علیرضا نراقی*
نقاشی از لحظه فروپاشی
فروپاشی در هنرهای نمایشی در واقع همان لحظه شکوفایی است. لحظه تغییر وضعیت از محدودیت به رهایی. تغییر اساساً با احساس آزادی همراه است؛ آنکه تغییر نمیکند هیچگاه از محدودیتها و رنجهایش رها نمیشود.
تغییرات عمیق و انسان ساز البته همواره با شکلی از رنج و ویرانی همراه است. بهترین درامها در تاریخ تئاتر، سینما و سریالسازی آنهایی هستند که شکوفایی از درون یک فروپاشی عمیق و بزرگ را تصویر میکنند. اینگونه آثار به ما میآموزند که مقاومت و صبوری در رنجها ما را بالغ میکند. این وضعیت بسیار شبیه به زایش است؛ با صبر، حساسیت و درد فراوان همراه است اما لحظه زایش از بهترین لحظاتی است که زندگی به انسان عطا میکند، لحظهای که به تمام رنج و دردش به بودن ارزش و ژرفا میبخشد. شاید بههمین علت است که مهمترین تصویرگران رنجهای عمیق، به تجربیات فردی و چندلایگی درون زنان نزدیک میشوند، چرا که آنها زایش یا دستکم میل به زایش را به شکلی ملموس و فیزیکی زندگی میکنند.
کارل تئودور درایر، جان کاساویتس، راینر ورنر فاسبیندر، اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی و پدرو آلمادوار از جمله فیلمسازان مهمی هستند که ما را در تجربه لحظات فروپاشی و تولدی نو خاصه در یک زندگی زنانه غرق میکنند. برخی بدبیناند و به رنج نگاهی تراژیک و تقدیرگرا دارند و برخی خوشبینتر و به این لحظه فروپاشی از زاویهای انفسی و رهاییبخش نگاه میکنند.
پدرو آلمادوار فیلمساز مؤلف اسپانیایی با همان تخیل درخشان و رؤیامحور خود، سال گذشته و در اوج قرنطینه عمومی فیلمی سی دقیقهای ساخت به نام «صدای انسانی» که اینک برای عموم در دسترس است. این فیلم به نوعی چکیده سینمای او هم از جهت شخصیتپردازی و داستان گویی و هم از نظر نگرش استثنایی و درخشانش به تصاویر، رنگها و اشیا است. «صدای انسانی» اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام نوشته ژان کوکتو است. آلمادوار با روایتی مینیمال اما تصویرسازی و میزانسنی باشکوه، که مثل همیشه به یک نقاشی عظیم و پرجزئیات میماند، نمایش تک نفره زنانهای با بازی و اجرای تیلدا سوئینتون ترتیب داده، تا بر لحظه فروپاشی، تغییر و رهایی حاصل از آن متمرکز شود. لحظهای که در آن زن ققنوسوار، از میان زبانههای آتش به روشنایی روز پا میگذارد.
زنی که خود را در فضایی بسته حبس کرده و هیچ نمی خورد جز روح خود از درون، در تنهایی و فشار روانی انتظار معشوق بیوفای خود را میکشد، اما معشوق هیچگاه نمیآید و او باید از این خواهش حضور دیگری رها گردد، وگرنه در این فروپاشی خواهد سوخت. زن تبری میخرد و در یک تئاتر بیتماشاگر و مونولوگی پرفراز و نشیب، رنج خود را واگویه میکند. او تمثیلوار بر لباس معشوق تبر میزند و او را به شکلی آیینی پشت سر میگذارد و با به آتش کشیدن فضای تنگی که در آن گیر افتاده به افقی تازه وارد میشود. آلمادوار به شکل یک متخصص در روحیات انسانی باز هم زیبایی شکوفایی پس از رنج را و الزام این رنج را برای کشف خود به ما یادآوری میکند و در کوتاهترین زمان برای مخاطب معنای زندگی را عصاره گیری میکند.
*منتقد سینما
منبع: ایران
ارسال دیدگاه