هادی کیخسروی به بیماری ایبی مبتلاست اما این بیماری نتوانسته است او را خانهنشین کند
داستان پروانههای زخمی
تهران (پانا) - به قد و قوارهاش نمیخورد که ۳۰ بهار را تجربه کرده باشد. بیشتر شبیه پسربچههای نوجوان است اما او شبیه همه افراد مبتلا به بیماری پروانهای یا همان ایبی روی صورت، دستها و پاهایش پر از جای زخم است. بیشتر که دقت میکنیم دستهای بههمچسبیدهاش هم خود را نشان میدهد تا در همان نگاه اول به مخاطب نشان دهد که هادی کیخسروی فردی مبتلا به بیماری پروانهای است.
بهگزارش جامجم، او مبتلا به بیماری ژنتیکی است اما کمی با دیگر افراد مبتلا فرق دارد. نه اینکه بیماریاش سبکتر است یا مشکلی از تامین دارو و پانسمان ندارد؛ اینها درد مشترک همه افراد مبتلا به این بیماری است. حرف از افراد مبتلا به بیماری ایبی یا پروانهای که میشود همه یاد زخمهایشان میافتند. صحنه بعدی اما نشستن آنها در گوشه اتاقی تاریک و کمنور است. بههمین دلیل اگر یکی از این بیماران برای حضور در جامعه سنگتمام گذاشته باشد داستان زندگیاش شاید برای برخی دور از انتظار باشد. درست شبیه هادی که برخلاف دیگر دوستانش که به بیماری مبتلا هستند اعتقادی به گوشهنشینی ندارد. او با وجود زخمهایی که در بدن دارد، با پایی که بهدلیل ابتلا به سرطان قطع شده است و حتی با وجود اخراج چندباره از مدرسه و دانشگاه دانشجوی کارشناسیارشد رشته حقوق است و در روستای محل زندگیاش روستای کیخسروی شهرستان سبزوار بهعنوان عضوی از شورای روستا برای بهتر شدن زندگی همروستاییهایش تلاش میکند.
هادی کیخسروی متولد۱۳۷۰ است و مانند همه افراد مبتلا به بیماری ایبی بهدلیل ازدواج فامیلی به این بیماری ژنتیک مبتلا شده است. مادر هادی نوه عموی پدرش است و همین رابطه فامیلی باعث شد که او بهعنوان اولین فرزند خانواده مبتلا به بیماری پروانهای بهدنیا بیاید. دو برادر کوچکتری که بعد از او بهدنیا آمدند مبتلا به بیماری ایبی نیستند اما ابتلا به ایبی باعث نشد اعضای خانواده به او نگاه متفاوتی داشته باشند.
اخراج از مدرسه
هادی در هفتسالگی متوجه برخی رفتارهای متفاوت شد، آنهم زمانی که با وجود بیماری پا به مدرسه گذاشت. او روز اول مدرسه را بهخوبی به یاد دارد. زمانی که همه اعضای مدرسه از مدیر، معاونین، معلمها، دانشآموزان و والدینشان او را با صورت و دستانی پر از زخم دیدند. هادی میگوید که همه تعجب کردند و از مدیر مدرسه خواستند تا او را از مدرسه اخراج کند. هادی اما در مدرسه ماند و نیمکت او در کلاس درس به دور از دیگر شاگردان کلاس در گوشهای قرار گرفت.
کیخسروی تعریف میکند همه میترسیدند که به بیماری مبتلا شوند. بههمین دلیل هر روز یکسری از اولیای دانشآموزان به مدرسه مراجعه میکردند تا هادی را اخراج کنند. سه ماه از شروع مدارس میگذشت که بهانه اخراج هادی فراهم شد. یک صبح معمولی سرد زمستانی زمانی که هادی در گوشه حیاط مدرسه ایستادهبود و داشت لقمه نان و پنیری را که مادرش برای او گذاشته بود میخورد، چند نفر از دانشآموزان مدرسه بهطرف او رفتند و او را هل دادند. هادی روی زمین افتاد و پایش زخمی شد و زخمش هم خونریزی کرد. دیدن خونی که بند نمیآمد ترس و دلهره را به دل مدیر مدرسه انداخت و البته بهانه اخراج هادی را هم فراهم کرد؛ بهانه مدیر مدرسه این بود که نمیتواند از دانشآموز مبتلا به ایبی محافظت کند. همین اتفاق باعث شد تا کیخسروی از مدرسه اخراج و گوشهنشینی در خانه تنها انتخابش شود.
دوباره مدرسه
هادی اما تسلیم این اتفاق نشد. از مدرسه که اخراج شد دست پدر و مادرش را گرفت و از این اداره آموزشوپرورش رفت به اداره دیگری تا او را در مدرسهای ثبتنام کنند. یکسال دوندگی برای ثبتنام در مدرسه اما بهجایی نرسید و او دست از پا درازتر یک سال از تحصیل محروم ماند تا سال بعد که اتفاق عجیبی در محل تولد او یعنی شهرستان سبزوار افتاد. هادی همراه ۲۴ دانشآموز پسر در یک مدرسه دخترانه ثبتنام کرد. ۲۴ دانشآموز پسر بهدلیل سنجش دیرهنگام از ثبتنام جا ماندهبودند و همین ماجرا باعث شد که او مانند دانشآموزان عادی در کنار پسرها و البته در مدرسه دخترانه درس بخواند.
دوستان کلاس اول او هنوز هم با او دوستهستند. کسانی که در تمام سال تحصیلی از او حمایت کردند. سال بعد او همراه دوستانش به مدرسه پسرانهای رفت و درست شبیه همسالانش درس خواند. هادی بهواسطه دوستانی که از قبل پیدا کردهبود توانست درس بخواند. کیخسروی میگوید همه دانشآموزان کلاس و مدرسه از او حمایت میکردند و مراقب بودند تا به او آسیبی نرسد و همین باعث شد هادی که درسش هم خوب بود و همیشه شاگرد ممتاز، با حمایت همسالانش ادامه تحصیل دهد، دیپلم بگیرد و حتی در کنکور سراسری شرکت کند.
اخراج از کلاس درس
همان سال اول هادی در رشته حقوق قبول شد. درسخواندن در دانشگاه اما با وجود زخمهایی که روی دستوپایش جا خوش کردهاند زیاد آسان نبود. او تعریف میکند که از ۸ صبح در کلاس درس حاضر میشد و تا ۸ شب کلاس داشت. این برنامهریزی درسی فشرده نهتنها او که همه دانشجویان را خسته میکرد. به همین دلیل تن خسته و زخمی هادی برای حضور در کلاسهای پایانی توان نداشت. او پاهایش را جمع میکرد و روی صندلی بهصورت چهارزانو مینشست و به حرفهای استاد گوش میداد. هادی میگوید که این شکل نشستن را اما یکی از اساتید دانشگاه نمیپسندید و به شرایط هادی هم توجه نکرد. بههمین دلیل او را از کلاس درس اخراج کرد.
با اینکه برخی استادان شرایط هادی را درک نمیکردند او به درسخواندن ادامه داد و با اینکه در دانشگاه هم مانند دوران مدرسه شاگرد اول بود برخی دروس را بهدلیل شرایط سلامتیاش دوبار خواند. هادی اما عاشق درسخواندن بود و با تمام مشکلاتی که بیماری برای او ایجاد کردهبود از رشته حقوق فارغالتحصیل شده و در مقطع کارشناسیارشد مشغول به تحصیل شد.
مبارزه با سرطان
زیستن با بیماریای مانند ایبی سخت است. پوست حتی با وزش باد، لمس و سرما و گرما هم آسیب میبیند به همه این دردها اما درد دیگری را هم باید اضافه کرد. دردی که زندگی هادی را تغییر داد. او تعریف میکند یک روز که مشغول عوض کردن پانسمانش بود، یک غده در پای راستش دید. پزشک معالجش بعد از معاینه به او خبری ناراحتکننده داد. سرطان تمام سلولهای استخوان پایش را درگیر کردهبود. مشکل اما از جایی حادتر شد که پزشک تنها یک راه چاره جلوی پای هادی گذاشت؛ چون هادی به بیماری ایبی مبتلاست پزشک نمیتوانست او را تحت شیمیدرمانی یا پرتودرمانی قرار دهد؛ بنابراین قطع پا تنها راه درمانی بود که پزشک به او پیشنهاد داد.
واکنش قهرمان گزارش ما اما عجیب بود. هادی سالهاست با بیماری سخت زندگی میکند و سرطان مشکل بزرگی برای او به شمار نمیرود. با وجود نگرانی و ناراحتی والدینش، او یکتنه با بدنی ضعیف و زخمی به مبارزه با غول سرطان رفت و از پزشک خواست پایش را قطع کند و بههمین دلیل پای راست او را از زیر زانو قطع کردند.
مبارزه اصلی اما ادامه داشت، ۴۵روز بعد زمانی که هادی از پزشکش خواست برای او پروتز تجویز کند تا دوباره سرپا شود، پزشک اول مخالفت کرد و به او توضیح داد با وجود زخمهای همیشگی پایش، تجویز استفاده از پروتز گزینه مناسبی نیست و بدون پروتز باید زندگی کند. هادی اما از کودکی مبارزه کردن و رسیدن به خواستهاش را یاد گرفتهبود؛ بنابراین از پزشکش خواست برای او پروتز تجویز کند. تا به حال کمتر بیمار پروانهای بعد از قطع عضو از پروتز استفاده کردهاست با وجود این هادی خواست به عنوان یکی از اولین افراد مبتلا به بیماری پروانهای پروتز بگذارد و با وجود پوست نازک و حساسش راه برود.
حدود دو سال از قطع پا و استفاده او از پروتز میگذرد، هادی با وجود مشکلات زیاد مثل زخم شدن پوستش همچنان از پروتز استفاده میکند.
پیش به سوی شورای روستا
شاید هر کس دیگری بهجای هادی بود خودش را میباخت و اصلا بهفکر درس خواندن و فعالیت در خارج از خانه نمیافتاد. در لغتنامه زندگی او اما فعل نتوانستن معنا ندارد. بعد از پیروزی بر سرطان و استفاده از پروتز برای بهتر شدن شرایط زندگیاش، قدم دیگری برداشت و داوطلب نمایندگی در شورای روستای محل زندگیاش شد. حالا همه توانایی هادی را دیده بودند و هیچ چیز شبیه هفتسالگی او زمانی که اولیای مدرسه میخواستند هادی اخراج شود، نبود. همه اهالی روستا اتفاقا دوست داشتند هادی در کنار آنها کار و در جامعه کوچک روستایی فعالیت کند. بههمین دلیل به او رای دادند تا بهعنوان نماینده اهالی روستا در شورا کارش را شروع کند. این روزها هادی هم درس میخواند و هم در جلسات شورای روستا شرکت میکند و تصمیمات مهمی درباره مسائل عمرانی و کشاورزی روستا میگیرد.
ارسال دیدگاه