روایت دانشآموز خبرنگار پانا از دیدار با رهبری
دلها آرام نداشتند برای دیدن روی یار
چقدر زیبا بود کلام و صدایشان، دل را آرام میکرد. آن لحظه دیدم که میشود ایمان آورد به اندیشههای کسی.
سازمان دانش آموزی، بچه های سازمان. سما هرسینی اومده؟ بهاره و فاطمه کجان؟ زود بیاید سوار شید بچه ها، دیر میرسیم بدو.
ذوق و هیجان زیادی داشت، هیجانی که گاهی خستگی مسیر و طولانی بودن جاده های خرم آباد تا تهران را با لحظه ای فکر کردن به آن دیدار از یادم میبرد.
هوا بارانی بود و صداهای درون اتوبوس همه از نامه ها و اشعار سروده شده در وصف آن عزیز حکایت میکرد.
بچه های خبرنگار از آرزوهایشان و محال بودن مصاحبه با ایشان میگفتند و بچه های مجلس دانش آموزی از مطالبه هایشان.
رسیدیم بعد از هشت و ساعت اندی در انتظار دیدار بودن.
تازه اینجا اول راه بود، مصلای امام خمینی.
ساعت یک بامداد، همهمه ها نشانگر وجود بچه های غیور از سراسر ایران بود.
هر که با زبان، فرهنگ و لباس متفاوت ولی هم اندیشه و یک صدا شوق بودن داشتند.
شب را تا سحر هیچ کس چشم هم بر هم نگذاشت.
بالاخره رسید آن لحظه طلایی، دل ها آرام نداشت، قلب ها با سرعت فراوانی میتپید.
در مجموع سه ساعتی در گیت های ورودی در انتظار تماشای روی لیلا بودیم.
با ورود تمام بچه ها و بسته شدن درها، صدای هموزنی که تکرار میکرد، حیدر، حیدر، حیدر.
همه استقبال کردند از ورود ماه نورانی و خوب ترین خوب ها که اقتدارش آمیخته به عواطف پاک انسانی است.
به جمع ما آمد و صفا آورد و صمیمیت. پلک هایم دیگر مایل به خم و راست شدن نبودند تا که از دستشان نرود ناز نگاه حضرت آقا را حتی به اندازه مژه بر همزدنی.
چقدر زیبا بود کلام و صدایشان، دل را آرام میکرد.
و آن لحظه دیدم که میشود ایمان آورد به اندیشه های کسی.
چه زیبا اندیشه هایش که از آینده حکایت میکرد و پیام آور مهر بود و هشداردهنده.
با فرزندان خودش پدرانه صحبت میکرد و آنها هم دخترانه و پسرانه به پدر مهربان خود گوش میدادند. گوش میدادند و دلشان پر میکشید به سوی او و دیدگانشان اشک گون شده بود از زیبایی و جمال سید علی.
چه نام زیبایی دارد، سید علی، درست میگفتند فرزندانش.
ما اهل کوفه نیستیم،علی تنها بماند.
دانش آموز خبرنگار: سما هرسینی شاکرمی
ارسال دیدگاه