خاطره رهبر معظم انقلاب از روزی که فرزندشان، ایشان را نشناخت
تهران (پانا) - در دویستوپانزدهمین شماره هفتهنامه خط حزبالله با عنوان « دستهایی در کار است»، خاطره ای به نقل از رهبر انقلاب منتشر شده است.
در این خاطره که از کتاب، «خون دلی که لعل شد» روایت شده آمده است؛
یک روز پســرم مصطفی را که دوســاله بود، به زندان آوردند. یکی از ســربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده اند. به در زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افســران مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می آید. مصطفی را گرفتم و بوســیدم. کودک، بــه علت اینکه مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهره ای گرفتــه و اخم کرده و حیرت زده به من می نگریست!
سپس زد زیر گریه. بشدت می گریست. نتوانســتم او را آرام کنم. لذا او را دوباره به افســر دادم تا به همسرم و بقیه - که اجازه دیدار با من را نداشــتند - بازگرداند. این امر به قدری مرا متأثر ســاخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم.
ارسال دیدگاه