روایتی از زندگی دشوار و محرومیت مهاجران در حومه یاسوج
شهری که به حاشیه میرود
تهران (پانا) - مراغعلی خسخس کنان روی زیلوی خاک گرفتهای که رو به روی خانهاش پهن کرده زیرآفتاب لم داده است. او از روزگاری میگوید که در روستای «سادات محمودی» دامداری داشت و زندگی بر وفق مرادش بود. عصای چوبیاش کمی آن طرفتر افتاده و سیگار یک لحظه از لبش جدا نمیشود. همسرش رودابه هم دست به سینه به چارچوب در خانه تکیه زده است. محمد جعفر کمی آن طرفتر صندوق اتومبیل پیکان زهوار دررفتهاش را بالا زده و همینطور که پوستهای خشک روی جای سوختگی دستش را میکند تعریف میکند که چطور از «مارگون» به اصرار زنش به «مادوان» آمده. مثل بسیاری از هم روستاییهایش که با فروختن دام و زمینهای کشاورزی به حاشیههای یاسوج پناه آوردهاند.
به گزارش ایران، میان انبوه خانههای بدقواره و سیمانی پسربچهها با موهای از ته تراشیده شده مشغول بازی هستند. با توپی که پوست رویش از فرط سابیده شدن روی آسفالت کنده شده است.
با علی که یکی از بومیهای مادوان سفلی است هم قدم میشوم تا اطراف را ببینم. انتهای خیابان او انگشت را به سمت زمینهای خاکی و خانههای نیمه تمام در چند متری دیوار فرودگاه یاسوج میگیرد و میگوید: «تمام اینجا زمینهای کشاورزی و برنجکاری بود اما بعد از مهاجرتها به سمت یاسوج همه چیز عوض شد.» حالا بوی فاضلاب لجن گرفتهای که از خانهها به زمینهای خاکی میریزد فضا را پر کرده است. در کوچههای مادوان سفلی پرسه میزنم. محلهای حاشیه نشین در یاسوج که روزگاری روستای باصفایی بود پر از باغهای گردو و سیب اما با مهاجرت روستاییان چهره یاسوج تغییر کرد و بلوط زارها و زمین زراعی جای خودش را به خانههای سیمانی داد.
از تبدیل شدن شهر یاسوج به مرکز استان ۴۳ سال بیشتر نمیگذرد، اما در این مدت اتفاقات زیادی باعث تغییر شکل این شهر خوش آب و هوا و مرکز استان کهگیلویه و بویر احمد شده است. یکی از مهمترین اتفاقات در تمام این سالها روند رو به رشد مهاجرت به این شهر بوده است. ساخت و سازهایی که بیامان ادامه دارند تا سرپناهی برای مهاجرانی باشند که از بخشهای محرومی مانند مارگون، لوداب، زیلایی، دیشموک و... به اینجا پناه میآورند. حالا شهر یاسوج با بیش از ۶۰ هزار نفر حاشیهنشین چهرهای جدید پیدا کرده است. چهره شهری که هر روز افق پهناورتری پیدا میکند.
مادوان یکی از شهرهایی است که شاید فقط نام شهر را یدک میکشد. جایی که به گفته مسئولان و کارشناسان بهزیستی میتوان رد پای بیش از ۸۰ تا ۹۰ درصد آسیبهای فرهنگی و اجتماعی را در آنجا یافت. از خیابانهای باریک مادوان سفلی و از کنار خانههایی که رنگ سیمانی و درهای آهنی زنگ گرفتهای دارند رد میشوم. مردان کنار خیابان در دستههای کوچک کنار مغازهها جمع شدهاند و زنان جلوی درها نشستهاند و با هم گپ میزنند. به مدرسهای ابتدایی میرسم. به اتاق مدیریت میروم تا از زبان مسئولان مدرسه که بعضی بومی این منطقه هستند مشکلات را بشنوم. معلم یکی از مقاطع که خودش را بومی این منطقه معرفی میکند میگوید: «من ۲۲ سال است در این منطقه زندگی میکنم. اینجا در این سالها خیلی تغییر کرده است. منطقهای آرام پر از باغ و زمینهای زراعی بود اما سیل مهاجرت شکل و فرهنگ این منطقه را عوض کرد. الان به جرأت میشود گفت شاید فقط ۱۰ خانواده بومی هستند و الباقی مهاجر.»
او دلیل این مهاجرت را ارزان بودن کرایه خانه نسبت به شهر و نیز محرومیت مناطق دیگر استان میداند. صدای جیغ و داد بچهها که در زنگ تفریح مدرسه را روی سر گذاشتهاند اتاق مدیریت را پر کرده است و یکی دیگر از همکاران وسط حرف میآید: «بگذار یک آمار به شما بدهم تا ببینید در مادوان چه اتفاقی افتاده. ما سال ۷۶ در این مدرسه۱۱۲ دانشآموز داشتیم و الان ۴۷۰ دانشآموز داریم که از این بین ۵۰ نفر آنها فرزند طلاق هستند و تعداد زیادی هم با مسائلی آشنا هستند که اصلاً در این سن و سال هیچ توجیهی ندارد.»
محمد جعفر ۴ سال پیش از مارگون به مادوان سفلی آمد لابد با کلی خیالات که به شهر میرود و روزهای خوبی برای خانوادهاش میسازد. سرش را از صندوق پیکان سفید و قدیمی بیرون میکشد و هنوز حرف را شروع نکرده مشغول کندن پوست خشک و سیاه سوختگی بالای انگشت شستش میشود: «به زور زنم آمدم وگرنه کارو کاسبی در روستا بد نبود. دام داشتم و پول در میآوردم ولی همه چیز را فروختم و آمدم اینجا آواره شدم. این زخم را ببین رفته بودم سقف خانهای را ایزوگام کنم به این روز افتاده هنوز هم پولش را نگرفتهام. آمدیم شهر و افتادیم به کارگری.»
او که ۴ فرزند قد و نیم قد دارد مجبور است مسافرکشی هم بکند تا دخل و خرجش باهم بخواند: «آواره کردم خودم را ولی چه کنم واقعاً آنجا از لحاظ رفاهی هیچ چیز نداشتیم گاهی توی دلم به زنم حق میدهم.» او هم از انبوه مهاجرانی میگوید که به مادوان آمدند: «اینجا وضعیت مالی همه صفر است. همه مستأجر هستند و اگر پیش سوپری سرکوچه بروی میبینی که همه حساب دفتری دارند به چه بزرگی.»
روستای مزدک حبیب آباد به خانه باغهای مصفا و درختان بلوطی پای تپههایش شهرت داشت. حالا از همان ابتدای خیابان ساخت و سازها را میشود دید. خانههای روستایی جای خودشان را به اسکلتهای سیمانی میدهند. به دفتر دهیار میروم اما نیست و یکی از جوانان روستا از وضعیت گذشته و حال میگوید: «اینجا تقریباً ۲ هزار نفر جمعیت دارد که نصف این رقم مهاجرانی هستند که از استان خودمان و حتی استانهای اطراف به اینحا آمدند. از ۱۰ سال پیش مهاجرت به اینجا شروع شده است. قبلتر خانهها بافت سنتی داشت اما الان باغها خشک و تبدیل به خانه میشوند. حتی قبل از اینکه طرح «هادی» بیاید همه به تکاپو افتادند که تغییر کاربری بدهند. تغییر کاربری هم کاری ندارد کافی است یک پارتی داشته باشی تا مجوز بگیری.»
او از بلوطهای ۴۰۰ سالهای میگوید که قطع شدهاند تا مردم فراری از روستاها سرپناهی داشته باشند. در مادوان علیا هم وضعیت بهتر نیست خانهها تا دل کوه بالا رفتهاند. یکی از ساکنان بومی مسیر چشمهای را نشانم میدهد: «اینجا از هر ۱۰ نفر ۸ نفر مهاجر هستند. این چشمه را بروی بالا میبینی که چطور بالایش در حال ساخت و ساز هستند و چشمه را خشک کردند. مادوان فقط اسمش شهر است.» انتهای جاده آسفالت که معلوم نیست تا کجا ادامه دارد کارخانه آب معدنی راهاندازی شده و آنطور که محلیها میگویند اطرافش تبدیل به محل ریختن زباله و پاتوق معتادان است.
برای فهمیدن رشد افقی یاسوج کافی است چند نقشه هوایی ببینید تا عمق مسأله را درک کنید. رنگهای سبز زمینهای کشاورزی و باغها کم کم خاکستری شده و اراضی زراعی تبدیل شده به خانه، کمربند سبزی که اطراف شهر بود تبدیل به زنجیرهای از شهرک و خانه شده. بلهزار، گوشه، مادوان، مزدک، اکبر آباد و نجف آباد، سروک و موردراز، سراب تاوه، علیآباد و خلف آباد هم نام محله هایی است که پر از مهاجر شده است. شهری که یک سینما ندارد و حتی دریغ از یک توالت عمومی؛ با سرابی از شهریت و رفاه برای مهاجران. شهری با کمترین میزان اشتغالزایی مهاجران را تبدیل به کارگران خدماتی میکند که مجبورند صبح تا شب بدوند تا شکم کودکان شان را سیر کنند.
سلیمان محمدی دوست، دانش آموخته دکترای جغرافیا و برنامهریزی شهری که سابقه تحقیقات میدانی در یاسوج دارد از نبود فرصتهای شغلی متوازن در استان میگوید: «ما در خیلی از شهرهای استان نرخ بالای بیکاری را داریم. مهمترین دلیل هم محرومیتهای تاریخی این استان بوده. نبود صنایع متوسط و کلان یکی از مشکلات است. از ۱۲ شهرک صنعتی در استان ما فقط یک یا ۲ شهرک با ظرفیت ۳۰ درصد کار میکنند. نبود راههای ارتباطی هم مشکل دیگری است. استان ما هنوز به شبکه ریلی کشور متصل نشده است.» برای فهم روند مهاجرت که تقریباً از سال ۱۳۶۰ در یاسوج شروع شد به این آمار دقت کنید. جمعیت شهری یاسوج در سال ۱۳۴۵ تنها ۹۳۱ نفر بود و در سال ۹۵ به ۱۳۴۵۳۲ نفر رسید. وسعت شهری هم از
۶۰ هکتار در سال ۱۳۵۵ به ۱۸۱۹ هکتار در ۱۳۹۵ رسید. روندی که محمدی دوست دلیل عمده آن را مهاجرت و چسبیدن روستاها به شهر میداند و دلیل بعدی را رشد طبیعی شهر. او از بین رفتن درختان و زمینهای کشاورزی و کوهخواری را یکی از پیامدهای این مهاجرتها و نبود مدیریت یکپارچه شهری میداند: «ما در «مهریان» و «بلهزار» شاهد تخریب زیست بوم بودهایم و حتی در «سروک» هم شاهد کوهخواری و تغییر کاربری گسترده هستیم.»
حالا به سمت سراب تاوه، موردراز، تل خسرو و سروک میرویم. در سروک با حاشیه نشینی به معنای همیشگی آنرو به رو نیستیم. اینجا پر از ویلاهای میلیاردی است که درست زیر تپههایی پر از بلوط سر برآوردهاند. بولدوزر به جان کوهها انداختند و ویلا ساختهاند. بلوط بریدهاند و حیاط خانه را وسعت بخشیدند.
ویلاهایی که کم از ولنجک و قیطریه تهران ندارند. آنطور که میگویند همه جور خدمات هم در اختیار صاحبان این ویلاها قرار گرفته است و محلیها دلیل آن را صاحب نفوذ بودن صاحبان ویلاها میدانند. به قول سلیمان محمدی دوست این حاشیهنشینی حتی خطرناکتر از حاشیه نشینی است که دغدغه معیشت دارند: «تغییر کاربری و ساخت و ساز غیرمجاز از جمله کارهایی است که صاحبان این ویلاها انجام می دهند. یاسوج از دو سمت مورد هجوم قرار گرفته است اما خطر ویلاها و صاحبان آنها در سروک خطر بزرگتری است.»
ارسال دیدگاه