وضعیت اوکراین نشانه افول آمریکا است

تهران (پانا) - رهبر انقلاب در سخنرانی تلویزیونی به مناسبت عید مبعث با اشاره به سیاست بحران‌سازی رژیم مافیایی آمریکا، درباره بحران اوکراین گفتند: «اساساً رژیم ایالات متّحده‌ی آمریکا، یک رژیم بحران‌ساز و بحران‌زیست است؛ از بحران تغذیه می‌کند، ارتزاق میکند؛ از بحرانهای گوناگون در اطراف عالم ارتزاق میکند... امروز به نظر من، اوکراین هم قربانی همین سیاست است. امروز قضایای اوکراین هم مربوط به همین سیاست آمریکا است. آمریکا اوکراین را به این نقطه کشاند.»

کد مطلب: ۱۲۶۰۷۵۴
لینک کوتاه کپی شد
وضعیت اوکراین نشانه افول آمریکا است

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در گفت‌وگو با دکتر ابراهیم متقی، استاد روابط بین‌الملل و رئیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ریشه‌ها و پیامدهای بحران اوکراین از منظر روابط بین‌الملل را بررسی کرده است. آقای متقی معتقد است بحران اوکراین بیانگر این واقعیت است که آمریکا توازن قدرت خود را برای ایفای نقش هژمونیک بین‌المللی از دست داده است.

رهبر انقلاب ریشه بحران امروز اوکراین را سیاست‌های آمریکا و غرب دانستند و فرمودند آمریکایی‌ها زیست بحران‌زایی دارند و از بحران‌ها ارتزاق می‌کنند. ریشه‌های بحران اوکراین چه ارتباطی با آمریکا و غرب دارد؟

شکل‌بندی قدرت سیاسی در ایالات متحده با ویژگی‌های نظام سلطه پیوند دارد. مشخصه‌ اصلی نظام سلطه، به‌وجودآوردن شبکه‌هایی برای تحکیم و تثبیت قدرت خودش است. این شبکه‌ها کارکردشان مبتنی بر دو ویژگی بسیار عمده و اساسیِ «اغوا و اجبار» است. سیاست اجبار در الگوی رفتاری آمریکا مبتنی بر نظامی‌گری است. ایالات متحده ۷۳۰ میلیارد دلار هزینه‌های نظامی یک‌ساله دارد. این مقدار به‌اندازه مجموعه هزینه‌های نظامی روسیه،‌ چین، فرانسه، انگلیس، ایتالیا، آلمان و ژاپن است. در واقع، ایالات متحده برای تثبیت قدرت و توانایی‌های مبتنی بر سیاست زور و فشار از الگوی نظامی‌گری بهره می‌گیرد. بر اساس سیاست اجبار و زور است که آمریکا اقدامات نظامی را در عراق، افغانستان و بسیاری دیگر از کشورها به انجام می‌رساند.

سیاست قدرت آمریکا مبتنی بر اغواگری است. پیوند سیاست اغوا و زور با نشانه‌هایی از شبکه‌های مافیایی شباهت دارد. سیاست اغوا به مفهوم بهره‌گیری از سازوکارهایی است که زمینه و شرایط را برای فریب سایر بازیگران به‌وجود می‌آورد. یکی از بحث‌هایی که مرشایمر در سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ دارد این است که سیاست خارجی آمریکا به‌عنوان قدرت بزرگ جهانی از سازوکارهای مبتنی بر تله‌گذاری بهره می‌برد؛ یعنی بازیگرانی را وارد گردونه‌ای از معادلات قدرت می‌کند که بر مبنای آن جنگ‌های نیابتی اجتناب‌ناپذیر می‌شود. سیاست اغوا را باید در چهارچوب سازوکارهایی موردتوجه قرار داد که یک بازیگر می‌تواند موقعیت خودش را به‌گونه‌ای تغییر بدهد با این امید که زمینه برای وضعیت بهتر برایش فراهم بشود. وضعیت بهتر همواره نوعی جاذبه سراب‌گونه به‌وجود می‌آورد.

بنابراین، ساخت قدرت آمریکا به این دلیل مافیایی است که اولاً، سیاست قدرت و اغوا را با همدیگر پیوند می‌دهد؛ ثانیاً، از شبکه رسانه‌های مجازی و نوشتاری و تصویری متعددی بهره می‌گیرد که بتواند بر اساس این شبکه‌ها یک نوع ایدئولوژی و الگوی آرمانی رفتار سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی را به‌وجود بیاورد؛ ثالثاً، این شبکه‌ها بر اساس یک نوع احساس هم‌بستگی مبتنی بر ایدئولوژی کاذب با یکدیگر پیوند برقرار می‌کنند و با نیروهایی مقابله می‌کنند که آن نیروها درصدد تحقق عدالت و یا حداکثرسازی جایگاه منطقه‌ای خودشان بر اساس قالب‌های رقابتی مسالمت‌آمیز است.

یکی دیگر از ویژگی رفتاری و سیاسی ایالات متحده را باید در ائتلاف‌سازی گسترده و جهانی جست‌وجو کرد. آمریکایی‌ها در ساختار دوقطبی، خودشان را صاحب نیمکره‌ غربی می‌دانستند و بعد از جنگ جهانی دوم آن را تا شرق اروپا گسترش دادند. بحث اصلی‌شان هم این بود که باید ادبیات الگوهای رفتاری و جلوه‌هایی از سیاست آمریکایی در جهان گسترش پیدا کند. مبانی اندیشه و تفکر پیوریتن‌های آمریکایی مبتنی بر نشانه‌هایی از رسالت‌گرایی است که زمینه گسترش نفوذ و افزایش مداخله‌گری در حوزه‌های مختلف جغرافیایی را فراهم می‌کند؛ بنابراین، مداخله‌گری و گسترش ویژگی اصلی سیاست خارجی آمریکاست که در قرن نوزدهم در دوران قبل از جنگ جهانی دوم و به‌گونه‌ای فراگیر در دوران بعد از جنگ جهانی دوم شاهد هستیم.

الگوهای مداخله‌گرایی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی متفاوت است؛ مداخله‌گرایی ممکن است ماهیت نظامی داشته باشد و بر اساس ابزارهای اقتصادی شکل بگیرد و یا اینکه مبتنی بر سازوکارهای سیاسی باشد. یکی از نشانه‌های مداخله‌گرایی آمریکا، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. یکی دیگر از نشانه‌های مداخله‌گرایی را باید در ارتباط با پیوستن ایران به پیمان بغداد و سنتو تبیین کرد. در برخی از مواقع، مداخله‌گری آمریکا ماهیت نظامی پیدا می‌کند. جنگ آمریکا در ویتنام یک تراژدی بزرگ تاریخی است که فقط می‌خواهد این نکته را منعکس کند که آمریکا از قابلیت لازم برای کشتن، نابودکردن و ویران‌سازی برخوردار است.

در فضای اوکراین، آمریکایی‌ها الگوی رفتاری خودشان را از سال ۱۹۹۳ در رابطه با گسترش ناتو در دستور کار قرار دادند. کشورهایی همانند لهستان و مجارستان را در فضای ناتو قرار دادند و پیمان‌های دفاعی و امنیتی منعقد کردند که بر اساس این پیمان‌ها زمینه‌ برای شکل‌گیری یک نوع ائتلاف برای مقابله با چین، روسیه، ایران و حتی بازیگران مستقل در غرب آسیا و شرق آسیا فراهم بشود. گسترش ناتو به شرق، محور اصلی اندیشه سیاست خارجی آمریکاست که زمینه‌ بحران اوکراین را به‌وجود آورد.

سیاست دیگر آمریکا، آتش‌بیاری معرکه است؛ آتش‌بیاری معرکه یکی از سیاست‌ها و الگوهای رفتاری آمریکاست. اشغال کویت توسط عراق در چهارچوب آتش‌بیاری معرکه در رابطه با سیاست‌های آمونیاتی آمریکا شکل گرفت. حمله‌ نظامی عراق به جمهوری اسلامی، نوع دیگری از آتش‌بیاری معرکه بود که زمینه شکل‌گیری جنگ‌های نیابتی را فراهم کرد؛ بنابراین، حمله‌ نظامی عراق به ایران را باید مرتبط با برخی از سیاست‌هایی بدانیم که آمریکا و متحدانش در حمایت از یک بازیگر ماجراجو در دستور کار قرار دادند. سفیر آمریکا در عراق در سال ۱۹۸۹ در دیدار با صدام این موضوع را مطرح کرد که ما در اختلاف شما با همسایگانتان بی‌طرف هستیم. به‌عبارت دیگر، زمینه حمله‌ نظامی عراق به کویت را فراهم کرد. اینجاست که بازیگران و کشورها باید هوشیار باشند و بصیرت داشته باشند. عقلانیت راهبردی، یعنی اینکه از سازوکارهایی باید بهره بگیرند که زمینه‌ مجانی‌ سواری‌دادن به قدرت‌های بزرگ به‌ویژه آمریکا به‌وجود نیاید.

یک وجه دیگر بحران امروز اوکراین، پشت‌گرمی بیهوده‌ای است که دولت‌های غربگرا به حمایت‌های غرب و آمریکا از خود دارند. وضعیت افغانستان و اوکراین چه درس عبرتی برای دولت‌های متمایل به غرب است؟

بحران اوکراین بیانگر این واقعیت است که ایالات متحده توازن قدرت خودش را برای ایفای نقش هژمونیک بین‌المللی از دست داده است. آمریکایی‌ها در دهه ۱۹۹۰ احساس می‌کردند که قدرت بلامنازع جهان هستند. در سال ۲۰۰۱، جرج بوش پسر نظریه جنگ پیش‌دستانه را ارائه داد؛ یعنی اگر کشوری احتمالاً در آینده سیاست‌های مخربی را برای امنیت منطقه‌ای در دستور کار قرار داد، باید زودتر از موعد مقرر با آن مقابله کرد؛ بنابراین، بحران اوکراین بیانگر این است که به‌لحاظ ساختاری ایالات متحده در وضعیت افول قرار دارد. چرا در وضعیت افول قرار دارد؟ به این دلیل که قدرت هژمون می‌تواند شرایط لازم برای کنترل رفتار بازیگران را فراهم کند. آیا آمریکا توانست روسیه را متقاعد کند که حمله‌ نظامی به اوکراین انجام ندهد؟

نکته بعدی این است که قدرت بزرگی که قابلیت‌هایش روبه افزایش است، باید از توانایی لازم برای کنترل حوادث برخوردار باشد. روند بحران اوکراین نشان داد که آمریکا قابلیت لازم برای کنترل حوادث را ندارد؛ بنابراین، وقتی قدرتی در حال افول است، زمینه برای ظهور بحران‌های منطقه‌ای به‌وجود می‌آید که این بحران‌های منطقه‌ای مبتنی بر انگاره و تفکر آن قدرت بزرگ نیست. ادواردهلت کار، در کتاب «بحران بیست‌ساله» به این مسئله اشاره می‌کند که در سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۹، نشانه‌هایی از بحران‌های متوالی وجود داشته است. به نظر من، از سال ۲۰۱۹ زمینه برای ظهور بحران‌های متوالی جدید در حال شکل‌گیری است. دهه دوم و سوم قرن ۲۱، شباهت‌های ساختاری زیادی به دهه دوم و سوم قرن بیستم دارد. در چنین شرایط و فضایی، قدرت بزرگ توان لازم برای مدیریت بحران‌های منطقه‌ای را ندارد؛ بنابراین، زمینه برای نقش‌یابی بازیگران گریز از مرکز اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.

نکته دیگر اینکه بحران افغانستان، اوکراین و عراق نشان داد که ایالات متحده قادر به مدیریت بحران‌های منطقه‌ای نیست و با چالش‌های امنیتی فزاینده‌ای روبه‌رو می‌شود. در این شرایط، کشورهای منطقه‌ای چه باید بکنند؟ اولین اقدام کشورهای منطقه‌ای را باید در به‌کارگیری سیاست خودیاری جست‌وجو کرد؛ یعنی هر کشوری بداند که نمی‌تواند به دیگران اتکا داشته باشد و مبانی و زیرساخت قدرتش را باید در فضای داخلی خودش جست‌وجو کند.

نکته‌ بعدی اینکه ائتلاف‌ها ماهیت ناپایدار دارند. ائتلاف‌های ناپایدار این ویژگی‌ را دارند که به‌دلیل تغییر پی‌درپی موازنه قدرت زمینه را برای شکل‌گیری بحران جدید فراهم می‌کنند و در نهایت، ایالات متحده در فضای موجود تلاش می‌کند تا هزینه‌های نظامی، انسانی و اجتماعی اوکراین یا کشور دیگری را پرداخت کند؛ اما در این شرایط و در این فضا از سازوکارهایی بهره می‌گیرد که نشان می‌دهد قادر به حل آن موضوعات نبوده و در نهایت می‌تواند مشکلات جدیدی را برای نظام جهانی به‌وجود بیاورد.

در نهایت باید به این مسئله اشاره کرد که درس‌ها و عبرت‌های بحران اوکراین و افغانستان و عراق این است که اولاً،‌ آمریکا روبه افول است و قادر به مدیریت بحران نیست؛ ثانیاً، ائتلاف‌سازی با ایالات متحده هزینه‌های تاکتیکی و راهبردی دارد؛ ثالثاً، ایالات متحده برای تأمین هزینه‌های تغییر ژئوپلتیکی در محیط منطقه‌ای از سازوکارهای مربوط به جنگ‌های نیابتی بهره می‌گیرد. در برابر روسیه هیچ‌گونه مقاومتی آمریکایی‌ها نکردند، اما حاضرند به گروه‌های اجتماعی اوکراینی برای مقابله با روسیه سلاح، پول، امکانات، آموزش و اطلاعات لازم را بدهند. چنین روندی نشان می‌دهد که زمینه برای شکل‌گیری جنگ‌های نیابتی چندگانه و چندجانبه به‌وجودآمده که آمریکا بدون هزینه درصدد بحران‌سازی برای حوزه‌های ژئوپلتیکی جهان است.

بسیاری از دولت‌های غربی و آمریکا وضعیت امروز اوکراین را محکوم می‌کنند، درحالی‌که در یک قرن اخیر، آمریکا و غرب و متحدانشان حملات و تهاجم‌های نظامی متعددی علیه دیگر کشورها ترتیب داده‌اند. کمی از عقبه تاریخی این اقدامات و مداخلات نظامی آمریکا و غرب در یک قرن اخیر و استانداردهای دوگانه آن‌ها بگویید.

استانداردهای دوگانه، از ویژگی‌های سیاست خارجی آمریکاست. استاندارد دوگانه به‌معنای این است که موضوعی در حوزه‌ منافع و مطلوبیت‌های آمریکا قرار دارد که می‌تواند عامل مثبتی برای حمایت آمریکا و جهان غرب در ارتباط با آن باشد؛ یعنی وقتی بحران افغانستان یا یمن شکل می‌گیرد و آمریکا‌یی‌ها از اقدامات تهاجمی و تجاوز نظامی بهره می‌گیرند، وقتی بچه‌ها کشته می‌شوند و بیمارستان‌ها تخریب می‌شود، هیچ‌گونه واکنشی نشان نمی‌دهد؛ درحالی‌که اگر همین اقدام توسط یک بازیگر دیگر در حوزه‌ جغرافیایی دیگری انجام بگیرد، الگوی رفتاری کاملاً متفاوت و متمایز می‌شود.

بحث اصلی ایالات متحده سدبندی و سنگربندی است. وقتی جرج بوش به این موضوع اشاره کرد که کشورها یا حامی تروریست‌اند و یا مقابله‌کننده با تروریست، جهان را به دو قسمت سیاه و سفید تقسیم کرد که بخش خاکستری وجود نداشت. بخش خاکستری باید جذب سیاست ایالات متحده بشود که از طریق اجبار یا اغوا دیگران را وادار به الگوهای حمایتی می‌کند؛ بنابراین، استانداردهای دوگانه آمریکا دارای زمینه‌های اجتماعی و ساختاری است. چرا استانداردهای دوگانه شکل می‌گیرد و به مرحله‌ اجرا می‌رسد؟ به این دلیل که اولاً، آمریکایی‌ها توانستند نوعی هم‌بستگی ژئوپلتیکی با جهان غرب را به‌وجود بیاورند. این هم‌بستگی مربوط به سال‌های جنگ جهانی دوم و بعد از آن است؛ ثانیاً، آمریکایی‌ها نهادهای مشترکی را با جهان غرب شکل دادند و توانستند این نهادها را به حوزه‌های مختلف جغرافیایی گسترش بدهند.

بنابراین، ایالات متحده بر اساس تفکر ژئوپلتیکی که دارد، انگاره خودش را بر اساس ائتلاف‌ها تبیین می‌کند. مسئله‌ اصلی این است که چه بازیگری در وضعیت ائتلافی با ایالات متحده قرار دارد؟ چه سیاستی و چه الگوی رفتاری منجر به بهینه‌شدن منافع و مطلوبیت‌های آمریکا در محیط منطقه‌ای می‌شود و بر اساس آن ایالات متحده از یک بازیگر به‌گونه موقت و گذرا حمایت می‌کند؟ سیاست‌های مربوط به معیارهای دوگانه فقط برای مقابله با بازیگران جبهه مخالف و بازیگران رقیب در شکل‌بندی‌های ژئوپلتیکی محسوب نمی‌شود، بلکه زمینه‌ نوعی تعارض و جدال تاریخی را با سایر بازیگران هم به‌وجود می‌آورد.

هدف رژیم مافیایی آمریکا از تعیین دو‌لت‌ها و خلق بحران در نقاط مختلف دنیا چیست؟

معادله قدرت در سیاست خارجی و امنیتی آمریکا مبتنی بر ائتلاف‌های در حال گذار است. یک روز با روسیه در چهارچوب ناتو همکاری می‌کند، یک روز در چهارچوب گروه مینسک و روز دیگر ناتو را علیه روسیه به‌کار می‌گیرد. واقعیت این است که آمریکا تلاش دارد تا بار دیگر تفکر جنگ سرد جدیدی را بر ساختار نظام بین‌الملل حاکم کند. در جنگ سرد جدید جهانی، زمینه برای مقابله با برخی از بازیگران به‌وجود می‌آید. این مقابله در گام اول ماهیت نظامی ندارد، ولی به‌گونه‌‌ای مرحله‌ای تصاعدی پیدا می‌کند و شرایط برای امنیتی‌شدن محیط اجتماعی را در آینده‌ای نزدیک به‌وجود می‌آورد. سیاست اصلی آمریکا در حوزه‌های مختلف جغرافیایی امنیتی‌کردن محیط اجتماعی و بحرانی‌سازی جامعه‌ای است که در فکر آزادی و توسعه‌ اقتصادی در دامن سیاست‌های ژئوپلتیکی جهان غرب و ایالات متحده قرار می‌گیرد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار