مهدی زارعی*

نم‌رودهای روبار

سحر گه رهروی در سرزمینی، همی گفت این معما با قرینی/ که ای صوفی شراب آنگه شود صاف، که در شیشه بماند اربعینی»؛ چهل روز بود که نه سر در دل «درها» برده و نه پا در کانون «هامون» بی قانون گذارده و نه چشم به آبی بی پایان «دریای» بی پایاب دوخته بودیم. از این رو «کوه روبار» در استان گیلان را نامزد می کنیم تا ضمن سفر به شهر پلکانی ماسوله، با رو نمایی از کوه روبار این هر سه را یکجا داشته باشیم.

کد مطلب: ۱۳۶۳۳۱۹
لینک کوتاه کپی شد
نم‌رودهای روبار

از شرح حرکت تا فومن چشم می پوشم چرا که همچون آزار راه دراز آن ملال آور است. برای رسیدن به شهر پلکانی ماسوله باید از فومن گذشت که قلعه رودخان را بسان دیهیمی شاهوار بر سر دارد و بدان می‌بالد و سر بر ابر می‌ساید.

٣۶ کیلومتر که در میان جنگل‌های سبز سردار جنگل سپری کنی به ماسوله خواهی رسید؛جنگلی که خیمه خود را در خانه رودخانه برافراشته و حیاط را تا قله کشیده و زمستان و تابستان، ابرها را به مهمانی می‌خواند و آسمان را آن قدر از فراز به فرود می‌آورد تا سفید و سبز در هم آمیزد و تابلویی بیافریند که با نگاه به آن بتوان دل را خانه تکانی کرد.

نظر به این منظر چنان تو را افسون می‌کند که تا به خود آیی، ماسوله را سمت راست در شیبی تند می‌بینی. ماسوله، شهری تاریخی و گردشگری در استان گیلان از توابع شهرستان فومن است. این شهر در سال ۱۳۵۴ هجری خورشیدی در فهرست آثار ملی به عنوان میراث فرهنگی و طبیعی به ثبت رسیده است.

کالبد شهر متاثر از ارتباط پیچیده و ویژگی‌های اقتصادی _ اجتماعی این زیستگاه کهن است. ماسوله در یک نگاه،گویی پلکان‌های بزرگی است که از کوه آغاز و تا عمق دره کشیده شده است.

شهر قدیم حدود ٨ کیلومتر بالاتر از جایگاه کنونی است و آثاری از آن همچنان باقی است. گویا حدود قرن هشتم، مردم این دیار از آن جا بار سفر بسته و به مکان فعلی کوچیده‌اند. زبان مردم ، تالشی است؛ که از زبان های ایرانی شمال غربی محسوب می‌شود و با زبان مادی، پارتی و اوستایی و نیز با زبان آذری باستان شباهت های بسیار دارد. گروهی بر این باورند که نام ماسوله در آغاز ماهسالار بوده که نام کوهی است، اما آرام آرام به ماسوله تغییر شکل داده است. برخی دیگر عقیده دارند که این اسم از دو بخش ماس و اوله ترکیب یافته است. بخش نخست یعنی کوه و بخش دوم به معنی بلند است که بر روی هم به معنی کوه بلند یا کوه مانند است.گروهی نیز با تکیه بر زبان سنسکریت و پارسی پهلوی آن را ماه کوچک یا سرزمین ماه کوچک معنی کرده‌اند.

به سرعت از ماسوله می‌گذریم و گشت و گذار در شهر را به بازگشت از کوه روبار این میعادگاه سبزه‌زار و جایگاه ابرهای پرسه زنان وا می‌گذاریم.

کمی که از شهر فاصله می‌گیریم و آبادی در غبار صبحگاهی گم می‌شود، بساط سفره صبحانه را بر سبزه‌زار شبنم دیده دامنه کوه می‌گستریم. هنوز شروع نکرده‌ایم که همهمه‌ای مبهم از میان جنگل به گوش می‌رسد، رفته رفته صدای پاها نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، گروهی کوه‌نورد را می‌بینیم که از بالا به پایین می‌آیند و به قول بیهقی «راست بدان می مانست که باز پسشان می کشند». به ما می رسند، آشنا هستند و هم شهری، از دوستانند که سه روز از زنجان پیمایش را شروع کرده‌اند تا به ماسوله برسند. دره‌ها را پیموده از گردنه‌ها گذشته و آذوقه آنان تمام شده است. استاد حمیدی ' نام آشنا خوشنام سرپرست گروه بود و هنرمند خوش صدا جناب میری نیز در فهرست شرکت کنندگان.

نیاز به تعارف نبود همگی بر سفره نشستیم چون اندکی رنج سفر کاسته شد و گرسنگی گریخت جناب میری آهنگ «ایج عجب جاییه» را شش دانگ اجرا کرد که سوری صادق بود در صبح پاک ، لابلای جنگل و کنار آب و زیر ابر و دامنه کوه و بر سفره صبحانه. خداحافظی می‌کنیم و هرکس به راه خویش می‌رود ، طولی نمی‌کشد که در میان انبوه درختان ناپدید می‌شوند درست شبیه دنیا که می‌آییم، به هم می‌پیوندیم، می‌مانیم و می‌گذریم و در غبار خاطرات از یاد می‌رویم.
در گذرگاه صعود کلبه‌های چوبی و سنگی فراوانی را می‌بینیم که در شیب کوه پراکنده‌اند.

پس از یک ساعت و نیم به «دروازه بهشت» می‌رسیم؛ دروازه‌ای که مجاز و بهشتی که حقیقت است. پا در راه پاکوب باریکی می‌گذاریم که زیر سایه‌سار درختانی که دست در آغوش و سر در گوش یکدیگر دارند، کمرکش کوه را عرضی می‌برد و پیش می‌رود. این جا به راستی بهشت است و تو می‌توانی «آواز پر جبرئیل» را با گوش هوش بشنوی .

از دروازه بی نگهبان بهشت که بگذریم میدان گاهی فراخ روبرویت سینه باز می‌کند که نهر و رود های پیچ در پیچ در آن جاری است و اسب های رنگارنگی که با آسودگی می چرند. این جا پایان کوه روبار است. درنگی می کنیم و تاملی تا بتوان از خویشتن خویش گسست و به دوست پیوست.
هوای کوههای شمال ناپایدار است و دمدمی مزاج؛ به جانب «قله شاه معلم» که نگاه می‌کنم ابری سیاه را می‌بینیم که عنان گسسته رو، سوی ما دارد، می‌آید و نم نم بارانش را در رود می‌بارد و «نم‌رودی» می‌سازد دیدنی!

جای درنگ نیست تا باران سرریز نشده باید سرازیر شد، گریخت و خود را به آرام جایی رساند. هنوز کوله‌ها را در کومه‌ها بر زمین نگذاشته‌ایم که می‌بارد و آی می‌بارد! قطرات باران، آسمان را به زمین دوخته و گرد برانگیخته.

دوستان زیر بارش باران به خرید می‌روند، من اما تنها پشت شیشه ابهام به صدای شرشر آب که از ناودان از پشت بامی بر پشت بامی دیگر می‌ریزد گوش می‌دهم و رهگذرانی را می‌بینم که شتاب آلود درگذرند.

*کوهنورد و فرهنگی بازنشسته

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار