روایتی از آنها که شغل‌شان را دوست ندارند

تهران (پانا) - «دوست ندارم راننده باشم. اصلاً از رانندگی خوشم نمی‌آید. شغل اصلی‌ام هم رانندگی نیست‌ها. من در واقع نجار هستم. پدر خدابیامرزم هم نجاری داشت و من کنار دست او کار یاد گرفتم. در فکر این بودم که یک تولیدی مبل راه بیندازم. دنبالش هم رفتم اما آنقدر سنگ جلوی پایم افتاد که بی‌خیالش شدم. یک مدت هم به سرم زد بروم ترکیه و آنجا کار کنم چون به هرحال به کار چوب واردم و به استادکار نیاز داشتند.آن هم نشد و خورد به این شرایط کرونا. درد ما این است که سرمایه نداریم. همین ماشین تنها سرمایه‌ام است و این هم به دمی بند است. حالا هی به خودم می‌گویم موقتی این کار را می‌کنم ولی می‌دانم که خودم را هم گول می‌زنم.»

کد مطلب: ۱۱۷۰۰۹۹
لینک کوتاه کپی شد
روایتی از آنها که شغل‌شان را دوست ندارند

به‌گزارش ایران، مرد این را می‌گوید و سکوت می‌کند. صورتش بعد از گفتن این حرف‌ها خسته‌تر به نظر می‌آید. دیگر امیدی به شروع کار تازه ندارد. به قول خودش قبول کرده که همین است. باید روزهایش را پشت فرمان سپری کند تا زندگی‌اش اداره شود. مثل او هستند کسان دیگری که با نارضایتی به کارشان ادامه می‌دهند؛ آنها که شغل شان را دوست ندارند و حتی گاهی از آن متنفرند.
«آبدارچی شرکت ما طوری با آدم حرف می‌زند و رفتار می‌کند انگار از همه بیزار است. بهش برمی‌خورد که دارد این کار را می‌کند. برایش کسر ‌شأن است و همین حس را منتقل می‌کند. لیوان‌ها را موقع شستن پرت می‌کند جوری که همه‌شان لبپر می‌شوند. یک بار ازش پرسیدم شما از این کاری که می‌کنی ناراحتی و جواب داد بله من شأنم این نیست که این کار را بکنم. زحمت کشیده‌ام و فوق دیپلم گرفته‌ام که بیایم و چای دم کنم و روی میز دستمال بکشم؟ حالا هم یک کاری می‌کنم که همه بفهمند از کارم ناراضی‌ام و اگر ناچار نبودم یک لحظه هم سر این کار نمی‌ماندم.»

زن این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «در همان شرکت نیروهای خدماتی دیگری هم هستند که اصلاً به نظر نمی‌رسد چنین حسی داشته باشند. بعضی‌ها به هرحال با کارشان ارتباط برقرار می‌کنند و آن را برای خودشان خوشایند می‌کنند و برخی نه. چند سال پیش آقای میانسالی که جای همین پسر جوان کار می‌کرد، آنقدر ذوق و سلیقه داشت که هر روز چای را با یک چیز مزه‌دار می‌کرد؛ یک روز هل می‌ریخت توی چای و یک روز دارچین. با همه می‌گفت و می‌خندید و کارش را به بهترین شکل انجام می‌داد. به نظر می‌آمد کارش را دوست دارد.»

نغمه کارمند بانک است. هر روز ۶ صبح از خواب بیدار می‌شود و لباس‌ فرمش را می‌پوشد و سر کار می‌رود. کارش را دوست ندارد و به قول خودش دیگر مثل روبات شده. انگار از خودش اراده‌ای نداشته باشد. «خیلی‌ها از بیرون که نگاه می‌کنند می‌گویند خوش به حالت استخدام رسمی هستی و بازنشستگی داری. وام مسکن و بقیه مزایا هم هست. فقط همین چیزهاست که آدم را نگه می‌دارد وگرنه من از این کار متنفرم. دلم می‌خواهد مثلاً طراح لباس باشم یا یک کاری شبیه این. دوست دارم کسب و کار کوچکی برای خودم داشته باشم. فکر می‌کنم بعد از بازنشستگی این کار را بکنم اما آن موقع لابد آنقدر فرسوده شده‌ام که حال و حوصله این کارها را ندارم. اینکه آدم سال‌های سال یک کار ثابت را انجام بدهد، خسته کننده است. کار بانک هم که دیگر بدتر. من جای پدرم در بانک استخدام شدم چون پدرم حین خدمت فوت کرد و می‌شد یکی از فرزندانش به جایش استخدام شود. خواهرم آن موقع دبیرستانی بود و من تازه لیسانسم را گرفته بودم و با اینکه رشته تحصیلی‌ام ربط چندانی نداشت، استخدام بانک شدم. اولش راضی بودم چون سر کار رفته بودم و از همکلاسی‌های دانشگاهم خیلی جلوتر بودم اما رفته رفته دیدم که برخی شان شغل‌های مرتبط با رشته‌مان پیدا می‌کنند و من پشت میز بانک هر روز افسرده‌تر می‌شوم. راستش جرأت و توانش را ندارم که از این کار بگذرم و حرفه‌ای تازه شروع کنم.»

برای سهند که مهندس صنایع است همه چیز از همان اول معلوم بود. نه رشته‌اش را دوست داشت و نه کاری که قرار بود پس از اتمام درسش انجام دهد. او در یک شرکت نفت و گاز کار می‌کند اما دلش با این کار نیست. «من دوست دارم نتیجه کارم را ببینم. مثلاً خیاطی که یک لباس می‌دوزد حاصل کارش را می‌بیند یا آهنگری که یک قطعه درست می‌کند همان موقع می‌بیند حاصل زحمتش به چه شکلی درآمده یا نویسنده‌ای که مطلبی می‌نویسد حاصل کارش مستقیم و به اسم خودش چاپ می‌شود. اما برای منی که کاری میانی انجام می‌دهم هیچ وقت چنین اتفاقی نمی‌افتد. من یکسری بررسی و محاسبات انجام می‌دهم که قرار است برود دست نفر دیگر و کارهای دیگری رویش انجام شود. حالا این را ساده می‌گویم که منظورم معلوم باشد. مقصود این است که یک پروسه‌ای طی می‌شود که هرکس بخشی از آن را انجام می‌دهد و در نهایت به یک نتیجه نهایی منجر می‌شود. این خوب است اما من را راضی نمی‌کند. به خاطر همین این شغل را دوست ندارم و فکر می‌کنم دارم خودم را بی‌جهت فرسوده می‌کنم با اینکه درآمدم هم بد نیست.

در مقابل کسانی که از شغل‌شان رضایت ندارند، کسانی هم هستند که شغلی را انتخاب کردند و به آن هم رسیدند مثل علی که روزنامه نگار است و این شغل را با عشق و علاقه انتخاب کرده و حالا هم گرچه گاهی دلسرد می‌شود اما هرگز از انتخابش پشیمان نشده است. «من چند سال کنکور دادم تا در نهایت ارتباطات قبول شدم. رشته‌های دیگری هم پذیرفته شده بودم اما چون می‌خواستم روزنامه نگار شوم می‌دانستم که باید ارتباطات بخوانم. بعدش هم بلافاصله جذب کار شدم و هنوز عاشقانه کارم را دوست دارم. می‌بینم کسانی را که از کارشان راضی نیستند و فقط منتظرند بازنشسته شوند. اگر کسی کارش را دوست داشته باشد اصلاً به بازنشستگی فکر نمی‌کند. برای من هم این‌طور است و با وجود آنکه درآمد زیادی ندارم و مشکلاتی هم در کارم وجود دارد اما آن را دوست دارم و از انتخابم راضی‌ام. نکته‌ای که به نظر من می‌رسد این است که خیلی مهم است کار مرتبط با تحصیلات را انتخاب کنید چون در رضایت شغلی تأثیر زیادی دارد. بالاخره طرف با یک فکری انتخاب رشته کرده و لابد می‌خواسته در همان زمینه کار کند.»

هر روز با آدم‌هایی مواجه می‌شویم که چهره و زبان بدنشان نشان می‌دهد از کاری که می‌کنند راضی نیستند. آنها می‌خواهند به دیگران بفهمانند جایشان اینجا نیست و اشتباه یا تقدیر آنها را سر این کار قرار داده است. رؤیاهایی در سر داشتند که محقق نشده و خیال‌هایی که خام مانده است. دیگرانی هم هستند که جور دیگری کار می‌کنند. خانم خیاطی را می‌شناسم که عاشق کارش است. یک چرخ خیاطی قدیمی دارد و با آن طوری کار می‌کند که آدم خیال می‌کند لباس‌ها از بهترین تولیدی‌های اروپا درآمده‌اند. می‌گوید وقتی مشتری لباسش را می‌پوشد و توی آینه لبخند می‌زند واقعاً از کارم راضی می‌شوم.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار