متینا بهمن*
سامرا، پایتخت غریبان
از همینجا سلام میدهم به پایتخت غریبان، به بارگاه ملکوتی امامم.به شهر سامرا.
دیگر نوری از این خانه نمی آید. دیگر صدای راز و نیاز با خدا از این خانه نمی آید.دیگر امامی در آنجا نیست. دیگر امامی در آنجا غریبی نمی کند. امروز سامرا حال عجیبی دارد. کوی غریبان است. سامرا امروز عزای کبوتران گمشده امامش را دارد.
سلام امام من. ای مولای من؛ آقای من. سلام شاه سامرا. نگین درخشان قلب ما.
آن خانه شرمسار نگهداری شما در نزد خویش بود. شرمسار بود که نمی توانست بیرون رفتن شما را از در خویش ببیند. از نگاه کردن به روی شما شرم داشت. اما با همه این ها، خوشحال بود. خوشحال بود که از امامش محافظت می کند.
چه حکایاتی که در و دیوار آن خانه می داند و ما بی خبریم. از شنیدن صدای کودکی که متولد شد و صدای راز و نیاز با خدا تا ظلمی که به شما و خانواده تان روا شد. چه شب ها که به چهره نورانی شما می نگریست و خشنود می شد که این افتخار نصیب او شده است.
حال هر کس که به آن خانه می رود، آنجا برایش می گوید از امامی که با همه سختی ها جنگید تا از باطل شدن حق جلوگیری کند. از امامی که تا پای جان مقتدرانه مقابل خلفای عباسی ایستاد و نگذاشت که حق پایمال شود.
امامی که در شب، صوت زیبا و دلنشینش دل سنگ را آب می کرد؛ چه برسد به نگهبانانی که مقابل در خانه امام نگهبانی می دادند. نگهبانانی که خدا می داند به دل آنجا بودند یا به اجبار. غیر از در و دیوار آن خانه، دیگر کسی نمی داند که آن کبوتران عاشق، کجا رفته اند. آن کبوتران که هر لحظه در کنار امام، راه خانه تا قصر خلفای ظالم عباسی را طی می کردند. کبوترانی که هم راز و همنشین امام محبوبشان بودند. حال که امام رفته است، دیگر کسی نمی داند که چه کسی همدم آنهاست. شاید آنها هم همراه امامشان جان سپردند و شاید در رکاب فرزند امامشان باشند.
امروز، روز شهادت امام یازدهم، نگین پر فروغ سامرا است. از همینجا سلام میدهم به سامرا. به بارگاه ملکوتی امامم. به شهر سامرا، پایتخت غریبان. به آن خانه که دیگر کسی نمی داند چه حالی دارد. به آنجا که سودای بزرگی دارد. سلام به سامرا. مهد غریبان.
دانش آموز خبرنگار*
ارسال دیدگاه