به یاد پرویز فنی‌زاده، استعداد تکرارنشدنی سینمای ایران

تهران (پانا) – پنجم اسفند ماه سالروز درگذشت پرویز فنی‌زاده یکی از بزرگ‌ترین بازیگران تاریخ سینمای ایران و بازیگر فیلمهای «رگبار»، «گوزنها»، «دایی جان ناپلئون» و «تنگسیر» است.

کد مطلب: ۸۹۶۴۳۲
لینک کوتاه کپی شد

سال ۱۳۵۸ سالی بود که اغلب هنرپیشه های سینمای قبل از انقلاب در بلاتکلیفی بسر می بردند و سینما در انتظار سرنوشتی مبهم. در چنین شرایطی جامعه هنری ایران مردی را از دست داد که بنظر من خیلی مظلومانه و بی سرو صدا خبر مرگش در اوج هیاهوی خبرهای داغ انقلاب در حاشیه قرار گرفت و اگر او در «دایی جان ناپلئون» به ایفای نقش مش قاسم نپرداخته بود خبر مرگش حتی در همان حد هم در رسانه های آنزمان منعکس نمی‌شد.

هربار فیلمی از فنی‌زاده می‌بینم باور اینکه این فرد پرویز فنی‌زاده است مشکل است. آقای حکمتی - مش قاسم - اسماعیل تنگسیر - ملیجک ناصرالدین شاه ...... اینها هرکدام به تنهایی شخصیت مستقلی هستند که گویی هر یک را یک هنرپیشه دیگر بازی کرده است. برای من فیلم تنگسیر با بازی بهروز وثوقی یک طرف و همان سکانس کوتاه فنی‌زاده در نقش اسماعیل که جانش را برای شیر محمد تنگسیری فدا می‌کند یکطرف؛ که بنظر من اگر زیباتر از بهروز وثوقی بازی نکرده باشد کمتر از او هم بازی نکرده است.

پرویز فنی‌زاده نزد همکارانش نیز بسیار محبوب بود. در خصوص محبوبیتش همین بس که ناصر تقوایی می‌گوید من هنوز هر بار که فیلمی میسازم یک نقش برای او در نظر میگیرم. در «ناخدا خورشید» نقش پرویز فنی‌زاده را به سعید پور صمیمی واگذار کردم.

بازی فنی‌زاده در نقش‌هایی که به او واگذار می‌شد در حد یک شاهکار محسوب می‌شود. او وقتی در سکانس کوتاهی از یک فیلم بعنوان نقش فرعی بازی میکرد چنان بازیش تاثیرگذار بوده که همه آن سکانسها را بیاد دارند. «مش قاسم» هیچوقت «آقای حکمتی» نبود و «آقای حکمتی» هیچوقت «ملیجک» نبود. در سینما و تلوزیون امروزی با وجود هنرپیشه‌های فراوانی که از نحوه راه رفتنشان پی به نام بازیگر میبریم جای فنی‌زاده خیلی خالی است و سینمای ایران هرگز نتوانست جایگزینی برای او پیدا کند.

خود فنی‌زاده درباره نقش ملیجک گفته است: «نقش ملیجک در سلطان صاحبقران این خطر را برای من داشت که به‌دلیل برخی شایعات درمورد او با نوعی برداشت و نگرش ناخوشایند مواجه شوم.»

فنی‌زاده به‌خاطر غم نان و اخراجش از اداره تئا‌تر، شاید نقش‌هایی بازی کرد که چندان دوستشان نداشت، او می‌گوید: «بعد از رگبار مدتی بیکار شدم، چون حرفی زده بودم که مرکز تئا‌تر را خوش نیامده بود، گفته بودم در مرکز تئا‌تر در حال پوسیدن‌ام که عار نیست و راست گفته بودم. اما به هر حال خوشایندشان نبود و به بیکاری منجر شد. من در مقام بازیگر نمی‌توانم خودم تولیدکننده باشم و به کارگردانی نیاز دارم که مرا به کار وادارد.»

فنی‌زاده تنها ۴۲ سال عمر کرد. تاریخ درگذشتش بر سنگ مزارش، پنجم اسفند‌‌ماه سال ۱۳۵۸ هجری شمسی درج شده است. شایعات بسیاری از چگونگی مرگ او رواج دارد. دوستان و نزدیکان او، مرگش را به‌دلیل زخمی در بدن می‌دانند که منجر به کزاز شد و او را از پای درآورد. گویا به‌خاطر شرایط نامناسب و غیربهداشتی محل فیلم‌برداری «اعدامی»، مشکلی برایش پیش می‌آید که منجر به ایجاد زخم می‌شود. پس از مرگ فنی‌زاده، نقشش به رضا کرم‌رضایی محول شد که چندان شباهتی به او نداشت.

به روی سنگ مزارش تکه کلام مشهور او در سریال دایی جان ناپلئون نقش بسته است: تا قبر آ آ آ آ

دنیا فنی‌زاده دختر ارشد پرویز فنی‌زاده سالها در پشت صحنه هنرمندی کرد. او وقتی پدرش فوت شد ۱۰ سال بیشتر نداشت. می گفت وقتی پدرم از من پرسید وقتی بزرگ شدی دوست داری چکاره شوی؟ گفتم بازیگر و او گفت دوست ندارم بازیگر شوی و من به احترام حرف پدرم به گفته او وفادار ماندم، اما مرگ او این فرصت را از من گرفت که دلیلش را بپرسم و قانعم کند. اگر او زنده بود الان استاد و راهنمای من بود. وقتی از او پرسیدند که هیچوقت نترسیدی در سایه نام پدرتان قرار بگیری پاسخ میدهد: خیلی می‌ترسم. شاید یکی از دلایلی که بازیگر نشدم همین بود که نام ایشان در بازیگری خیلی مقدس بود. دوست نداشتم بگویند دخترش بازیگر خوبی نیست. همیشه یادم است که برای پدرم تئاتر و بازیگری خیلی مقدس بود. همیشه به‌جای اینکه قسم بخورد به من و هستی، خواهرم، می‌گفت «به تئاترم قسم». با این حال کارم خیلی از تلخی‌های زندگی را برایم کم کرد.

فنی‌زاده از زبان دیگران

دختر درگذشته فنی‌زاده می‌گوید: در خصوص ایشان از زبان همکارانش مطالبی جمع آوری نمودم که در اینجا نقل میکنم. تلخترین آنها از زبان محمد علی کشاورز عنوان شده که نقل قول‌ها را با ایشان شروع می‌کنم:

با پرویز فنی زاده ۲۵ سال دوست و همکار بودم. او ابتدا مصحح روزنامه اطلاعات بود و بعد به تئاتر علاقمند شد و به کلاسهای حمید سمندریان رفت. پس از آن در اداره تئاتر ماند و همان جا استخدام شد. استعداد نابی بود و من هر بار با او همبازی می شدم چیز جدیدی در بازی اش می دیدم اما متاسفانه معتاد شد. ده دوازده بار برای ترک در بیمارستان خواباندمش ولی ترک نکرد و در این راه هم درگذشت. به همبن دلیل به هنرمندان می گویم همیشه سرتان در لاک خودتان باشد و از جماعت سرمایه دار دوری کنید که شما را بیچاره می کنند. متاسفانه پرویز از وقتی با این عده حشر و نشر پیدا کرد به اعتیاد دچار شد. هر چه گفتم پرویز جان تو هنرمندی تو برای خودت گنجی هستی گوش نکرد. دفعه آخر در بیمارستان کیان بستری اش کردم. هر روز بهش سر می زدم. یک روز رفتم و دیدم نیست. داد و فریاد راه انداختم و گفتم این کجاست؟ دیدم بعد از نیم ساعت شنگول و سرحال آمد. به رفیقم گفتم:«صابر پاشو بریم این رفته مواد زده!» فنی زاده گفت:«چرا پولتان را برای دوا و درمان من خرج می کنید؟ بدهید به خودم می دانم باهاش چکار کنم.» سر «دایی جان ناپلئون» هم خیلی باهاش حرف زدم اما گوش نمی کرد تا اینکه پس از انقلاب در نیمه های بازی در فیلم «اعدامی» جانش را از دست داد.

▪ جعفر والی: فنی زاده، هنرمند مردمی بود. هنرمندی که تا عمق جامعه رسوخ کرده بود. وقتی میگوییم "هنرمند مردمی" شاید در اذهان مفهومی مجرد باشد اما رسیدن به این مرحله لازمه اش این است که از تنگناها، کوره های آزمایش و خیلی از "درد"ها و مسایل مردم عبور کرده باشی و این سعادتی است که نصیب هر هنرمندی نمیشود. پرویز این سعادت را پیدا کرده بود.

به گمان من شاهکارهای «فنی‌زاده» روی صحنه بود، چرا که هر شب شکفته گی تازه ای از او میدیدیم. روی صحنه چنان تر و تازه بود که بازیگران مقابلش را وادار میساخت تا هر شب هوشیارانه نقش شان را ایفا کنند زیرا نمیتوانستند بدیهه سازی های "پرویز" را پیش بینی کنند. در این میان آنچه اهمیت دارد‌ این است که کشف ابعاد جدید شخصیت هایی که توسط پرویز، به طور مداوم انجام میپذیرفت، هیچگاه از دایره آن کاراکتر دور نبود.

به نظر من بررسی بازیگری فنی زاده به عنوان تکنیک بازیگری برای خیلی از جوانان دست اندرکار تئاتر میتواند آموزنده باشد.

صدای فنی‌زاده صدایی در برهوت بود و اگر تنها یک نفر، فقط یک نفر فریادش را می‌شنید و به علت این فریاد پی میبرد، میتوانست پاداشی برای آورنده آن فریاد باشد. خوشحالم که فریاد او آنقدر رسا بود که به گوش خیلی ها رسید. ارزشی که جامعه "هنر فهم" ایران برای "پرویز فنی‌زاده" قائل شد، میتواند برای تمامی آدمهایی که دارند راهش را ادامه میدهند، مایه امیدواری باشد.

فاجعه "پرویز" یک فاجعه شخصی نیست، یک تراژدی عمومی است.

▪ فرزانه تائیدی: نزدیک به شانزده سال بود که پرویز فنی زاده را میشناختم و در رابطه با کارمان در مجموع میتوانم بگویم نزدیک به ۲۰ نمایشنامه ی صحنه ای و تلویزیونی با او کار کردم که اکثر نمایشنامه های تلویزیونی مربوط به زمانی میشود که نمایشنامه ها به طور زنده از تلویزیون پخش میشد. در نتیجه تنها یادگاری که از این همکاریها دارم مقداری عکس است و دنیایی خاطره. تمام لحظات همکاری ما پر از خاطره است. بخصوص پشت صحنه تئاتر که هر بازیگر تئاتری میداند که پشت صحنه دنیایی است پر از صداقت و صمیمت و هیجان ــ به هر حال برای آنکه سخن را کوتاه کرده باشم فقط به خاطره ای اشاره میکنم که بازگوکننده روحیه شاد و در عین حال هوشمند "فنی زاده" و بی اعتنا بودن او به مسائل مادی و هر آنچه که به طریقی به عوامفریبی و ظاهربینی مربوط میشود، بود.

روزی به دلیل کاری من و "پرویز" به استودیوی میثاقیه مراجعه کرده بودیم، در بازگشت از استودیو سر چهارراه قوام السلطنه روبروی سینمای ایفل در انتظار تاکسی ایستادیم. این انتظار ما کم کم طولانی شد و طبیعتا توجه مردم به من و "فنی زاده" که به هر حال چهره های شناخته شده بودیم جلب شد. از طرفی انتظار ما طولانی شد و باز هم از تاکسی خبری نشد. در همین حال "فنی زاده" با حالتی بسیار شاد و بشاش، بدون آنکه در آن نشانه اعتراض باشد با طنزی بسیار گزنده و زیبا و با صدای تقریبا بلند گفت: ای آقایون رانندگان تاکسی آهای آقایون ماشین دارها . . . من و خانم تاییدی دو تا دست طلایی داریم که داره دست میزنه و اسمش هم جایزه سپاسه . . . حاضریم آنها را تقدیم حضورتان کنیم . . . لطفا ما را به مقصدمان برسانیم.

فکر میکنم با گفتن این جمله خیلی از دردهای جماعت هنرمند متعهد را بیان کرد.

▪ زنده یاد خلیل موحد دیلمقانی: کار کردن با "او" خیلی آسان بود، با آرامش کارش را انجام میداد و هر لحظه که تمرین پیشرفت میکرد، با خلاقیت هایش، همکارانش را سرشار از انرژی میساخت.

کار با او راحت بود زیرا کافی بود که تنها یک بار کاراکتر را برایش تشریح کنی آنگاه "پرویز" خود به کشف ریزه کاریهای شخصیت مبادرت میکرد و کمکی شایان بود برای کارگردان.

"فنی زاده" به عقیده من یک "کمدین" بود. کمدینی به معنای دقیق و علمی آن، کمدینی که میتوانست هم کمدی بازی کند و هم تراژدی . . .

هیچوقت ندیدم از نقشی که به او محول میشد گله ای داشته باشد، هم چنان که هرگز ندیده ام از کسی "بد" بگوید. برخلاف نطر عده ای که او را آدم بی مطالعه ای میدانستند، شدیدا اهل مطالعه بود. ولی هرگز به این مسئله تظاهر نمیکرد‌. . . و همین عدم تظاهر به مطالعه بود که برای برخی تصور "بی مطالعه گی" او را پیش آورده بود.

پرویز عقیده داشت مهمترین عامل تعالی کار یک هنرمند "عشق" است. عشق به کاری که انجام میدهد.

▪ ایرن: گفتن درباره ی خصوصیات "فنی زاده" حرف بیهوده ای است، همه این شناخت را از او دارند. مسئله مهم این است که نبایستی میگذاشتیم این "گوهر" از بین برود . . . بایستی مانع از رخداد فاجعه "پرویز" میشدیم . . . اگر قبول داشتیم "فنی زاده"، "بی همتا" و "یگانه‌" است، چرا نکوشیدیم تا از رفتنی چنین ناباورانه و "زودرس" جلوگیری کنیم.

مهم این است نبایست میگذاشتیم او از دستمان برود . . . و دریغا که خیلی راحت باعث رفتنش شدیم.

من معتقدم به جای آنکه در رثای کسی به "چکنم . . . چکنم" بنشینیم، در زمان حیاتش وی را دریابیم . . . بکوشیم تا محبت ها و یگانگی ها را جایگزین عداوت ها، حب و بغض ها و کارشکنی ها علیه یکدیگر بسازیم زیرا به گمان من در جامعه هنری ای که کسی به فکر هنرمندانش نیست، تنها اعضای خود این خانواده هستند که میتوانند مددکار و حامی و پشتیبان هم باشند و با پرداختن به مسائل خویش، مانع از تراژدی غم انگیز "پرویز" شوند.

▪ بهروز به نژاد:‌ مهم این است که انسان به هنگام زنده بودن مورد بحث باشد، افسوس که پس از مرگ همه دور هم جمع میشوند و شخص از دست رفته را مرکز بحث و خاطره قرار میدهند و به هر حال تعریف و تمجید هم از دهان آدمها بیرون میریزد.

انسانی چون "پرویز فنی زاده" (صفت انسان را به تمام معنی درباره اش اطلاق میکنم) در زندگیش که میتوان گفت هنرش و محیط هنریش بود به عقیده من همیشه رنج‌ میبرد. در محیطی که آدمها سایه همدیگر را با تیر میزنند، وای به حال انسانی که با صداقت و سخاوت هنریش پا به میدان گذارد، جز رنج و خود خوری و گوشه گیری نتیجه ای حاصلش نمیشود.

حرفهایی در این زمینه که فنی زاده هنرمند‌ است ولی حیف که کار کردن با او مشکل است و اینکه بدقول است و فلان و بهمان است، تماما از دهان هم حرفه ای هایش درمیآید. به این امید که شاید‌ به این وسیله او را از میدان به در کنند، بزرگان سینما و تئاتر ما هیچگاه نمیخواستند قبول کنند که پرویز "بزرگ مرد کوچک" محیط هنری ماست. من معتقدم با او کار کردن نه تنها مشکل نبود، بلکه بسیار دلچسب و خوشایند بود، چون اشکال از دیگران بود که او را و احساس ظریف و چون بلور شکننده اش را درک نمیکردند و باعث میشدند که همیشه پرویز در لاک خودش فرو برود و اوقاتش را دور از جنجالها و مسائل متداول جامعه هنری ما، سر کند.

جامعه هنری ما هنوز که هنوز است واقعیت از دست دادن "فنی" را حس نکرده است. انسانی را از دست دادیم که نه تنها نمونه اش را نداشتیم، بلکه به این زودیها و شاید هیچوقت چون او را بین خود نخواهیم دید.

محیط هنری ما به دلیل متداول بودن صفات و رفتار کلیشه ای در آن، یک هنرمند با صفات انسانی و احساسی لطیف را مشکل درون خود میپذیرد. مگر آنکه چون "پرویز" باشی با قدرتی باور نکردنی در "خلق کاراکترهای مختلف."

در تنهایی مردن و یا‌ در دنیایی ورای دنیای معمولی دیگران زندگی شبه مرگ داشتن این سرنوشت محتوم بسیاری از ماست. فکر کن در جایی زندگی کنی که دقیقا صفات انسانی تاثیر معکوس دارد و تنهایی آخرین پاداش توست.

▪ رضا کرم رضایی: در میان عشق پرویز به تئاتر همین کافی است که بگوییم، زمانی که در روزنامه اطلاعات کارگر حروف چین بود، برای پرداختن به تئاتر از محیط کارش فرار میکرد . . . بدون آنکه مسائل مادی زندگی اش را در نظر بگیرد و چنین شد که از روزنامه بیرونش کردند.

به نظر من "فنی زاده" در هر جامعه ای رشد پیدا میکرد، یکی از نوابغ دنیای هنر میشد. لاکن جامعه و مسئولان فرهنگی و هنری این مملکت هرگز ارجمندی هنر او و والایی انسان بودنش را درک نکردند.

او به دلیل صداقت و سلامت نفسی که در شخصیت اش متبلور بود، مثل همه ی آدمهای صادق و صالح که در جامعه آسیب زننده زندگی میکنند، آسیب پذیر بود.

▪ عباس مغفوریان : کمتر شنیدم که پرویز "منم . . . منم" بزند. این حکایت افتادگی او بود. کار کردن با پرویز برای هر کارگردانی لذت بخش بود، عده ای معتقدند که او تیپ ساز بود. در حالی که مطلقا چنین نبود. او بازیگری بود که از طریق احساس به عمق شخصیت و ذات کاراکتری که به او محول شده بود پی میبرد و به این سبب بود که میتوانست "تیپ" را خلق کند. بنابر این تصور "تیپ ساز" بودن او، تصوری مردد است. چرا که اگر تیپ ساز بود هرگز قادر به خلق و جان بخشیدن به شخصیتها و کاراکترهای گوناگونی که برعهده اش گذارده میشد، نمیبود و فقط در یک حالت درجا میزد . . . در حالی که میدانیم پرویز هرگز در کار بازیگری در جا نزد . . اگر پرویز "اعتیاد" هم داشت، این پرویز نبود که به جانب اعتیاد رفت، بلکه موقعیت های اداری و گرفتاریهای اجتماعی او در آن زمان بودند که پرویز را به آن سمت کشاندند.

آدم با پرنسیبی چون او چگونه میتوانست به این راه کشانده شود، این غیرممکن بود. مگر آنکه به این راه کشاندندش. . .

▪ محمدعلی کشاورز: اولین باری که با "پرویز" برخورد کردم، در زنگ تفریح کلاس حمید سمندریان بود.

"حمید" همیشه از استعداد او صحبت میکرد و وقتی برای اولین بار با اجرای نقش "فیگوران" در "پیس پولوفت، شبح کوچک" بر روی صحنه رفت، با همان نقش کوچک، جوهر هنری خود را بروز داد.

نخستین نقش بلندی که روی صحنه بازی کرد، در پیش "غروب روزهای خطرناک پاییز" بود که نقش مقابل او را من داشتم . . با وجود آنکه جوان بود و کم تجربه، ولی نقش خودش را چنان بازی کرد و چنان تمامی ابعاد مختلف پرسوناژ را تجسم بخشید که واقعا فوق العاده بود، همبازی بودن با او باعث خوشحالی من بود. بسیار متاسفم که بعضی در لباس دوستی های ظاهری چنین استعدادهایی را از بین میبرند.

▪ عزت الله انتظامی: حیف شد ــ ‌او استثنا بود ــ جرقه ای بود برای تمامی ادوار هنری ما . . . که خیلی زود خاکستر فرهنگی، غلط خاموشش کرد. باور من این است که "پرویز" قربانی سیستم غلط فرهنگی شد . . . کزاز نبود که او را از ما گرفت. این سیستمهای کثیف هستند که مایه مرگ چون اویی میشوند . . . پرویز نیازی به تعریف ندارد. احتیاجی ندارد که بگوییم چنین و چنان بود او فقط انسان بود . . . و هنرمند انسان.

حیف که به بیراهه کشاندنش ــ و او فقط به خاطر صداقتی که داشت، صداقت در کار و صادق بودن در دوستی، فریب هر کس و ناکسی را میخورد . .

و کلام آخر اینکه چه خوب گفت آقای گلمکانی که پرویز فنی زاده استعدادی نبوغ آمیز و تباه شده بود که " پنداری دووووود شد رفت هوا " و فقدانش حسرت همیشگی هنر نمایش این سرزمین خواهد ماند.

* سینماسنتر

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار