رزمنده دفاع مقدس:
از خاطرات شنیدنی و درسآموز دفاع مقدس باید درس بگیریم
اصفهان (پانا) - رزمنده دفاع مقدس گفت: دفاع مقدس، خاطرات بسیار شنیدنی و درسآموزی دارد باید از آن درس بگیریم.
اصغر حبیبی، اهل نجفآباد در ۱۴ سالگی به جبهه رفت و در عملیات خیبر در سن ۱۶ سالگی، اسیر شد و تا سال ۱۳۶۹ حدود ۷ سال در اسارت بود.
حبیبی با اشاره به یکی از خاطرات خود از دوران دفاع مقدس به پانا گفت: «با چند نفر دیگر داخل سنگر بودیم. یکی از بچهها به نام «محمد» که همکلاسی من بود با هم به جبهه رفتیم، بچهای فعال و خوشاخلاق بود و طوری بود که ما سر کلاس که بودیم، نیمکتها چهارنفره بود و ما ۲ نفر را داخل یک نیمکت میگذاشتند و کسی را هم پیش ما نمیآوردند و ما را هم پیش بقیه نمیبردند؛ چون شیطنت میکردیم و فقط معلم که پیش ما مینشست و دفترش را روی نیمکت میگذاشت، محمد دفترش را ورق میزد و به بچهها منفی و مثبت میداد.»
وی افزود: «به رفیقهایمان مثبت و آنهایی که دوست نداشتیم، منفی میدادیم. با محمد و ۲ نفر دیگر داخل سنگر بودیم که نگهبانی میدادیم و شب به سنگر میآمدیم و میخوابیدیم.»
حبیبی ادامه داد: « صبح زود بیدار میشدیم و نماز صبح را میخواندیم و بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا میخواندیم و بعد از زیارت عاشورا که هوا روشن میشد و فضای سنگر هم روشن میشد، میدیدیم که سنگر مرتب و تمیز شده است، ظرفهای غذای شب، شسته شده بود، لباسها و جورابها شسته شده بود، پوتینهای دم در سنگر، تَر و تمیز و واکسزده شده بود. معلوم بود که یک نفر بیدار میشده و این کارها را انجام میداده و ما نمیدانستیم که چه کسی بود ولی میدانستم که من نبودم! این قصه ادامه داشت تا شب عملیات که ما برای عملیات رمضان رفتیم.»
وی افزود: «این عملیات در ۵ مرحله انجام شد. ۴ شب ما به دشمن حمله کردیم و شب چهارم که به دشمن حمله کردیم، ستون به سمت دشمن میرفت، یک دفعه دشمن بالای سر ستون یک گلوله زد که به این گلولهها منور میگفتند یعنی در آسمان روشن میشدند و شب تاریک مثل روز روشن میشد و همه چیز دیده میشد. وقتی گلوله منور روشن میشد، بچهها باید مینشستند تا دشمن بچهها را نبیند و وقتی گلوله منور روشن شد، بچهها نشستند و تا بچهها نشستند بلافاصله یک گلوله دیگر آمد که گلوله منور نبود و گلوله جنگی بود که خورد وسط بچهها و منفجر شد.»
رزمنده دفاع مقدس گفت: «تعدادی از بچهها به زمین افتادند، من حواسم به محمد بود، محمد همان جایی بود که گلوله خورد. خودم را به آنجا رساندم ببینم محمد چطور شده که وقتی رسیدم، گلوله منور روشن بود، داخل نور دیدم محمد به زمین افتاده و یک تکه ترکش به سرش خورده و از جمجمه محمد خون میآمد. خونریزی زیادی داشت، بالای سرش نشستم، حال خوشی نداشت، سرش را با چفیه بستم ولی فایده نداشت و خونریزی ادامه داشت، یک مدتی صبر کردم آنقدر خون از محمد رفت که دیگر بیحال شد و فهمیدم که لحظات آخرش است و بعد از مدتی به شهادت رسید.»
وی ادامه داد: «وقتی عملیات تمام شد و به سنگر آمدیم، دیگر صبحها که بیدار میشدیم، میدیدیم ظرفها شسته نشده، سنگر، تر و تمیز نیست، پوتینها تر و تمیز نیست و... که فهمیدیم این محمد بود که شبها بلند میشد و به خاطر رضای خدا و خدمت به دیگران، سنگر را تمیز میکرد، ظرفها را میشست اگر لباسی بود میشست و این اخلاق را در جبهه پیدا کرده بود یعنی جبهه، محل انسانسازی بود، محلی بود که آدمها بدیهایشان را دور بریزند و خوبیهای وجودی خود را ظاهر کنند.»
حبیبی اظهار کرد: «اخلاق دیگری که محمد داشت این بود که ۱۵ سال سن داشت و قرار بود اولین روزههای عمرش را بگیرد؛ چون پسرها در سن ۱۵ سالگی به سن تکلیف میرسد و چون ما در منطقه جنگی بودیم و مسافر بودیم و نمیتوانستیم یک جا اقامت کنیم، روزه بر ما واجب نبود اما محمد روزه میگرفت. به محمد گفتم روزه بر ما واجب نیست. چرا روزه میگیری؟ گفت: روزه مستحبی میگیرم. گفتم اصلاً برای چه روزه میگیری؟ یک جوابی به من داد که هر کسی این جواب را در زندگی خود عملی کند، دنیا و آخرتش درست میشود. گفت روزه میگیرم، اولین ماه مبارک رمضان عمرم، حرمت ماه مبارک رمضان شکسته نشود. شهید حرمتشکنی نکرد.»
وی ادامه داد: «در این دنیا خدا، پیغمبر، احکام الهی، پدر و مادر، کلاس و درس و مدرسه، معلم و مربی حرمت دارند و شهید حواسش هست که حرمت اینها حفظ شود و به اینها بیاحترامی و توهین نشود. این اخلاق شهید بود و محمد اینجوری بود. محمد اجلالیرزمی، دانشآموز شهید عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ است.»
ارسال دیدگاه