نهاله ترک*
صدا، صدای انفجار است؛ انفجار بغض یک ملت
وصف حادثه دردناک سیزدهم دیماه در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان، به یاد کودکان شهید و شهید عادل رضایی و شهیده فائزه رحیمی، انفجار بغض یک ملت بود.
دستان کوچکش را از سرمای سیزدهمین روز دیماه در دستان پدرش میفشارد و به پدرش نگاه میکند.
نگاهاش سرشار از امید و آرزوست...
با خودش میگوید؛ کی هم قد پدرم میشوم؟
۵ سال دیگر؟ ۱۰ سال دیگر؟
پدر دستانش را میفشارد و جان دلش را در آغوش میکشد... فرزندش زندگی اوست؛ به کودکان دیگر مینگرد؛ هر یک در کنار خانواده با هزاران امید حرکت میکنند.
کلاههای رنگی از دور به چشم میخورد که هر یک از سرما بر سر کودکی است.
صدای صحبتهای دختری جوان به گوش میخورد؛ دوستانش او را فائزه صدا میکنند.
فائزه پر از شوق است؛ پر از عشق؛ از صدایش امید را میتوان شنید…
چقدر فائزه زیبا صحبت میکند! تعریف میکند؛ توضیح میدهد و لبخند میزند! حقا که دانشجومعلم است
از میان جمعیت صدایی آشنا به گوش میخورد. صدایی که تا بهحال بارها از مظلومیت امام حسین خواندهاست.
چقدر صدایش شبیه حاج عادل رضایی مداح اهل بیت است! نکند خود اوست؟
مقصد همه یکی است.گلزار شهدای کرمان.
همه عشق یک نفر را در دل دارند و بیتاب مزار شهیدی هستند که سردار دلهاست.
از کودکی که با لباس سبزش در میان جمعیت میدود تا فائزهی خوشصحبت و حاج عادل!
چقدر تا مزار باقی ماندهاست؟ به اندازه چند آرزو باید دوید؟ چند قدم باید برداشت؟
ناگهان صدایی آمد.
نه یکبار بلکه دوبار!
صدایی که صحبتهای فائزه را قطع کرد، صدایی که لباس سبز رنگ کودک را قرمز کرد! صدایی که نفس گرم حاج عادل را بلعید.
صدا، صدای انفجار است.
انفجار آرزوهای کودکان؛ انفجار شوق معلمی فائزه؛ انفجار عشق به اهل بیت حاج عادل و انفجار بغض یک ملت!
حاج عادل! آخرین نوحهات را چه بهیاد ماندنی خواندی در روز ولادت بانوی دو عالم!
فائزهجان ! آخرین تدریست؛ مکتب عشق به حاج قاسم شد.
و ایران عزیزم! بازهم غمی بر خاک کرمانت نشست.
غمی از جنس ۴ سال پیش.
و این زمستان عجیب سرد است
و دی ماه عجیب خونین.
دانشآموز خبرنگار پانا ناحیه یک شهرری*
ارسال دیدگاه