روایت ایثار یک معلم برای تحقق آرزوی دانشآموزان
زاهدان (پانا) - این روزها که بسیاری از دانشآموزان و خانوادهها در آستانه شروع بزرگترین ماراتن علمی کشور قرار دارند، فرصت مناسبی است تا نمونهای از تلاش و خدمت بیمنت یک معلم سیستان و بلوچستانی برای موفقیت دانشآموزان شهرش در کنکور روایت شود.
«مسافرین محترم پرواز ۶۹۸۷ شرکت کاسپین هم اکنون در حال کم کردن ارتفاع و نزدیک شدن به فرودگاه بین المللی زاهدان هستیم لطفا پشتی صندلی را به حالت عادی برگرداننده و... »
با شنیدن همین چند جمله خودم را برای پیاده شدن از هواپیما آماده کردم و دیری نگذشت که وارد راهروی ورودی ترمینال فرودگاه زاهدان شدم.
حدود ساعت ۲۳:۰۰ بود و سرمای هوا تا مغز استخوانم رخنه کرده بود. در حال فکر کردن و مرور برنامه کلاسهای کنکور بودم که یکباره یک سلام گرم، تمام سرما را از تنم بیرون کرد.
صاحب این صدای گرم و صمیمی یک جوان خندهرو بود که همزمان در حال خوش آمدگویی، چمدانم را از دستم گرفت و مرا به سمت خودروی خود راهنمایی کرد.
همینطور که در حال سوار شدن بودیم متوجه شدم که مقصد اصلی ما شهر هامون در فاصله ۲۰۰ کیلومتری از زاهدان است و قرار بر این بود که در همین لحظه با خودروی شخصی این مرد جوان به آنجا عزیمت کنیم.
مسافت ۲۰۰ کیلومتری فرصت مناسبی برای گپ و گفت و آشنایی بود، نامش علیرضا میر بود و حدود ۱۴ سال سابقه کار داشت، قبلا معلم بود و حدود یکسالی میشد که در اداره آموزش و پرورش هامون خدمت میکرد اما خدمتش مثل دیگران نبود بلکه رنگ و بویی از جنس عشق، ایثار و فداکاری داشت.
برای من که به اصطلاح معلم پروازی کلاسهای کنکور بودم جالب بود که یک نفر برای موفقیت دانشآموزان شهرش اینگونه خالصانه از وقت و اموال خود مایه میگذارد.
از حرفهایش متوجه شدم که بعد از اتمام ساعت اداری برای اینکه به دنبال من بیاید از هامون راهی زاهدان شده است و حالا هم مجدد این مسیر ۲۰۰ کیلومتری را برای رساندن من به کلاس درس میپیماید آن هم با وسیله نقلیه شخصی و بدون هیچ چشمداشتی!
نزدیک ساعت ۲ و نیم بامداد بود که به هامون رسیدیم و وارد مهمان سرا شدیم، آقای میر هم همراه من شب در مهمانسرا ماند و صبح زود قبل از همه بیدار بود.
از آماده کردن صبحانه، هماهنگی برای شروع کلاسها، رفت و آمد دانشآموزان، توزیع جزوات و کتب، ناهار و استراحت و ... همه امور را یک نفره و با یک انگیزه و انرژی خاص پیگیری میکرد و جالب خندهای بود که همواره روی لبانش حضور داشت؛ گویا اصلا خستگی برایش معنا نداشت، چرا که به گفته خودش آرزوی قلبیاش قبولی دانشآموزان مستعد این منطقه در کنکور سراسری است و شنیدن خبر قبولی هر کدام از این دانشآموزان خستگی را از تنش بیرون میکند.
طی ۲ روزی که در شهر هامون بودم بدون اینکه کوچکترین گلایه و شکایتی داشته باشه تمام سختیهای برگزاری کلاسهای کنکور را به جان خرید تا لحظهای من و دانشآموزان دچار کمبود و کاستی نشویم.
وقت خداحافظی رسیده بود و باید دوباره به سمت زاهدان حرکت میکردم تا با پرواز ساعت ۸ به تهران بازگردم و او دوباره با همان لبخند و همان دلی که به وسعت یک دریا بود مرا همراهی و بدرقه کرد.
در تمام مسیر بازگشت بزرگواریها و فداکاریهایش را مرور کردم و از این سفر آموختم که عشق به جز دوست داشتن یک نفر میتواند معنی دیگری هم داشته باشد، این عشق است که خمیر مایه ایثار، فداکاری و تلاش برای تحقق رویاهای دیگران میشود و یک انسان میتواند به مصداق تمام عیار عشق روی زمین تبدیل شود.
من عشق واقعی را در وجود یک معلم دیدم، عشق خود خود «علیرضا میر» بود.
گزارش: محمد شیخیزاد
ارسال دیدگاه