فاطمه جلالیان*
جرعهای از جام دیدار با پدری مهربان
مهمترین روز زندگی ام بود، روزی که خورشید زندگانی، از پشت ابر بیرون آمد و چشمانم را مزین کرد به اشک شوق دیدار.
دیداری از جنس عشق، عشق به صاحب الزمان (عج) و عشق به جانشین او.
لحظه ای که در قاب چشمانم قرار گرفت، گویی بهشت را به من هدیه دادند.
نمیدانم، انگار چشمان امام زمانم به زندگی من، نظر کرده.
یا شاید خدا از سر دلسوزی اش برای بنده ای نالایق مثل من، دل گل نرگس را به حضورم در محضر جانشینش راضی کرده.
از لحظه ای که دیدمش، فقط زلال اشکهایم بود که دیدگانم را تار می کرد و حتی مجال به دیدن او نمیداد.
او «سید علی حسینی خامنه ای» است، مردی که کانون توجه تمام مسلمانان دنیاست و پدری مهربان برای امت اسلامی.
می گفتند کافیست فقط یک یادگاری، یک چفیه یا یک انگشترش را به ما هدیه دهد تا از تمام دنیا سیر شویم و دگر هیچ نخواهیم، اما برای من، فقط دیدن چهره نورانی و پاک او، روح بخش بود و فقط میخواستم اورا ببینم.
دوست داشتم فقط و فقط ساعت های طولانی را به دیدار چشمان او بنشینم و از سخنان دلنشینش بهره مند شوم.
او همیشه در عقیده ما همچون پدر محسوب میشد و از حالا که او را دیده ام، این حس من تبدیل به یک واقعیت و یک اتفاق حقیقی شده است، چرا که او دقیقا مثل یک پدر، تمام سخنانش را به گوش ما رساند و راه زندگی و بندگی را برای ما آشکار کرد.
به امید دیدار دوباره اش.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بـــیایی.
*خبرنگار پانا
ارسال دیدگاه