برگزیده جشنواره داستان کوتاه
خوابگاه دختران اثر سمیه عبدالهیان
صدای زوزه باد که دری را به هم می کوبید بیشتر به گوشش می رسید از ترس عرق می کرد و ردپای گِلی که به سمت انتهای سالن رفته و کمی بعد ناپدید شده بود را دنبال می کرد.
اولین سال قبول شدن سارا در دانشگاه بود. سارا چون از شهر دوری قبول شده بود ناچار بود درخوابگاه بماند. بجز خودش ،هم اتاقی های دیگری هم داشت که هر کدام از شهرهای متفاوتی امده بودند و همه از قبول شدن در دانشگاه ذوق و شوق داشتند. چند روزی از ورود سارا به خوابگاه گذشته بود که با پری هم اتاقی تهرانی اش دوست شد. پری دختر تودار و مرموزی بود و کمتر با بقیه ی دانشجوها سر و کار داشت. آخر هفته ها که خوابگاه خالیتر میشد سارا فرصت می کرد در اتاق مطالعه ی خوابگاه به کارهای طول هفته بپردازد. دو ماهی از شروع دانشگاه می گذشت .....
سارا گاهی به خاطر درسهایش دیر می خوابید و او تنها کسی نبود که شب ها دیر به اتاقش می رفت.
پاییز بود و صدای باد از هر طرف خوابگاه سکوت شبانه را برهم می زد.ساعتی از نیمه ی شب گذشته بود سارا و دوستانش مثل بسیاری از شب های دیگر دور هم جمع شده و حرف می زدند. هرکس خاطره ای تعریف می کرد.
پری گفت: از کسانی که قبلا در این خوابگاه بودند شنیده که سال ها پیش دختری در حمام این خوابگاه خودکشی کرده .آن شب سارا و بقیه این حرف را نپذیرفتند و گفتند اگر این داستان واقعیت داشت حتما انها هم شنیده بودند.
ساعتی گذشت و بچه ها کم کم خوابشان گرفت. همه به سمت تخت های خودشان رفتند و خوابیدند.
سارا می خواست بخوابد اما حرف های هم اتاقیش مدام در ذهنش تکرار می شد. با خودش کلنجار می رفت و برای خودش دلیل می آورد تا آن حرف را نپذیرد اما یادش امد که در یکی از حمام ها قفل شده است و کسی نمی تواند از آن استفاده کند. تمام این فکرها و مرور دوباره آنها ذهن سارا را آشفته تر می کرد. ناچار به خواب پناه برد و چشمانش را بست. چند روزی از آن شب گذشت. عصر بود همه آماده ی رفتن به غذا خوری شدند که از اتاق که دو اتاق با اتاق سارا فاصله داشت صدای فریاد بلندی توجه همه را به خود جلب کرد.
کسانی که در سالن خوابگاه بودند به سمت آن اتاق دویدند. دختری روی صندلی نشسته بود و گریه می کرد و بقیه ی دوستانش مانع از حرف زدن او می شدند از لابه لای حرف هایش می شد فهمید که کسی شب قبل درهای کمدها را باز و بسته می کرده اما هیچ چیز برنمی داشته دوستانش می گفتند خواب نما شده است و خودش میان حرف هایش می گفت خواب بوده یا بیدار نمی داند فقط این را می دانست که نمی توانسته حرفی بزند و از ترس خودش را زیر پتو پنهان کرده است.
- می گفت از هر که بود از هم اتاقی های خودم نبود. شنیدن این حرف ها سارا را یاد حرف های هم اتاقیش می انداخت و آن حمام که درش قفل بود. کم کم ترس در وجود سارا شکل گرفت. اما روزها که در میان دوستانش بود این ترس کمتر به سراغش می آمد.
آخر هفته نزدیک می شد و بعضی از دانشجوها که از شهرهای نزدیک آمده بودند به خانه هایشان می رفتند.رفته رفته سکوت خوابگاه را پر میکرد. شب ها محوطه ی خوابگاه در سکوت کامل فرو می رفت و گاهی صدای برهم خوردن درختان از بیرون پنجره به گوش می رسید دیوارهای کوتاه خوابگاه و حیاط بزرگ و تاریک که شب ها فقط صدای گربه ای سیاه کنار پنجره فقط به گوش می رسید .
شب از نیمه گذشته بود و چند نفری در اتاق مطالعه ی خوابگاه مشغول درس خواندن بودند اما چراغ سالن خوابگاه و تمام اتاق ها خاموش بود و تنها جایی که روشن بود سرویس بهداشتی و اتاق مطالعه بود. خواب به سراغ سارا می امد اما درس هایش مانع از خوابیدنش می شد. به سمت روشویی رفت که ابی به صورتش بزند تا درسش را بتواند ادامه دهد. روشویی خلوت بود و بجز سارا کسی انجا نبود نگاهی در ایینه بخودش انداخت و چشم هایش را بست آب خنکی به صورتش زد چشم هایش را باز کرد کسی را در ایینه دید که در عرض چند ثانیه از پشت سرش رد شد.
- وحشت زده به بیرون از روشویی رفت و به سرعت وارد اتاق شد به سمت تختش رفت و خودش را زیر پتو پنهان کرد.
اتاق تاریک بود و همه ی هم اتاقی هایش خواب بودند ترس وجودش را فرا گرفته بود بدنش سرد شده بود و به خودش می لرزید که متوجه شد کسی در را آرام باز می کند صدای قدم هایی را که آهسته به سمتش می امد حس کرد زبانش بند آمده بود و نمی توانست کسی را صدا بزند که ناگهان کسی پتو را از روی چهره اش کنار کشید. پری بود علت ترس و دویدن سارا از او پرسید سارا که هم وحشت زده شده بود و هم تعجب کرده بود جواب های دست و پا شکسته ای به پری می داد . سارا گفت کسی بجز خودش و چند نفر دیگر داخل اتاق مطالعه نبودند موقع ترک اتاق پری در خواب بوده اما پری می گفت که از پنجره مشغول نگاه کردن به حیاط خوابگاه بوده است.
سارا آن شب را باترس به صبح رسانید صبح ماجرای شب گذشته را با دونفر را از هم اتاقی هایش در میان گذاشت انها می گفتند باید علت این اتفاق را پیدا کنند. آن شب سارا و دوستانش بیدار ماندند اما اتفاقی نیافتاد و به اتاق برگشته و خوابیدند. سارا سعی در متقاعدکردن آن دونفر داشت اما هر چه می گفت انها توجیه می کردند و حرف هایش را نتیجه ی بیدار ماندن تا نیمه شب می دانستند.
آن شب سارا زود به اتاق رفت و پری در اتاق نبود مشغول تماشای شب های پاییزی بود. صدای زوزه باد و صدای کسی که انگار لای در گیر کرده است به گوش می رسید سارا و دوستانش کم کم باورشان می شد که اتفاقی در خوابگاهشان درحال وقوع است که هیچ کس از آن خبر ندارد. روی یک تخت نشسته و در حال پچ پچ این حرف ها بودند که ناگهان کسی از کنار پنجره ی اتاقشان که سمت حیاط تاریک بود رد شد.
چهره اش که مشخص نبود هر سه یک آن جیغ کشیدند و بقیه هم اتاقی هایشان نیز بیدار شدند. چراغ اتاق روشن شد و سرپرست با صدای جیغ انها وارد اتاق شد یکی از آن دو دوست گریه می کرد و می گفت کسی را دیده که لباس سیاهی برتن داشت از کنار پنجره به قسمتی از حیاط خوابگاه که در حال ساخت و ساز و بود رفته است .
سرپرست اطمینان دادکه هیچ کس در حیاط نیست و بعد از اطمینان درها را کامل قفل کرد سارا و دوستانش با صحنه هایی که دیده بودند و حرف هیچ کس باورشان نمی شد دیگر به اطمینان رسیده بودند که بین این اتفاقات و پری بایدرابطه ای وجود داشته باشد. خلاصه چند روز گذشت و یک شب که شب از نیمه گذشته بود صدای قدم زدن کسی که از سکوت خوابگاه را می شکست و از مقابل اتاق رد می شد و در قسمت راهروی سمت حمام پایان می گرفت توجه آنها را به خود جلب کرد . سارا از اتاق خارج شد تا علت صدا را بداند و وارد سالن خوابگاه شد و دو دوست دیگرش کنار در اتاق منتظرش ماندند و باترس نگاهش می کردند.
سارا اهسته قدم بر می داشت و به اطراف نگاه می کرد. کسی در سالن نبود و اتاق مطالعه هم خالی و خاموش بود. وارد راهرو شد که به سمت حمام می رفت اما درش قفل بود سارا بعد از اطمینان از در با خیال راحت به سمت اتاقش برگشت تا به دوستانش بگوید چیزی نبوده و شاید صدای دانشجوهای اتاق های دیگر بوده است که احساس کرد بجز صدای قدم های خودش صدای پای کس دیگری هم می اید ترس و وحشت تمام بدنش را پر کرده بود چند قدم که جلوتر رفت تا دقتتش را بیشتر کند متوجه شد که صدای قدم هایی که می آید مثل این است که پاشنه ی پایش را زمین نمی گذارد یک لحظه ذهنش رسید که شاید اصلا پاشنه نداشته باشد .
دردی قفسه ی سینه اش را فراگرفت و به سرعت به سمت هم اتاقی اش هایش دوید آن صدا هم ارام شد و تا جایی به گوش نرسید. ماجرا به هم اتاقی هایش گفت آن شب هر سه بیدار مانند و روی تختی نشسته بودند گاهی سرو صدایشان باعث اعتراض هم اتاقی هایشان می شود. هر سه به پری شک کرده بودند و تصمیم داشتند پری را زیر نظر بگیرند فردای آن روز بعد از اتمام کلاس که عصر شده بود و هوا به سوی تاریک شدن می رفت هر کدام در یک قسمت را خوابگاه ایستاده و پری را زیرنظر داشتند پری در حیاط مشغول قدم زدن و فکر کردن بود . کمتر پیش می امد که افکارش را بیان کند شب رسید و همگی روانه ی غذاخوری شدند.
-سارا در خوابگاه کنار پنجره ی طبقه ی دوم ماند تا از کارهای پری سر در بیاورد عبور شبانه ی پری به قسمتی از حیاط خوابگاه که حمام در انجا بود و سپس حرف زدن با مخاطبی که دیده نمی شد سراسر وجود سارا پر از وحشت کرده بود. تاجایی که اطمینان پیدا کرد پری باید از چیزهایی خبر داشته باشد کمی بعد به دوستانش پیوست و هر سه تصمیم گرفتند در آن حمامی که قفل است را باز کنند و پرده از ماجرا بردارد .
از راهرو خوابگاه عبور کرده در حال رفتن به سمت در حمام قفل شده بودند که پری هم از راه رسید. سارا با نگاه کردن به چشم های پری نمی توانست حرف بزند احساس می کرد چشم هایش نیرویی دارد که مانع حرف زدنش می شود. اما برای باز کردن در حمام قاطع بود. سارا می خواست وسیله ای پیدا کند تا بتواند در را بشکند اما پری مانع این کار شد. حمام قفل شده در انتهای سالن حمام قرار داشت و در سمت تاریک ترین گوشه ی حیاط خلوت خوابگاه بود.
پری گفت خبری در آن حمام نیست و بیهوده وقت خود را هدرندهید و به داخل خوابگاه برگردند دوستان سارا نیز موافق حرف پری شدند و گفتند آن فقط حمام متروکه است و تمام به هر صورت بود پری آن سه نفر را به خوابگاه برگرداند. اما سارا در ذهنش نقشه ی کشف آن حمام را می کشید. ساعتی بعد که خوابگاه از دانشجو ها پرشده بود سارا از شلوغی خوابگاه استفاده کرد و به سمت حیاط خلوت خوابگاه رفت. هرچه قدم هایش به انتهای سالن حمام نزدیکتر می شد. صدای زوزه باد که دری را به هم می کوبد بیشتر به گوشش می رسید از ترس عرق می کرد و ردپای گلی را به سمت انتهای سالن رفته و کمی بعد ناپدید شده بود را دنبال می کرد.
دست هایش میلرزید و ناگهان صدای باز و بسته شدن قسمت درب ورودی حمام بدون ورود و خروج کسی وحشت را بیشتر کرد پاهایش سست شده بود آرام آرام نزدیک حمام قفل شده حرکت می کرد کسی در حمامها نبود این ترس سارا رابیشتر می کرد. صدای چکه ی آب از شیر حمام ها کم و زیاد می شد که ناگهان برق تمام سالن خاموش شد سارا فریاد زد.
نمی دانست به کدام قسمت بدود حمام خارج از خوابگاه و در حیاط خلوت بود صدای پایی که به سمتش نزدیک می شد تپش قلبش را بیشتر می کرد و بیشتر فریاد می کشید و گریه می کرد. قدم ها نزدیک تر می شد می دوید و به دیوار حمام برخورد می کرد تاریکی مطلق بود و جایی را نمی دید احساس دردی در قفسه ی سینه باعث می شد فریادهایش ضعیف تر شود و پایش ناتوان ...
ناگهان برق حمام توسط کسی روشن شد سارا بر زمین افتاده بود و گریه می کرد چشم هایش را که باز کرد گربه ی سیاهی را دید که یک و پا و گردنش باند پیچی شده و به سرعت به سمت حمام متروکه می دود سارا سریع از جایش بلند شد و پری را کنار کلید برق دید که با خنده ی بلندی او را استهزا گرفته بود از دست سارا گرفت و او را به سمت حمام متروکه برد حمامی که جرم گرفته بود.
گویی سالهاست که از آن استفاده نشده است شیر آب آن کار نمی کرد و گوشه ای از یک ظرف کوچک و چند برگ برای راحتی گربه و بچه هایش گذاشته شده بود . بازیگوشی گربه ی سیاه باعث شده بود به پریز برق برخورد کند و برق حمام خاموش شود گربه ی بزرگ زخمی شده بود و پری چند هفته ای بود در آن حمام از انها نگه داری می کرد .
سمیه عبدالهیان
ارسال دیدگاه