زنی با شوهر و ۲ پسرش باند فروش مواد مخدر راه انداخت
تهران (پانا) ـ زنی ۴۴ ساله درحالی که سیل اشک از چشمانش جاری بود در خصوص راه اندازی باند فروش مواد مخدر خانوادگی،داستان زندگیاش را برای کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد بدین صورت شرح داد.
به گزارش روزنامه خراسان،او عنوان کرد:رمضانعلی یکی از اقوام مادرم بود و از همان دوران نوجوانی عاشق یکدیگر بودیم. او سه سال از من بزرگتر بود و ۱۵ سال داشتم که به خواستگاریام آمد. پدرم با ازدواج ما مخالف بود و برای مخالفتاش دلیل موجهی داشت. رمضانعلی پسر پر شور و سر به هوایی بود و بیشتر از این که دنبال کار باشد بهدنبال تفریح و رفیقبازی بود، حتی پدر و مادرش نیز از او راضی نبودند. ولی من مقابل پدرم ایستادم، زمین و زمان را بههم دوختم و برای لجبازی با خانوادهام ترکتحصیل کردم زیرا خوب میدانستم بزرگترین آرزوی پدرم این است که من درس بخوانم و در آینده برای خودم کسی شوم.
بههمین خاطر قهر کردم،غذا نخوردم،حرف نمیزدم و حتی دست به خودکشی زدم! پدرم وقتی فهمید کوتاه نمیآیم من را کناری کشید و گفت:«دخترم رمضانعلی نمیتواند تو را خوشبخت کند و تو روزی پشیمان خواهی شد. منهم به این ازدواج راضی نیستم اما این را بدان که اگر دست رمضانعلی را بگیری و از این خانه بروی دیگر جایی در این خانه و قلب من نخواهی داشت! آن وقت تصور کن که پدرت را برای همیشه از دست دادهای... »
پدرم را خیلی دوست داشتم اما عشق به رمضانعلی آنقدر پرشور بود که بین او و پدرم، رمضانعلی را انتخاب کردم. با خود میگفتم عشق بین ما همه چیز را درست میکند. میدانستم رمضانعلی اهل خلاف است اما با خود میگفتم نجاتش میدهم و میخواستم در زندگی رمضانعلی یک ناجی باشم.
با خودم میگفتم کاری میکنم که پدرم بفهمد اشتباه کرده است! در واقع من با رمضانعلی ازدواج نکردم، با کسی ازدواج کردم که در ذهن خود ساخته بودم. ۱۷ سال داشتم که پا به خانه رمضانعلی گذاشتم و بعد از گذشت چند ماه فهمیدم که اشتباه کردهام. رمضانعلی به هروئین اعتیاد داشت و در خلافکاری نیز بیهمتا بود. از طرفی خانوادهام مرا طرد کرده بودند و نمیتوانستم از کسی کمک بگیرم. بنابراین تصمیم به نجاتش گرفتم اما بهجای نجات رمضانعلی خود گرفتار موادمخدر شدم.
آن روزها فرزند دومم بهدنیا آمده بود و از افسردگی بعد از زایمان رنج میبردم. رمضانعلی مرا مجبور بهمصرف موادمخدر کرد تا در برابر اعتیاد او سکوت کنم. بعد از اعتیاد به هروئین انگار انسان دیگری شدم، فقط بهفکر مصرف موادمخدر بودم و فرزندانم هیچ اهمیتی برایم نداشتند. فرزندانم که بزرگتر شدند آنها هم به موادمخدر آلوده شدند. پسر بزرگم به مشروبات الکلی و پسر کوچکترم به شیشه اعتیاد پیدا کرده بودند.
من و شوهر و فرزندانم همگی معتاد بودیم و بهصورت باندی کار خرید و فروش موادمخدر انجام میدادیم تا اینکه شوهرم بهدلیل مصرف بیش از اندازه موادمخدر مبتلا به سرطانریه شد و همه دار و ندارمان را فروختیم و خرج درمان شوهرم کردیم اما نتیجهای نداشت و او جان خود را از دست داد. کمکم به کارتنخوابی روی آوردم، شبها در سرویسبهداشتی پارکها میخوابیدم و روزها خرید و فروش موادمخدر انجام میدادم که هزینه موادم را تامین کنم تا این که توسط ماموران دستگیر و راهی زندان شدم.
بعد از تحمل حبس از سرنوشت فرزندانم اطلاعی نداشتم و پس از سه سال کارتنخوابی در حالیکه دیگر از کارتنخوابی و از دنیای ویران خودم خسته شده بودم تصمیم به ترک موادمخدر گرفتم. بنابراین بهکمک انجمن معتادان گمنام اعتیادم را ترک کردم و اکنون چهار سال است که پاک هستم. فرزندانم نیز وقتی دیدند که من ترک کردهام تصمیم به ترک مواد گرفتند. اکنون من و فرزندانم یک خانواده هستیم، پسرم بهتازگی ازدواج کرده و خانوادهمان بزرگتر شده است. دلم خیلی برای پدرم تنگ شده، او وقتی سرنوشت تلخ مرا دید بیمار شد بهطوری که اکنون مدتی است بهدلیل سکتهمغزی توان حرکت ندارد حتی قدرت تکلم خود را از دست داده است.
خیلی دوست دارم به دیدنش بروم اما بهدلیل وضعیتی که دارد صلاح ندیدم اینکار را انجام دهم. دلم خیلیخیلی برایش تنگ شده به اندازه ۲۳ سال.
ارسال دیدگاه