دلنوشتهی برای ضامن آهو؛
مهربانی شما، پناه گرم بیپناهان و مستأصلان است
امام مهربانیها، امروز که سالروز رفتن غریبانه شماست و با معصومیت تمام و به دست آنهایی میروید که هرگز بویی از انسانیت نبردهاند، تنها مهربانی شما، پناه ما انسانهای مستأصل و بیپناه است.
بخاطر دارم برای اولین باری که به پابوس شما آمدم، دختری پانزده ساله بودم و سرشار از آرزوهای کوچک و بزرگ؛ خستگی راه، آزردهام ساخته بود و دوستی داشتم که پدرش نابینا شده بود، به مشهد که رسیدیم انگار جانی دوباره گرفتیم و پاهای سستمان، توانی دوباره یافت.
از دور که خورشید ضریح شما را دیدیم، دوستم به گریه افتاد و برای پدرش دعا میکرد و من تنها به حسی که در دلم جوانه زده بود، میاندیشیدم. مهربانی شما از همهجا احساس میشد، اشک در چشمانم حلقه زده بود و این برایم حسی غریب بود.
این روزها، روز رفتن شما است، رفتن مادی وگرنه که شما همیشه میهمان ایران هستید و تاج سر ایرانیان میمانید، مهربانی شما زبانزد عام و خاص است و لازم نیست حرفی در مورد مهربانی شما گفته شود.
امام غریبم، شما در خاکی هستید که مردمش عاشق شما هستند و به همه پاکیها و معصومیت شما، اراداتی خالصانه دارند، مهربانی شما، پناه غریبان رانده شده و ناامید است، از همه جا راندهشدگانی سرمازده، که دیگر جایی به جز گرمای خورشید گنبد شما ندارند و چه گرمایی امنتر و پاک تر از حریم امن شما، پناه آنها خواهد بود، پناه ما باش و نزد خدای خودت، ضامنما باش، اصلا فکر کن من هم آهویی معصوم هستم، فکری به حال دل تنهای ما بکن.
سحر شیخی
ارسال دیدگاه