الینا ابراهیمی*
معلم نوری ابدی است
تبریز (پانا) - معلم نوری ابدی است که در تمام لحظات زندگی با چراغ هدایت پرفروغ خویش ما را یاری نموده تا در مسیر موفقیت قدم برداریم.
زندگی آغاز شد، بین ماندن و زندگی کردن؛ اولین نفس را کشیدم و مادر را دیدم. در این دنیای خاکستری قد کشیدم. شاید مادرم نقاش روزهای تار من بود. هنوز دنیا برایم چیزی شبیه به جعبه موسیقی بود که آهنگ کودکیم در آن پخش می شد. ترسی که سوختن چشمانم موقع ریختن شامپو روی سرم ایجاد می کرد مرا به فکر می انداخت که شاید ذوق دیدن شادی ها را نداشته باشم.
زندگی، دریای ناآرام، منِ پرت شده لب پرتگاه، منِ کودک تا بتوانم متوجه لغزش سنگ های زیر پاهایم شوم؛ خودم را میان امواج متلاطم دریای نا آرام دیدم. چه شد؟ چرا در خلسه ای فرو رفته بودم؛ چرا مادری که تابلوی تارم را نقاشی کرده بود یاد نداده بود چگونه شنا کنم؟
در بین تمام دست و پا زدن هایم او رادیدم. معلم را. جز او ، ابرهای سیاه، امواج و من کسی نبود.
نوری دیده بودم نوری ابدی، ابدیتی که حق نوشتن افکارم را به من یاد داد. آری معلم بود؛ به من یاد داد آرام بودن را بعضاً دست و پا نزدن را، صبر کردن را، به من یاد داد دادی درد به معنای بریدن پا با شیشه نیست؛ درد به معنای گم کردن عروسک مورد علاقه نیست. به من گفت: درد به معنای شکستن بال های پرواز افکار است. او چسب زخم من شد برای اینکه بتوانم بگویم چه چیزی در ساحل طوفانی افکارم می گذرد.
چشمانم را باری دیگر شستم. دیدم او خود دریاست، دریایی عمیق و آرام به وسعت مهربانی.
با وجود سختی های زندگی باز هم شادی و امید در تک تک لحظه هایش جاری بود.
او به من یاد داد با زندگی نباید جنگید. باید با آن صلح کرد و کنار آمد. با همه سختی هایش، امیدی داشت به بزرگی اقیانوس، افکاری به زیبایی دشت گلها.
او امید را به زندگیم بخشید. پا پس نمی کشید. نا امید نمی شد، پیروز می شد و پیروز می شدیم.
او معلم بود.
ارسال دیدگاه