غلامرضا جمشیدیها*
راه تعامل دولت و نخبگان
ارتباط «دولت» با «نخبگان» یا به تعبیری تعامل «اهالی سیاست» با «اهالی آکادمی» همواره از موضوعات قابل تأمل بوده است؛ اینکه اساساً یک دولت چه نیازی به نخبگان دارد؟ ضرورت این تعامل از چه رو است؟ برقراری این تعامل نیازمند چه ساز و کارهایی است؟ و موانع برقراری این ارتباط چیست؟ از جمله پرسشهایی است که در بحث نسبت میان دولت و نخبگان مطرح میشود.
تالکوت پارسونز، جامعه شناس امریکایی، در حوزه علوم اجتماعی مفهومی تحت عنوان «نظام اجتماعی» و چهار خرده نظام اجتماعی ذیل آن را مطرح میکند؛ یکی از این خرده نظامها «نظام آموزشی» است که به نوعی، ثبات یک نظام اجتماعی را تأمین و تضمین میکند. بنابراین، بهطور منطقی، وقتی دولتی سر کار میآید برای اداره جامعه و ثبات امور، هم به نظام تعلیم و تربیت و هم به نخبگان برآمده از این نظام نیاز دارد.
جوامع امروزی، همچون جوامع ساده گذشته نیستند و اداره امور تخصصهای زیادی را میطلبد. رئیس جمهور و اعضای هیأت دولت با همه جامع الاطراف بودنشان نمیتوانند در همه امور تخصص داشته باشند. از اینرو، دولتها تنها با ارائه یک برنامه کلی، مسیر حرکت یک جامعه را ترسیم میکنند. طبیعتاً، ریز امور و روند تخصصی آن باید به متخصصان امر سپرده شود. بهطور منطقی، برای ادامه حیات نظام سیاسی و ثبات آن باید از نخبگان هر حوزهای استفاده شود؛ چون نخبگان به شرایط زمان و زمینه اجتماعی آشنایی دارند و در اداره یک دولت نقش بسیار مهمی میتوانند داشته باشند.
درخصوص تعامل دولت و نخبگان نقدی که اغلب مطرح میشود، خطر سیاستزدگی نهاد دانشگاه و اهالی آن است. استقلال نهاد علم، دانشگاه و اهالی آن یکی از دغدغههای همیشگی نظام آموزشعالی بوده است. اما به واقع باید پرسید که اساساً چقدر استقلال دانشگاه در عمل امکانپذیر است؟ واقعیت این است که منهای دانشگاههای برتر جهان، اغلب دانشگاهها برای تأمین بودجه خود به نهاد سیاست وابسته هستند و به همین دلیل «دانشگاه مستقل» در عمل بهطور کامل محقق نمیشود. اثرگذاری نظام سیاسی بر حوزههای مختلف اجتماعی غیرقابل انکار است.
در هر جامعه گرایشهای سیاسی متفاوتی وجود دارد و این امر، خاص جامعه ما نیست و مختصاتی جهانی دارد. بنابراین، دولتها متناسب با جهتگیری سیاسی خاصی که دارند، گروهی از نخبگان همفکر را فرا میخوانند یا اینکه نخبگان همفکر، خودشان به دولت نزدیک میشوند.
اما نخبگان دانشگاهی هم یکدست نیستند؛ برخی تمایلی به مشارکت سیاسی و ورود به جریان سیاستگذاریها ندارند و ترجیح میدهند که تنها به فعالیتهای دانشگاهی بسنده کنند اما برخی دیگر از نخبگان دانشگاهی در کنار فعالیتهای آکادمیک، برای خود نوعی «مسئولیت اجتماعی» قائل هستند و میکوشند تا متناسب با مواضع فکری و سیاسی خود، در خصوص عملکرد سیاستگذاران موضعگیری کنند، به این معنا که گاه بهعنوان اپوزیسیون و گاه بهعنوان تئورسین یک جریان سیاسی وارد میدان سیاست در جامعه خود میشوند.
از طرف دیگر، سیاستگذاران در انجام طرحهای اجرایی خود، باید نظرات موافق و مخالف را در نظر بگیرند. این نکتهای است که متأسفانه اغلب در دولتهای گذشته ما کمتر محل توجه قرار گرفته است و باعث میشود تا چرخش نخبگانی به آن معنا در یک دولت مشخص صورت نگیرد. البته در بلند مدت و در کل یک نظام سیاسی بالاخره این چرخش نخبگانی اتفاق خواهد افتاد.
اما تعامل «اهالی علم» با «ساحت سیاست» سه الزام اساسی دارد؛ نخست اینکه، هر دولتی که سر کار میآمد از آنجا که اغلب تعامل با نیروهای همفکر را در دستور کار قرار میدهد، بهطور منطقی، باید حداقل از میان نخبگان همفکر، بهترینها را برگزیند. دوم، نخبگانی که برای همکاری برگزیده میشوند باید علاوهبر دانش آکادمیک و تخصص، دانش اجتماعی و شناخت کامل از جامعه و مسائل آن داشته باشند. چراکه نخبگان دانشمند بسیاری داریم اما دانش آنان عملاً کمکی به حل مسائل جامعه نمیکند. اساساً ساحت علم و دانشگاه مادامی میتواند اثرگذاری مطلوب داشته باشد که بتواند گرهی از مسائل جامعه بگشاید و به تعبیری علم در خدمت جامعه باشد.
سوم اینکه، سیاستگذار بهلحاظ روانشناختی باید قدرت تجمیع همه عقاید و افکار را داشته باشد. سیاستگذاری را نباید امری شخصی یا گروهی تلقی کرد؛ بدین معنا که برای تفکر پیرامون مسائل مهم جامعه نباید صرفاً از یک گروه فکری خاص دعوت به همکاری شود. تجمیع عقاید و افکار در یک جامعه باعث میشود تا برنامهها به نوعی همسان سازی شوند و با روی کار آمدن گروه سیاسی بعدی، برنامههای قبلی رها نشده و برنامهها در جامعه از یک ثبات و تدوام برخوردار باشند.
*استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران
منبع: ایران
ارسال دیدگاه