کوثر شهرباف*
پانا و آشنایی با دوستی از جنس معلمی مهربان
آدمها در مسیر زندگیشان نیاز به دوست و همکلام دارند، اگر این دوست دلش مثل دریا پاک و زلال باشد، تو را با قایق محبت به سلامت به مقصد میرساند و اگر دلی گلآلود داشته باشد و یا زبانش همچون طوفانی مخرب، قایقت را پیش از رسیدن به مقصود و منزل غرق خواهد کرد.
اوایل مهر سال گذشته بود، صدای شر شر باران پاییزی در گوشم طنینانداز شده بود، در کلاس مجازی بودم که شنیدم تو دانش آموزان را به دوستی و همراهی با خود دعوت میکنی، از آنجا که از کودکی برای عروسکهایم هم معلم بودم و هم خبرنگار، دست دوستی به سویت کشیدم و با خود عهد کردم که به تو وفادار بمانم، با وجود اینکه با عشق و علاقه و با قلم تو را همراهی کردم اما مانعی برای درسم نبودی و به لطف خدا و انگیزهای که به من دادی نفر اول آزمونهای سمپاد هم شدم، در مسیری که با هم قدم در آن میگذاشتیم به من طعم شیرین موفقیت در این گذرگاه را دادی و در کنار آن طعم تلخیها و نامهربانیها را نیز چشاندی تا مبادا به خود غره شوم، ۱۱ ساله بودم و تحمل نامهربانیها برایم سخت و دشوار، خواستم رفیق نیمه راه شوم و رهایت سازم که مرا به یاد عهدم انداختی و دستم را به دست مهربانانی با دلهایی همچون دریا دادی و گفتی:" باید نامهربانی میدیدی تا قدردان مهربانی مهربانای چون خانم بیکپور میشدی، او بود که به لطف خدا باعث شد تا دوباره دست دوستیات را محکمتر بفشارم و با انگیزه بیشتری در این مسیر گام بردارم تا به رسالت این راه پی ببرم.
با وجود اینکه تو را نمیشناختم و از قبل تو را ندیده بودم اما حس خوب آشنایی تمام وجودم را در بر گرفته بود و جمله معروف " انگار یک جایی تو را دیدم "،دائم در ذهنم زیر نویس میشد.
خدا را شاکرم که الان تقریبا دو سال است که از دوستی و کنار تو بودن میگذرد، گذری از زمان با کوله باری از تجربه، تجربههایی به ارزش طلا و شاید هم بیشتر، تو دستم را گرفتی و من را همسفر خود در راهها و مسیرهایی کردی که با این سن کمم شاید سالها بعد آنها را طی میکردم، در این سفر مرا با چهره دوگانه جامعه آشنا ساختی، به من یاد دادی جامعه همچون پدر و مادر نیست که همیشه دست نوازش بر سر بکشند و دستم را با نگرانی و محکم بفشارند تا فشار ضربه سهمگین زمین خوردن را تجربه نکنم، به من آموختی که گاهی جامعه آنچنان بیرحم میشود که نه تنها دستی را برای پیش رفتن به جلو نمیگیرد بلکه به وقت نیاز دستی را رها میکند و با نیشخند موذیانهاش از زمین خوردنت لذت میبرد. از بیرحمیها و کل کل و کری خوانی جامعه برایم حماسه سرودی تا سخنان نغز بعدیت را با جان و دل قدر بدانم و پرده از آن روی نورانی و پرمحبت جامعه برداشتی و گفتی:" این سوی جامعه فرشتههایی از جنس انسان مامور و مراقب آرامش دل تواند تا لبخند از لبان کودکانهات نیافتد و برق شادی چشمانت هرگز خاموش نشود، و به من افتخار شاگردی معلمی دلسوز و مهربان همچون فرشتهای از جنس
انسان آشنا ساختی. آری تو پلی برای عبور من از آن سوی جامعه سیاه انسانی به این روی خوش جامعه شدی و حق دوستی را بر من ادا کردی.
و به پاس تمام محبتهای تو. تولد ۲۰ سالگی ات مبارک پانای عزیز، الهی ۱۲۰ ساله که نه همیشه بمانی و دست دوستی به نسلهای بعدی هم بدهی.
دانشآموز خبرنگار*
ارسال دیدگاه