتار شدهاند و راهی برای برونرفت ندارند. «امکان دارد فرد در مصرف موادمخدر یا الکل زیادهروی کند یا در اینترنت به دنبال راهکارهای خودکشی باشد. این افراد اغلب ممکن است فعالیتشان را کاهش بدهند. خودشان را از دوست و خانواده دور کنند حتی ممکن است با آدمها خداحافظی کنند. یکی از هشدارها بخشیدن وسایلی است که فرد به آنها علاقهمند است. خستگی، خشونت هم میتوانند از رفتارهایی باشند که نشانه فکرکردن به خودکشی هستند.»
گفتن از دلایل و عوامل تنها ابتدای راه است، درحالی که قدمهای جلوگیری از این تصمیم اهمیت بیشتری دارند. «وسایل در دسترس را محدود کنیم تا فرد از لحظه تصمیم گذر کند.» مراجعه به مشاوره و پزشک راهکاری است برای کسانی که خودکشی ناموفق داشتهاند. اگرچه خانواده اهمیت بالایی دارد، چون نحوه برخورد با مسأله بازخوردههای متفاوتی خواهد داشت. «کسی که خودکشی ناموفق داشته، میتواند احساس شرم یا غم داشته باشد.» فراموش نکنیم که نصحیتکردن چاره کار کسی نیست که خودکشی ناموفق داشته است. امیددادن بهترین تأثیر را خواهد داشت. ایجاد هدفی جدید برای ادامهدادن. «تحقیق سازمان بینالمللی بهداشت در سال ۲۰۱۳-۲۰۱۴ در مورد اقدام به خودکشی میگوید یک جواب مشخص برای دلیل خودکشی وجود ندارد اما ۷۵درصد خودکشیها در کشورهایی با درآمد متوسط و پایین اتفاق میافتند.»
ارسال دیدگاه