منصوره رضایی *

ماموریت در شکم ماهی!

رمان «به نام یونس» روایتی است از دردسرهای یک سفر تبلیغی

ما معمولی‌ها با شنیدن کلمه «تبلیغ» صدای دییینگ دینگ دییینگ پیام‌های بازرگانی می‌پیچد توی گوشمان و ذهنمان می‌رود سمت انواع کفش و کتانی و ظرف و ظروف و ماست و پنیر! « تبلیغ» برای ما همان بیزینس و تجارت و فروش است.

کد مطلب: ۹۱۳۳۴۰
لینک کوتاه کپی شد

اما برای بعضی‌ها تبلیغ یعنی رها کردن آرامش و آسایش، یعنی دل‌کندن از خانه و زندگی و سفر به شهرها و روستاهای دورافتاده. شاید برایتان سؤال باشد که خب! اینها چه ربطی به تبلیغ دارد؟ نکته، همین‌جاست که تبلیغ برای معمولی‌ها وسیله‌ای برای دستیابی به هدفمان- همان فروش کالا یا محصول- است اما برای دسته دوم، تبلیغ، خود هدف است. روحانیون یا آخوندهایی که در مناسبت‌های مذهبی، مثل محرم و ماه رمضان، بار و بندیل اندکشان را جمع می‌کنند و به شهرهای دور و نزدیک می‌روند، فقط یک‌هدف دارند: تبلیغ دین و مذهب.
البته فکر نکنید سختی‌های سفر تبلیغی به دل برگرفتن از یار و دیار، محدود می‌شود. نه! ما مو می‌بینیم و مبلّغان پیچش مو! فقط فرض کنید وارد شهر یا روستایی شوید که همه خودی هستند و فقط شما غریبه‌اید؛ که از فرهنگ و آداب و رسوم آنجا زیاد سر درنمی‌آورید؛ که حتی زبان یا لهجه اهالی را هم خوب بلد نیستید و با وجود تمام این اوصاف و شرایط، باید با صبر و حوصله و جذابیت تمام، گره‌های مذهبی مردم را بگشایید و دین را برایشان زیباتر و دلنشین‌تر کنید. تازه! اینها در صورتی است که با افرادی آرام، ساده و زلال طرف باشید. خدا نکند گیر آدم‌های گیر! بیفتید؛ کسانی که بخواهند با هر طریق و روشی ضایعتان کنند و مقابل هر حرف و آیه و حدیثی که می‌گویید گارد بگیرند. خب فکر کنم فهمیدید که بعد از کار در معدن، سفر تبلیغی رفتن سخت‌ترین کار دنیاست!
با شروع ماه مبارک رمضان، دور نخست سفرهای تبلیغی هم راه می‌افتد. اگر خودتان روحانی هستید و به تبلیغ می‌روید که لابد می‌دانید تجربه زیستی در این سفر، آن‌قدر جذاب و متفاوت است که از همین حالا یک نویسنده بالقوه هستید و می‌توانید بعدها خاطرات سفرتان را منتشر کنید. اما اگر مثل خود ما معمولی هستید و در ماه مبارک، حرکت خاصی انجام نمی‌دهید پیشنهادمان این است که کتاب «به نام یونس» را بخوانید تا هم ساعت‌های روزه‌داری راحت‌تر بگذرد هم با حال و هوای یک سفر تبلیغی جالب و پرماجرا آشنا شوید. از اسم این کتاب، مشخص است که شخصیت اصلی یا همان روحانی و مبلّغ داستان، یونس نام دارد که نذر می‌کند برای شفای دختر بیمارش در ماه مبارک رمضان به روستای تقریبا دور افتاده‌ای سفر کند. در این سفر اتفاقاتی برایش می‌افتد که توی خواب هم نمی‌دیده. از طرفی مسیر رسیدن به روستا سخت و صعب‌العبور است. از طرف دیگر مردم روستا سخت‌پسند و دیرجوش هستند و به این راحتی‌ها روحانی جدید را قبول نمی‌کنند. اما ایستادگی و فداکاری‌های شیخ‌یونس آن‌قدر هست تا بالاخره جواب می‌دهد و جایش را در دل مردم باز می‌کند.
یک لحظه خودتان را بگذارید جای حاج‌آقا یونس و فکر کنید تازه وارد یک روستای عجیب و ناشناخته شدید که یک نفر برای رو کم کنی یا دست انداختن یا بدون هیچ قصد و غرضی ازتان بپرسد:
«مأمون دو تا دخترش بید (بود)، یکی امّ فضل که زن امام رضا گشت، نام دختر دیگرش چی بید؟»
یعنی شیخ یونس یا هر کس دیگری احتمال پرسیدن هر سؤالی را می‌داد غیر از این یکی را! یعنی توی روستا یکی نبود به این فرد کنجکاو و کنکاشگر بگوید: آخر مرد حسابی! اسم دخترهای مأمون به چه درد دین و دنیای تو می‌خورد؟
فکر نکنید سنگ‌اندازی‌های اهالی روستا به چهار تا سؤال سخت و پرت، محدود می‌شود. بعضی بزرگواران از هیچ طرح و نقشه‌ای برای در تنگنا قرار دادن یونس دریغ نمی‌کنند. مثلاً یک «آجابر» وجود دارد که با دروغ و خرافه و طلسم و دعا مردم روستا را دور خودش جمع کرده و از طرف خودش فتوا صادر می‌کند و کار یونس را دشوارتر. اما در مقابل آجابر یک «آمنتقی» نامی هم هست که در واقع، دستیار قهرمان است و جلوی یونس را می‌گیرد تا روستا را ترک نکند.
حتما می‌دانید که در داستان، هیچ چیز اتفاقی نیست و همه عناصر و اتفاقات به هم ربط دارند. پس انتخاب نام یونس برای شخصیت اصلی داستان هم اتفاقی نیست. اگر با ماجرای زندگی حضرت یونس(ع) و آزار و اذیت‌هایی که از جانب قوم بنی‌اسرائیل طورشان! متحمّل شده‌اند آشنا باشید و روایت گیر کردن آن حضرت در شکم ماهی و نجاتشان را شنیده باشید؛ موقع خواندن کتاب «به نام یونس» هم مدام ذهنتان به آن ماجرا کشیده می‌شود و اتفاقات این روستا و مردمش را با ماجرای قوم حضرت یونس(ع) مقایسه می‌کنید. جالب است که سرنوشت یونس روحانی هم شبیه یونس پیامبر است. به عبارت دیگر، نویسنده این کتاب که خودش هم روحانی و اهل فضل است از یک داستان قرآنی بهره گرفته تا داستان خودش را پیش ببرد؛ چیزی که به آن بینامتنیت می‌گوییم.
«یونس آب دهانش را قورت داد و رنگ پریدگی‌اش را نمی‌توانست مخفی کند. باورش نمی‌شد بین این همه آدم؛ قرعه به نام او افتاده باشد. باتری چراغ قوه‌اش
نیم ساعت پیش تمام شده بود. چطور می‌خواست به این چاه برود؟ چطور می‌توانست به جایی برود که تنها یک فانوس همراهش بود؟»
یکی دیگر از ویژگی‌های کتاب «به نام یونس» استفاده از لهجه‌ای شبیه لهجه خراسانی است. استفاده از لهجه در داستان مثل چاقوی دو لبه است! یا در متن می‌نشیند و جذاب‌ترش می‌کند یا باعث ملالت و سر در گمی مخاطب می‌شود که خوشبختانه علی آرمین ـ نویسنده کتاب ـ بازی با این چاقو را خوب بلد بوده و لهجه را خوب و شیرین از کار در آورده تا جایی که اواخر داستان، خواننده هم لهجه‌دار می‌شود و ناخودآگاه دیالوگ‌ها را با لهجه می‌خواند.
راستی! وقتی می‌خواهید این کتاب را بخوانید به جلدش هم توجه کنید و از هنر مجید زارع لذت ببرید. احتمالا شما هم رویه یا کاور پلاستیکی کتاب را در می‌آورید تا برف‌ها و رد پاهای به جا مانده در جاده برفی را لمس کنید!
به نام یونس، نوشته حجت‌الاسلام علی آرمین است که سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.

منبع: روزنامه جام‌جم

*دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار