کارن حسینی*
جنگل پرتقال؛ یکی در همین حوالی
همه ما حتی اگر سهرابِ فیلم جنگ پرتقال نباشیم، یکی شبیه سهراب را از نزدیک میشناسیم. آدمی که همه فرصتهای زندگیاش را فدای توهمِ کمال گراییاش کرده است. آدمی که با نخوت، آدمهای اطرافش را رنجانده است و روزی مجبور شده برگردد و با جای زخمی که از خود بر روح دیگران گذاشته روبه رو شود. جنگل پرتقال نگرشی آسیبشناسانه به این مقوله دارد.
سهراب، که از سر ناچاری، تدریس ادبیات در دبیرستانی را پذیرفته است برای دریافت مدرک تحصیلیاش مجبور میشود پس از ۱۵ سال، به شهر محل تحصیلش برگردد. شهر کوچک است و او خواه ناخواه، با همکلاسیهای سابقش روبه رو میشود، هر کدام از آن دانشجویان ، اکنون برای خود جایگاهی مستحکم اجتماعی دست و پا کردهاند ، تنها سهراب، شاگرد اول دانشکده است که هنوز نمیداند از زندگی چه میخواهد و باید کجا بایستد؟ همکلاسیهای سابق، اما آدمهای سرد و گرم چشیدهای شدهاند که نه تنها مقهور لفاظیها و تحقیرهای سهراب نمیشوند بلکه او را با خودش به تقابل وامیدارند.
نقطه عطف داستان، رو در رویی سهراب با دختری است که همان سالها، عاشقانه او را دوست داشته اما با تحقیر و نادیده گرفتن از جانب سهراب روبه رو و قصه عشق سوزانش هم نُقل محافل شده و به زعم خودش آبرویی برایش نمانده است.
جنگل پرتقال ۲۴ ساعت از زندگی کنونی سهراب بهاریان است ، ۲۴ ساعتی که بشدت با گذشته عجین میشود و پس از آن آدم دیگری از دل آن بیرون میآید. سهرابِ انتهای فیلم، به درستترین شیوه، یاد میگیرد که باید در قبال رفتار ناهنجارش از دیگران عذرخواهی کند که این خود، اکسیر جاودانگی آدمیان این روزگار را رقم میزند. او میآموزد که برای التیام زخمها و آلامی که بر دیگران به یادگار گذاشته، از عزیزترینهایش ولو در حد یک صفحه گرامافون باشد بگذرد، گذشتی که تمرین آن برای مخاطبان ممکن است سخت و دشوار باشد.
کارشناس رسانه
ارسال دیدگاه