زهرا صمیمی*
روزهایی که میگذرند
شیراز (پانا) - باز هم نگاهم را در سقف گچی اتاق جا میگذارم و گوشهایم را میسپارم به صدای گنجشکی که پشت پنجرهی اتاق نشسته و منتظر دانه برنجی از دست من است. هوای اتاق، برای خواندن نماز، سرد و کم نور است، عقربهها ساعت پنج صبح را نشان میدهند و بازهم شروع یک روز تعطیل دیگر!
با روشن شدن چراغ اتاق، تازه یادم میآید کارهای زیادی برای انجام دادن، دارم.بوی رنگ در اتاق سه در چهار پیچیده و دیواری که نیمی از آن رنگی است، به چشمم میآید. بعد از خوردن لقمه نانی به عنوان صبحانه، دوباره قلم را به دست میگیرم و به سراغ داستانهای بیپایان میروم؛ داستان زندگی من هم این روزها بیپایان شده است،نمیدانم رنگ طلوع آفتاب فردا صبح را میبینم یا نه؟! نمیدانم ویروس تازهوارد، کی قصد رفتن میکند؟! همهی اینها در گوشهای از ذهنم جولان میدهند و من، خودم را با خالی کردن کلمات مغزم، روی کاغذ سفید، سرگرم میکنم.بوی جدیدی هم به مشام میرسد، بویی مثل عطر بهار و انتظاری مانند در راه بودن سال جدید! اما امسال شور و شوق هر ساله را ندارم، نمیدانم چرا؟! از ترس؟ از نگرانی؟ یا... اما هر چه که هست، معلوم میکند امسال با اتفاقات جدیدی رو به رو هستیم؛ چرا که در سال جدید، خودمان در آشیانهی کوچک ضدعفونی شده، سال را نو میکنیم و به استقبال نوروز میرویم.
باز هم درگیر معادلات تغییر جای تخت با کمد لباسها میشوم و عزمم را جزم کرده تا اتاقی با حال و هوای متفاوت بچینم. تکههای کاغذ رنگی را به هم متصل میکنم و اثر خلق شده را از دور نظاره میکنم؛ تابلویی با نقش یک گل سرخ که روی میز مطالعه جاخوش میکند و میرود بین بقیهی کاردستیهایی که در طول این سه هفته ساخته شدهاند.
برنامهی روزانهام نشان میدهد ساعت علمآموزی است، پس به سراغ کتاب درسی رفته و مشکلاتم را خودم برطرف میکنم؛ نگاهی هم به صفحات قبل میاندازم تا تصویرشان در ذهنم حکاکی شود. با روشن شدن تلویزیون و پدیدار شدن چهرهی دبیر ریاضی، چند دقیقهای درگیریهای ذهنیام را کنار میگذارم و پای آموزش مینشینم.
با مراجعه به کانال آشپزی، غذایی جدید را انتخاب میکنم و برای پخت آن دست به کار میشوم، جذابیتی که در پختوپز است را دوست دارم چرا که دلتنگیهایم را هنگام کار پنهان میکند، دلتنگ بودن کسانی که با عشق ورزیدن با آنها، حالم خوب میشود؛ اما افسوس که به خاطر سلامتی خودشان در خانه ماندهام تا آسیبی نبینند.
صدای اذان در فضای خانه میپیچد و من دلم هوای خدا را میکند،کمی حرف زدن، کمی شکر کردن و باز هم کمی آرزوی خوب برای کسانی که در محبس پستیها ماندهاند!
توکل به خدای مهربون و امیدبه روزهای روشن
* دانشآموز پایه نهم دبیرستان معلم شهرستان آباده
ارسال دیدگاه