فرزاد خوشدست در گفت‌وگویی از«خط باریک قرمز» گفته است

اینجا آخر خطه؟

تهران (پانا) -  مستند «خط باریک قرمز» درباره یک گروه مجرم نوجوان در زندان است که با کمک چند مربی تئاتر و بازیگر تصمیم می‌گیرند نمایشی را روی صحنه ببرند تا اگر موفق بود به این بهانه برای اجرا یک روز از زندان خارج شوند.

کد مطلب: ۱۲۰۵۹۳۲
لینک کوتاه کپی شد
اینجا آخر خطه؟

به‌گزارش ایران، دراین مستند هر بار یکی از بازیگران مثل افشین هاشمی، هنگامه قاضیانی، فرهاد اصلانی و... با آنها به گفت‌وگو می‌نشیند و تمرین تئاتر می‌کند و در این بین بخشی از جهان درونی آنها و چالش‌هایشان بازنمایی می‌شود و در واقع تئاتر به بستری برای روانکاوی آنها بدل می‌شود. نمایش این گروه نوجوان در جشنواره تئاتر فجر روی صحنه رفت. این مستند تحسین شده این روزها در گروه هنر و تجربه در حال اکران است و قرار است به‌زودی اکران آنلاین آن آغاز شود. با فرزاد خوشدست کارگردان «خط باریک قرمز» به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

قصه دیگر مستندتان «زنی که نام ندارد» هم در محیط زندان می‌گذرد. چالش‌های زندان و کانون اصلاح و تربیت از حیث مستندسازی سوژه جذابی است؛ اما شما صرفاً با نگاه سرگرمی‌سازی سراغ این چالش‌ها نرفته‌اید. چه چیز در این فضا دیده‌اید که شما را رها نمی‌کند؟
حوالی سال ۹۲ برای یک کار سفارشی به زندان رجایی شهر رفتم. با یکی از مسئولان حفاظت زندان قرار داشتم تا همراه دره رضایی - تهیه‌کننده کار و همسرم - به دیدار رئیس زندان برویم. در اتاق انتظار صندلی به تعداد نبود. یک صندلی کمتر بود. این صندلی را من و مسئول حفاظت به هم تعارف می‌کردیم که یکهو حرفی زد که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. به شوخی گفت «بهت می‌گم بشین، اینجا آخر خطه». برای من که همیشه دوست دارم به آدم‌هایی کمک کنم که کسی نیست دست‌شان را بگیرد، این جمله تکان‌دهنده بود. کلی آدم در زندان بود که به اینجا یعنی آخر خط رسیده بود. به این فکر کردم که باید کاری بسازم که به اینها کمک کند، هم نگاه آنها عوض شود و هم نگاه جامعه‌ای که فکر می‌کند آنها به آخر خط رسیده‌اند و رهایشان کرده است. شبیه همان نگاهی که در این دیالوگ نمایشنامه «خط باریک قرمز» وجود دارد «مثل آشغالی هستم که انگار نمکی باید من را با خودش ببرد.»

این ایده از کجا آمد که تئاتر و هنر می‌تواند به آدم‌هایی که به آخر خط رسیده‌اند کمک کند؟ اساساً هنر از چه میزان قدرت، ظرفیت پالایش و ایجاد تغییرات مثبت برخوردار است؟
به‌لحاظ روانی انسان امروز به هنر واقعی خیلی نیاز دارد اما آنقدر درگیر روزمرگی شده که خودش نمی‌فهمد به‌ دنبال چیست. این وظیفه هنرمند واقعی است که آن را در ظرفی زیبا جلو رویش بگذارد. حتی در مباحث روانشناسی هم ثابت شده هنرمندان واقعی با تجربیات معنوی بالاتر، قادرند هستی را از زاویه‌ای دیگر بنگرند. حالا در مواجهه با آدمی که به آخر خط رسیده‌، مسئولیت شما سنگین‌تر می‌شود. آن هم مخاطبی که اصلاً با فرهنگ و هنر میانه‌ای ندارد و از سویی یک‌سری هنجارهای اجتماعی جامعه‌ای که در آن بزرگ شده، او را حقیر کرده و به بیان و نگاه و تفکرش اجازه رشد نداده است. اگر هنرمند درست عمل کند، قلب این آدم تکان می‌خورد، احساسش متبلور می‌شود و نگاهش به جهان و هستی قدری عوض می‌شود. مثل یکی از بچه‌های فیلم که دو سال بعد از فیلمبرداری ازدواج کرد و بچه‌دار شد. وقتی دیدمش و گفتم علی قرار گرفتن در این پروسه کار هنری چه فایده‌ای برایت داشت؟ کف دستش را محکم به روی میز قرار داد و گفت «ببین هیچی هم نشده باشه، با بچه‌ام که داره به دنیا میاد می‌دونم چطور حرف بزنم.» گفتم فکر می‌کنی روزی به او بگویی که خلافکار بودی و چه کارهایی کردی؟ گفت «آره بهش می‌گم و بهش می‌گم بابای تو با وجود این تجربه‌ها به نقطه‌ای رسید که فهمید باید جور دیگه‌ای زندگی کنه، یک‌جور دیگه به آدم‌ها نگاه کنه. یک‌جور دیگه به آقای خوشدست نگاه کنه، به چشم‌هاش نگاه کنه و نه به موبایل دستش و اینکه چطور اون رو بزنه.» ما داریم درباره جامعه‌ای حرف می‌زنیم که بی‌تعارف طبق آمار، آدم‌هایی مثل علی سابق را کم ندارد. اما از این طرف ما برای آنها چه کار کردیم؟ چی دادیم به آنها؟ آیا به انداره تعداد کمپ‌های ترک اعتیاد و بازداشتگاه‌ها و...، سالن تئاتر داریم؟ سالن سینما چطور؟ نداریم. در هر منطقه و محله چند کمپ ترک اعتیاد وجود دارد و چندصد نفر هم داخل آن هستند. تعداد کمپ‌ها در جنوب شهر با تعداد مراکز هنری را مقایسه کنید. کاش پیش از اینکه پایشان به اینجا باز شود فضای احساسی هنر را در دلشان ایجاد کنیم.

طبق همین تجربه به اعتقاد خودتان، مهم‌ترین خاصیت نمایش تراپی در کدام نقطه اتفاق می‌افتد؟
«خط باریک قرمز» متفاوت از کارهای دیگرم بود. انگار در کارهای قبلی برون‌ریزی کلامی داشتم مثل انسانی که وقتی حرف می‌زند به نوعی برون‌ریزی و تراپی خفیف اتفاق می‌افتد به این معنی که در مقطعی چند روز حالش خوب است. اما در این مستند این اتفاق بسط پیدا کرد و جدی‌تر شد. اگر بخواهید تأثیر تراپی را بیشتر کنید باید از بیان فراتر برود. در «خط باریک قرمز» هم این تراپی در ابتدا کلام است، بعد رفتار می‌شود و بعدتر به حس می‌رسد و در نهایت همه اینها جمع می‌شود و موقعیت مجازی که رؤیای آن کاراکتر بوده خلق می‌شود و او در آن موقعیت قرار می‌گیرد. ۱۰ سال بعد هم با رجعت به این خاطره و تخیل، همان آرامش را دریافت می‌کند. صبح برخی روزها یکی از همین بچه‌ها به من زنگ می‌زند یا پیام می‌گذارد که خواب اجرای آن تئاتر را دیده که دو سال و نیم پیش در جشنواره تئاتر فجر روی صحنه بردند. هر چقدر از این دست اتفاقات در زندگی بیشتر باشد در نهایت آدم‌های آرامتری می‌شوند.

یعنی به تعبیری در این نمایش و بازی دیگری شدن، لذت تغییر را احساس کردند؟
این نکته در حقیقت یک بازی است که در درام تراپی به آن ایگو یا دیگری می‌گویند. همه ما در وجودمان داریم و پنهانش می‌کنیم. برخی وقت‌ها دوست داریم در زندگی جایمان را عوض کنیم. یکی از مهم‌ترین دیالوگ‌هایی که بچه‌های کانون در جشنواره تئاتر فجر استفاده کردند و در نسخه فیلم هم هست دیالوگی است که معین، فی‌البداهه در صحنه‌ اجرای جشنواره گفت. لحظه‌ای که بچه‌ها روی او آب می‌پاشند یکهو می‌گوید «سرده و سرپناهی نیست» من باورم نمی‌شد این بچه چنین دیالوگی را روی صحنه اضافه کند. به‌خاطر اینکه این برون‌ریزی نیاز داشت. همین دیالوگ شاید معین را متفاوت کرد و آن‌طور که شنیده‌ام قرار است برنامه تلویزیونی اجرا کند. من در این دو سال، در دیدار با مسئولان مهم دولتی و کشوری بارها گفته‌ام که خیلی به مدرسه «سایکودرام» نیاز است. می‌تواند معجزه کند. می‌تواند نهالی باشد که یک نسل بعد از من و شما زیر سایه آن در آرامش زندگی کنند. اگر دوست داریم کار بلندمدت انجام دهیم که روی روح و روان جامعه تأثیر مثبت بگذارد باید مدرسه سایکودرام را تأسیس کنیم. پس از اکران این مستند من بازخوردهای مختلف از سراسر ایران داشتم که باور نکردنی بود. عده‌ای چیزهایی از کودکان بی‌سرپرست تعریف می‌کردند که فاجعه است و من نمی‌توانم آنها را رسانه‌ای کنم. مربی‌هایشان از من طلب کمک دارند اما مگر من چقدر قدرت دارم. من یک فیلمساز معمولی‌ام و مستندم را ساخته‌ام و باید سراغ موضوع بعدی بروم. اما مسئولان باید جریان‌سازی کنند و آن را ادامه بدهند.

طراحی من برای شروع کار و اینکه ۱۱ روز با همه بچه‌های کانون در فضای ورزشگاه بودیم، جواب داد. این فضای نافرمانی روزهای اول خیلی به من کمک کرد. جو برای خیلی از همکاران من در پشت صحنه ناامیدکننده بود ولی من بدرستی مسیر ایمان داشتم. اگر کار را با همین جمعیت ۱۷۰ نفری شروع نمی‌کردیم، نافرمانی آنها روی گروه ۱۵ نفره می‌آمد و آن وقت ذوقی برای ادامه کار نداشتند. وقتی از بین چنین جمعیت نافرمانی، ۱۵ نفر را انتخاب می‌کنید در همان لحظه انتخاب، غرور و شخصیت و تفاوت به آنها داده‌اید. اگرچه برخی هم کنار کشیدند اما باز هم یک بار مثبت بر جمعی که باقی ماند، داشت؛ اینکه می‌گفتند ما انتخاب شدیم، نماینده‌ایم و باید تا ته‌اش بایستیم، مثل یک مرد تا آخرش ادامه بدهیم. آنها دنبال نتیجه بودند. در سایکودرام، نتیجه و تراپی مهم است، باید هدف‌گذاری کنی و بدون هدف‌گذاری آنها قدم برنمی‌دارند. ما هدف‌گذاری کرده بودیم و بچه‌ها به‌دنبال هدف بودند اما برای من و عوامل مستند هدف مهم نبود، مسیر مهم بود. بچه‌ها نمی‌دانستند که این مسیر دارد باعث تغییر آنها می‌شود. شبیه یک گالری که اگر چه شما از همان دری که وارد شده‌اید خارج می‌شوید اما با سیر حرکت ۳۰ دقیقه‌ای بین آثار هنری در وجودتان و ذهن‌تان تغییری رخ می‌دهد که آن مهم است. اتفاقی که طی مسیر برای بچه‌ها می‌افتد برای من، هنگامه قاضیانی، فرهاد اصلانی و خصوصاً توماج (دانش بهزادی) اهمیت داشت. ما می‌دانستیم در این مسیر چیزی نصیب بچه‌ها می‌شود که به درد آینده‌شان می‌خورد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار