رضا زنگوئی*
چوپانِ مدرسه ساز
ترازوی ذهنش با اسکناس تنظیم میشد. همه چیز و همه کس را در این قواره میدید. از رشته تحصیلی تا آدمهای دور و نزدیک زندگیاش. حتی تا آدمهایی که در گذر از خیابان- بر حسب اتفاق- در مسیر او قرار میگرفتند. اگر رفتارشان را نمیپسندید- که فراوان هم اتفاق میافتاد- می گفت هی چوپان!
نگاهش تحقیرآمیز بود و این کلمه را هم با همین نگاه به کار می گرفت. هیچ وقت هم نفهمید که ارزش کار به درستی آن و اخلاص صاحب آن است نه میزان درآمد و یا بهره از قدرت. هیچ وقت نمی توانم با آدم هایی از این دست، کنار بیایم.
برای من، چوپان درستکار هزار بار شرف دارد بر عنوان دارهایی که کارشان، گره انداختن در کار مردم است. من به چوپانی افتخار می کنم که بینام و نشان در مجلس خیران تجلیل شد. گفتند، چوپان، فرزندش تصادف می کند و از دنیا می رود. پدر دیه او را می گیرد و برای ساخت مدرسه هدیه می کند. تا اینجای کار شاید کارش چندان به چشم نیاید اما دیده و دل را جلا می دهد وقتی بخوانیم آن مرد، که وضعیت اقتصادی اش مثل همه مردم روستا، درگیر "ناترازی" با هزینه های زندگی است، از خود گذشته تا به فردا و نسل فردا کمک کند. به ویژه که دیگر فرزندش هم بیمار تالاسمی است. هزینه های بیماری هم معمولا کمر کن است چه رسد به بیماریی که معمولی هم نیست! او اگر دیه را برای درمان فرزند بیمارش هزینه می کرد هیچ مشکلی نداشت بماند که هیچ کس هم زبان به مذمت باز نمی کرد اما او روح بزرگی داشت. به بزرگی فردای فرزندان سرزمینش فکر می کرد. با این کار هم به فرزندش جاودانگی بخشید و هم راه جاودانه شدن از طریق علم آموزی را برای دیگر فرزندان دیار خود همراه کرد.
او چوپان بود و سر و کارش با گوسفندان اما هزار بار فهمیده تر بود از کسانی که در کانون دانش هم اگر باشند باز نگاه شان، نگهبان جیب شان است. کسانی که اگر همه دنیا را داشته باشند، باز دست خیر ندارند. شاید دنیاشان را بسازند اما آخرت شان ویران است. چون مصالح آبادی آن دنیا را باید از این جهان فرستاد. آن هم به شیوه چوپان نیکوکار. این هم برای اسکناس باوران ناممکن می کند.
کارشناس رسانه*
ارسال دیدگاه