روایت معلمانی که ۲۷ ساعت در برف گرفتار شدند
تهران (پانا) - 3 معلم شهرضایی که در منطقه پادنای سمیرم عازم محل کار خود بودند در میان برف و کولاک گرفتار میشوند.
به گزارش مرکز اطلاعرسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش؛ ماجرا به یک روز سرد برفی در منطقه پادنای سمیرم بازمیگردد، وقتی ۳ معلم شهرضایی در میان برف و کولاک گرفتار شدند.
محمد رضایی، دبیر مدرسه شهید مدرس بخش پادنای سمیرم و مائده صالحیان و فائزه مؤمنیان دبیران شاغل در مدرسه عفت کَرِدان و هر ۳ ساکن شهرستان شهرضا هستند که اتفاقی سخت را از سر گذراندهاند.
این ۳ همکار پس از گذراندن یک هفته سخت کاری با هم قرار میگذارند که رأس ساعت ۱۲:۴۵ از پادنا به سمت شهرضا راهی شوند. صالحیان میگوید: «از شب قبل باد شدیدی میوزید که آرامش را از ما گرفته بود. شیشه خانه تمام مدت میلرزید. این باد شدید در جاده نیز ادامه داشت و باعث میشد که ماشین از جاده به سمت دره منحرف شود.»
مؤمنیان در خصوص چرایی حرکتشان به سمت شهرضا با وجود نامساعد بودن شرایط جوی میگوید: «هرچند از قبل در خصوص وضعیت نامساعد جوی هشدار داده بودند ولی ما چون از صبح قصد حرکت به سمت شهرضا را داشتیم با اداره راه و شماره ۱۴۱ تماس گرفتیم. در پاسخ گفتند میتوانید با زنجیر چرخ حرکت کنید ولی نمیدانستیم چه اتفاقی در انتظار ما است.»
به هر روی، این ۳ معلم از همان ساعت ۱۲:۴۵ به دل جاده میزنند. در طول مسیر ۱۰۰ کیلومتری پادنا تا سمیرم، باد و باران شدید چندین بار سبب تغییر جهت خودرو میشود ولی با هر مشقتی که بود، موفق میشوند خود را به سمیرم برسانند.
با رسیدن به سمیرم، بارش برف آغاز میشود. رضایی در این خصوص میگوید: «حدس من بهعنوان راننده این بود که بعد از خروجی سمیرم، ایست و بازرسی هست و در صورتی که جاده، مشکلی داشته باشد ما را برمیگردانند. اما شرایط بهگونهای بود که ما را به جلو هدایت کردند و گفته شد که جاده مشکلی ندارد.»
به محض ورود به جاده سمیرم - شهرضا با چند ماشین سنگین مواجه میشوند که اصطلاحاً قیچی کرده و سبب بندآمدن راه شده بودند. قدری طول میکشد تا ماشینها به حالت اول خود برگردند و جاده باز شود ولی در این مدت، حجم برف آنقدر زیاد میشود که دیگر زنجیر چرخ هم جوابگو نیست.
صالحیان در مورد شرایط آن لحظه میگوید: «داشتیم خیلی عادی با هم حرف میزدیم که ناگهان شروع کردیم دور خودمان تاب بخوریم. ما خانمها سرمان را گرفته بودیم و جیغ ممتد میکشیدیم. در نهایت پس از این که ماشین ۳ دور چرخید در نزدیکی پرتگاه با برخورد به دیواره برفی متوقف شدیم.»
وی ادامه میدهد: «هرچه پیش میرفتیم وضع بدتر میشد. هنوز یک کیلومتر از ایست بازرسی فاصله نگرفته بودیم که شرایط پیچیده شد. هر ۱۰ متر که حرکت میکردیم مدتی در برف گرفتار میشدیم. تاجایی که متوجه شدیم ۲ - ۳ ساعت است که یک متر هم حرکت نکردهایم.»
در این شرایط، رانندگان مرتب از خودرو پیاده میشوند و علت توقف را سؤال میکنند. اما کسی نمیداند چه خبر است. صالحیان روایت میکند: «ناگهان دیدیم ساعت ۸ شب شده، هوا تاریک است و ما هنوز در جاده ماندهایم. حتی نیروهای هلالاحمر هم در برف و پشت ترافیک مانده بودند و داشتیم امید خود را از دست میدادیم. شرایط بهقدری سخت شد که یک ساعت با هم حرف نزدیم.»
ساعت ۱۱ شب، برف قدری سبک میشود و بعد بند میآید و باران شروع به باریدن میکند. بارش باران، موجب آبشدن برفها میشود. صالحیان میگوید: «با آبشدن برفها امیدوار شدیم که میتوانیم ساعت ۴ یا ۵ صبح به خانه برسیم. اما وقتی آقای رضایی با راننده بیل مکانیکی صحبت کرد او گفت که در سربالایی، گیر افتاده و امکان حرکت به جلو ندارد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که راه تا صبح باز نخواهد شد.»
آن شب را به هر سختی بود میگذرانند تا ساعت ۹ صبح جاده ۳۰۰ - ۲۰۰ متر باز میشود و خودروها قدری به جلو حرکت میکنند. مؤمنیان میگوید: «از صبح چهارشنبه ساعت ۷ که صبحانه خورده بودیم دیگر چیزی نخورده بودیم و احساس ضعف میکردیم. از ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر هم آنتن نداشتیم و امکان برقراری تماس با خانوادههایمان فراهم نبود. هرچند سر راه بنزین زده بودیم و باک را پرکرده بودیم اما از ترس این که راهبندان طولانی شود و بنزین تمام کنیم هر یک ربع که ماشین روشن بود، یک ساعت آن را خاموش میکردیم.»
رضایی ادامه میدهد: «صبح هوا روشن شده بود و با بارانی که نصفشب زده بود برفهای سطح جاده کمی آب شده بود. در نهایت مردم خودشان دستبهکار شدند و جلوی بیل مکانیکی را باز کردند تا حدودی حرکت کند. اما ساعت ۹:۳۰ دقیقهی صبح باز هم زیر اولین بهمنگیر محور سمیرم - شهرضا گیر افتادیم. برنامه این بود که تقاطع برگشت به سمت سمیرم که ۵۰۰ متر جلوتر بود را باز کنند و بتوانیم برگردیم.»
مؤمنیان روایت میکند: «در نهایت ساعت ۱۱ - ۱۰ صبح بود که نیروهای هلالاحمر آمدند و به ما کنسرو ماهی و لوبیا دادند. بالاخره ساعت ۱۲:۳۰ توانستیم با خانوادههایمان تماس بگیریم و بگوییم که زنده هستیم.»
به آنها میگویند که راه تا نیم ساعت دیگر باز میشود، اما این داستان قصد تمامشدن ندارد. راه همچنان باز نمیشود. صالحیان اینگونه ماجرا را تعریف میکند: «یک ساعت بعدازاین ماجرا، نیروهای هلالاحمر به همراه پدر آقای رضایی سراغمان آمدند و ما را از ماشین خارج کردند. چون شب گذشته برف آمده و یخبسته بود، درب خودرو به دیوارهی برفی گیر میکرد و باز نمیشد. به هر زحمتی بود از ماشین خارج شدیم و به لاین مقابل رفتیم؛ جایی که عموی آقای رضایی در ماشین منتظر ما بود.»
ساعت ۳ بعدازظهر بالاخره تلاشها به ثمر مینشیند و جاده باز میشود و قهرمانان قصهی ما به سمیرم بازمیگردند.
مؤمنیان درمورد نخستین تماسش با خانواده میگوید: «وقتی اولینبار با خانوادهام تماس گرفتم خواهرم با شوق و ذوق فراوانی گفت مامان، فائزه بالاخره زنگ زد و آنجا بود که بغض من هم ترکید و فقط توانستم بگویم من زندهام،
ارسال دیدگاه