گفت و گو با برخی زنان مطلقه که قضاوتهای جامعه بهشدت آزارشان میدهد
زنهایی از جنس درد
ملارد(پانا) - یکی از زنان مطلقه میگوید بغضش از رنگ غم است، زخمی حادثهای است به نام جدایی و دفن شده در خروارها تهمت و قضاوت.
بالا رفتن آمار طلاق در جامعه امروزی، پیامدهای بسیاری دارد. کودکانی که طعم کانون گرم خانواده را نمیچشند، مردانی که سر در گم اند و زنانی که برچسب تلخ طلاق بر پیشانیشان میخورد.
من زن هستم، زنی از جنس درد، زخمی حادثه طلاق و سیهروزی سرنوشت. دردم با قضاوتهای بی اساس شما بیشتر میشود و قلبم با نگاههای معنادار شما بیشتر میسوزد. من انسانم، گناهی مرتکب نشدهام که مرا اینگونه میآزارید. من پناه خستگیهای مردان و اختلاف با همسرشان نیستم، من خطری برای شما ندارم، اگر ظاهرم مرتب است، دلیلی بر بد بودنم نیست، من کثیف نیستم، شرایط زندگیم ایجاب کرد که به زندگی مشترکم خاتمه دهم.
سمیرا- ح ۲۵ ساله است، او در یک تولیدی لباس کار میکند و آزرده از سرنوشت نابسامانش، با بغض به پانا میگوید: «با مردی از اقوام ازدواج کردم، اما نه اخلاق خوبی داشت و نه خانواده نرمالی، مدام دخالت میکردند و تحمل زندگی برایم سخت بود، طلاق گرفتم تا از آن وضعیت راحت شوم اما مهر طلاق بر پیشانیم خورد تا الان هر زن متاهلی در نزدیکی من، مرا یک تهدید به چشم خود ببیند و خانه خراب کن صدایم کند. از نگاه همکاران مرد که دیگر به ستوه آمدهام. آنها مرا زنگ تفریحی برای خوشگذرانیهای خود میبینند و از پسر مجرد تا مرد ۵۰ ساله به من پیشنهاد دوستی میدهند.»
زهرا- پ، ۳۰ ساله است او کارمند است و درباره جدایی خود توضیحی نمیدهد، فقط میگوید: «۳ سال است که نام مطلقه بر من نهادهاند و خدا میداند که چقدر قضاوت شدهام، حرفهای فامیل که به بی عرضه بودن و زن بساز بودن من ربط پیدا میکند و اینکه اگر زن خوبی بود پای خانه و زندگیش میماند، چه میدانند که من چه شبهایی تا صبح با بدن کبود یک گوشه اتاقم گریه کردم. کسی از زندگی کسی خبر ندارد.»
فاطمه-ه خانه دار است و با کار خانگی اموراتش را میگذراند، او بغض نهفته در گلویش را فرو میدهد و میگوید: «از زمانی که جدا شدهام یک حرف مثبت و امید به زندگی نشنیدهام، اکثر آدمهایی که با آنها در ارتباطم مرا به چشم یک طفیلی میبینند و اینکه میترسند برای زندگی آنها خطری ایجاد کنم، در حالی که من خودم زخمی خیانت همسرم هستم و میدانم که چقدر دردناک است.»
ساناز- ف، ۳۵ ساله است، ذاتا زن مرتبی است و عنوان می کند: «من در بدترین شرایط درونی هم به ظاهرم میرسم و همین باعث میشود اطرافیانم قضاوتم کنند که چرا موهایم را رنگ میکنم یا چرا لباس روشن میپوشم. این حرفهای پوسیده اذیتم میکند، چرا که آراسته بودن من آزاری برای آنها ندارد و این شخصیت یک زن و پوشش اوست که تعیین میکند مردها چگونه با او رفتار کنند.»
این است حکایت زنهای تنها در جامعه که شاید واقعاً گناهی در مورد پایان دادن به زندگی مشترکشان نداشتهاند و کاش گاهی بشود چند قدمی با کفشهای آنها راه رفت و سپس قضاوتشان کرد.
زنهایی از جنس درد که هر شبشان را با تنهایی و ترس سپری میکنند و آیندهای مبهم. جامعهای که در آن گاهی همنوعانشان هم، ازدواج موفق و متعادل را برای آنها سزاوار نمیبینند و نمیدانند و خدا نکند که این زن تنها، منبع درآمدی نداشته باشد که آن وقت است هر کس و ناکسی برای پشیزی، دل این زن را با پیشنهادها و رفتارهای زشت و ناجوانمردانه اش میشکند. خدا نکند این زن کودکی داشته باشد که گرسنه باشد و بخاطر فرزندش تن به خواستههای پلیدشان بدهد که اگر این اتفاق بیفتد، فقط عرش خدا به لرزه در میآید و تمام.
خبرنگار :سحر شیخی
ارسال دیدگاه