علیرضا میریوسفی*
شهادت حاج قاسم و احیای بازدارندگی جمهوری اسلامی
شهادت مظلومانه سردار سلیمانی، همچون حیات پربارش یک دستاورد راهبردی برای جمهوری اسلامی ایران داشت: احیای بازدارندگی موثر ایران در مقابل ارتش تروریست آمریکا و تسریع خروج آنها از منطقه.
ترور سردار قاسم سلیمانی در نخستین ساعات بامداد سیزدهم دی ماه ۱۳۹۸، نتیجه یک تصمیم آنی یا جنون آنی ترامپ نبود، بلکه نتیجه بیش از دوسال تله گذاری برخی طرف های منطقه ای متحد آمریکا با همراهی چند مقام و نهاد دولتی تندرو و به شدت ضدایرانی برای زمینه چینی و متقاعد کردن ترامپ به انجام چنین حماقتی بود. استدلالی هم که برای متقاعد کردن ترامپ بیان می کردند این بود که ایرانی ها از مشکلات داخلی آمریکا و ناتوانی این کشور برای به راه انداختن یک جنگ فاجعه بار دیگر در خاورمیانه به خوبی آگاه هستند و به همین دلیل تهدیدات نظامی آمریکا را جدی نمی گیرند و این اقدام بار دیگر بازدارندگی آمریکا در برابر ایران و متحدانش در منطقه را بازیابی خواهد کرد.
با این حال آن چه در عمل اتفاق افتاد، درست برعکس پیش بینی ها و در واقع القائات این افراد و نهادها بود و خون ریخته شده شهید سلیمانی در نهایت بازدارندگی ایران را در برابر آمریکا تقویت کرد و خروج شتاب زده نیروهای آمریکایی از منطقه یکی از نتایج آن است. ایده اولیه و زمینه چینی برای ترور سردار سلیمانی از زمان ریاست مایک پمپئو بر سازمان سیا شروع شد. پمپئو که همواره بیش از منافع ملی آمریکا، به رژیم اسرائیل و مطامح نامشروعش وفادار بوده است، یک پروژه جدید و ساختگی اطلاعاتی را درباره ادعای نقش پررنگ ایران و سپاه قدس در ناامنی های عراق و کشته شدن صدها سرباز آمریکایی در عراق کلید زد.
تا قبل از اقدامات پمپئو، باور عمومی نخبگان آمریکایی این بود که ناآرامی های عراق پس از سقوط صدام عمدتا ناشی از فعالیت بعثی های سابق با حمایت وهابیون و کشورهای حاشیه خلیج فارس و حتی ترکیه است که سقوط صدام را باعث به هم خوردن موازنه قوا به نفع ایران می دانند و آمریکا را متهم می کردند که عراق را در سینی طلایی به ایران تقدیم کرده است. ایران، هرچند بر اساس سیاست اصولی خود همواره بر خروج هرچه سریع تر اشغالگران تاکید داشت، ولی در همان حال، بی ثباتی و ناامنی عراق را در جهت منافع خود و ملت عراق نمی دید و به دولت منتخب عراق بیشترین کمک را برای ایجاد امنیت کرد و حتی مذاکرات محدودی را با آمریکا به منظور برقراری امنیت و استقرار هرچه سریع تر یک دولت مقتدر در عراق(که طبیعتا و براساس ترکیب جمعیتی عراق و سوابق گذشته دوست ایران هم بود) انجام داد. به هر حال تلاش های پمپئو برای معرفی ایران به عنوان مسئول اصلی ناامنی های عراق(به رغم نقش برجسته ایران در ثبات عراق و شکست داعش) زمینه های روانی لازم را برای فاز دوم تله گذاری فراهم کرد.
در فاز دوم، تلاش شد ترور سردار سلیمانی در چارچوب یک راهبرد کلان و دهان پرکن، یعنی «بازیابی بازدارندگی آمریکا علیه ایران» القا شود. واقعیت این است که طی سه دهه گذشته، یکی از عوامل اصلی که بازدارندگی ایران در مقابل آمریکا را شکل داده بود، سابقه نیروهای ایرانی در واکنش به اقدامات نیروهای آمریکایی در اواخر جنگ تحمیلی در سال ۱۹۸۸ میلادی بود. در آن زمان آمریکا تصمیم گرفت در پی جنگ نفتکش ها و در حمایت از صدام، حملاتی را به تاسیسات و نیروهای ایرانی انجام دهد، ولی پاسخ های سختی را در ازای هریک از این ماجراجویی ها دریافت کرد. هرچند در آن زمان به دلیل نابرابری توان نظامی دو طرف، نیروهای ایرانی هم خسارت های سنگینی دریافت کردند، ولی این واقعیت بی سابقه که ایران هیچ حملهای از سوی آمریکا را بی پاسخ نگذاشت، این پیام و باور را به طرف آمریکایی منتقل کرد که بر خلاف سایر کشورهای منطقه که تا مدت ها چنین حملاتی را کتمان میکردند و بی جواب می گذاشتند، ایران در این زمینه با کسی شوخی ندارد.
این سابقه نوعی از بازدارندگی را تا سه دهه بعد برای ایران فراهم آورده بود. با این حال پمپئو و همفکران اسرائیلی وی چنین القا کرده بودند که سابقه رفتار ۳۰ سال قبل ایران قابل تعمیم به وضعیت فعلی نیست و فرماندهان ایرانی با روحیات زمان جنگ فاصله گرفته اند و ایران تحت فشار تحریم ها، جسارت پاسخ مستقیم را نخواهد داشت و حداکثر مطابق قبل در چارچوب جنگ خاکستری اقدامات محدودی خواهد کرد که آن را هم با نیروی نظامی پاسخ خواهند داد.در فاصله سیزدهم تا هجدهم دی ماه ۱۳۹۸(سوم تا هشتم ژانویه ۲۰۲۰) نوعی سرخوشی به همراه تهدید ایران برای واکنش نشان ندادن به این ترور توسط ترامپ، پمپئو و دیگران صورت گرفت و تصور می شد این تهدیدات در چارچوب تحلیل های قبلی، ایران را از پاسخی سخت بازخواهد داشت. با این حال، حمله موشکی دقیق، حساب شده و ویرانگر بامداد هجدهم دی ماه، عملا این محاسبات را وارونه کرد. این بار پاسخ ایران، قدرتمندتر و ویرانگرتر از پاسخ های شجاعانه، ولی احساسی اواخر جنگ تحمیلی بود.
این حمله، به عنوان بزرگ ترین و شدیدترین حمله به یک پایگاه آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم و دقت و تاکتیک به کاررفته در این حملات که به ناتوانی مطلق سامانه دفاع موشکی آمریکا(که درباره آن تبلیغات و افسانه سرایی های زیادی شده بود) منجر شد، عملا بی دفاع بودن پایگاه ها و نیروهای آمریکایی در منطقه را در قبال جنگ افزارهای موثر ایران آشکار و عزم آمریکا برای خروج سریع تر از منطقه را تقویت کرد. موضع هوشمندانه بعدی ایران نیز این بازدارندگی را تقویت کرد. ایران اعلام کرد با این حمله، انتقام سردار سلیمانی گرفته نشده و حق تعقیب افراد و نظامیان درگیر در این ترور را برای خود محفوظ می داند.
یکی از تبعات راهبردی این بازدارندگی، خروج سامانه های موشکی آمریکایی از عربستان و خاورمیانه و ترجیح آمریکایی ها برای به کارگیری آن ها در محافظت از پایگاه هایشان بود. نتیجه بعدی ایجاد هراس دایمی از آسیب پذیری پایگاه های نظامی آمریکایی در منطقه، افزایش هزینه های نگهداری و تامین امنیت آن ها و در نهایت تسریع کاهش و خروج نیروهای آمریکایی از منطقه به ویژه افغانستان و عراق بود.
حال که دوسال از این ترور فاصله گرفتهایم، میشود با دید کلانتری موضوع را تحلیل کرد. اقدام آمریکا یک حمله تروریستی در یک کشور ثالث وفاقد مشروعیت بینالمللی بود و هرچند یک حمله پهپادی بود، ولی از جنس همان اقدامات تروریستی و دزدانه رژیم اسرائیل بود که ناتوانی آن ها در ایجاد تغییرات راهبردی ثابت شده است. در مقابل حملات ایران یک قدرت نمایی تمام در نمایش کارایی تسلیحات راهبردی ایران و ناتوانی مطلق تجهیزات آمریکایی در مقابله با این ابزار کارامد بود. در مجموع سردار سلیمانی که در طول حیات طیبه اش افتخاراتی چون کمک به پیروزی در جنگ های ۳۳ روزه و ۲۲ روزه علیه اسرائیل و شکست داعش را در کارنامه داشت، شهادتش نیز دستاوردی راهبردی برای ایران داشت که عبارت بود از تقویت و احیای بازدارندگی جمهوری اسلامی ایران.
*پژوهشگر
منبع: خراسان
ارسال دیدگاه