پدر معلول یک خانواده ۴ نفره در گفتوگو با پانا:
پسرم به خاطر کمک به من درس را رها کرد
دستم دارد از کار میافتد. پا که ندارم اگر یک سر پناه هم نداشته باشم زمانی که از کار افتاده شدم، زندگیام از هم میپاشد
ساری (پانا) - اسماعیل ملکپور پدر دو فرزند است؛ معلول از پا اما سختکوش و نگران. او نگران آینده تار دو فرزندش است. حال که کرونا آمده، اسماعیل با فروختن ماسک به رهگذران، نان به خانه میبرد.
پل عابر پیاده محل رد شدن است؛ گذشتن و رفتن به سمتی دیگر. نمادی از حفظ سلامت عابر پیاده. در مرکز شهر محمودآباد جایی که دبستان دخترانه آزادی واقع شده، دانشآموزان در زمانی که هنوز مدرسه باز بود و حالا عابران پیاده دیگر، از پلی رد میشوند که زیر آن یک پدر به همراه پسر ۱۲ سالهاش امرار معاش میکنند. شاید رد شویم و آنها را نبینیم اما داستان زندگی اسماعیل ممکن است تلنگری باشد برای ما همیشه رهگذرها که رد میشویم و خبر از پیرامونمان نداریم.
اسماعیل ملکپور ۳۸ سال دارد با دو فرزند به نامهای امیرحسین و آیلار. او روی ویلچیر نشسته است؛ از کودکی تاکنون. «این وضعیت جسمی من در اثر تب و تشنج پیش آمد که منجر به فلج شدن کامل دو پای من شد.»
اسماعیل از ۹ سالگی شروع میکند به یادگیری تعمیرات کفش. «میخواستم نشان بدهم که معلول هم میتواند کار کند؛ هر کس به اندازه توان خودش. این کار را به خاطر اینکه پا نداشتم دوست داشتم؛ کفش پای مردم را درست کنم و لذت ببرم و آرزو داشتم در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کفش زائران را درست کنم. کفاشی و تعمیرات کفش اصلا شغل بدی نیست برعکس بسیار به آن علاقهمند بودم.»
او اکنون حدود ۱۰ سال است که با کمک چند ارگان زیر پل عابر پیاده مرکز شهر کنار دبستان دخترانه آزادی محمودآباد یک دکه ساخته است و در آن با فروش ماسک امرار معاش میکند. «از فرماندار، شهردار و رئیس بهزیستی وقت واقعاً تشکر میکنم با وجود نداشتن سرپناه، مکانی برای کار کردن برایم به وجود آوردند. مخصوصاً از پدر سه شهید محمدزاده که روحشان شاد باشد ممنونم که خیلی به من کمک کرد.»
«خیلی از شغل تعمیر کیف و کفش راضی بودم. قسمت این بود که دستهایم از کار بیفتد به خاطر چسبندگی که در اثر تعمیرات به وجود آمد. از طرفی عفونت حلزونی در گوشم پیدا شده که اگر عمل نکنم (هزینه عمل بالاست) به مرور زمان به سر سرایت خواهد کرد به همین دلیل شغلم را تغییر دادم.»
ملکپور سه سال در منزل استراحت کرد، اما هزینه زندگی با دو فرزند و اجاره منزل به او امکان استراحت نمیداد. «با وجود ویروس کرونا تصمیم گرفتم دست به کاری بزنم. در این میان یک بنده خدایی آمد و ماسک آورد و به من داد و گفت اینها را بفروش و خرج زندگی خود را دربیاور. خدا خیرش بدهد در این وضعیت دستم را گرفت.»
همه مشکل دارند اما نگاه باید درست باشد
اسماعیل شاید از لحاظ جسمی خسته شود، اما روح او هرگز خسته نمیشود. «کار کردن را دوست دارم. گرچه نگاه آدمها گاهی سنگین است که ناراحتکننده است. من به خود میگویم که از این نوع آدمها حتماً گامی جلوتر هستم. از مردم انتظار چندانی ندارم ولی از برخی ادارهها مانند بهزیستی که مستمری میدهند، میخواهم توجه کند که با این مستمری ۹۸ هزار و ۵۰۰ تومانی نمیشود زندگی کرد. البته بعضی از مسئولان واقعاً دلسوزند و حمایت میکنند.»
او میگوید: «درست است که معلولم ولی مثل همه آدمهای سالم انسانم و نفس میکشم. همانگونه که کفش مردم پاره میشود چرخ من هم پنچر میشود ولی خدا را دارم. مردم هم برای خود مشکلاتی دارند ولی نگاه باید درست باشد.»
اسماعیل از کسانی که به بهانههای مختلف او را آزار دادهاند، گلهمند است. «در زمانی که تعمیرات کفش در این مکان انجام میدادم برخی از همکاران شهرداری میآمدند و به بهانههای مختلف مثل جمع کردن دکه به بهانه سد معبر و باجگیری اذیتم کردند. کفش آنها را درست میکردم ولی دستمزد نمیدادند و میرفتند. وقتی پی کار را گرفتم، شهرداری به شدت تکذیب کرد و گفت که ما به هیچ عنوان کسی را نفرستادیم و احتمالا خودسر آمدند.»
پسرم تا کی به خاطر من تحصیل و آیندهاش را از دست بدهد؟
پسر اسماعیل، امیرحسین، به دلیل وضعیت جسمی و همچنین بیماری زمینهای پدرش درس را رها کرد و به کمک پدر آمد. او پایه ششم ابتدایی است و امسال گرچه ثبتنام کرده و کتاب درسی هم خریده، اما درس را رها کرده است. امیرحسن کلاس پنجم را در دبستان شهید صدر سیارکلا گذرانده است.
اسماعیل میگوید: «همیشه خدا را بابت نعمتهایی که به من داده بسیار سپاسگزارم مخصوصاً دو نعمت بسیار زیبا یعنی دو فرزندم. به خاطر وضعیت جسمیام پسرم امیرحسین آمده و دوشادوش من کار میکند. به من میگوید دیگر لازم نیست کار کنی و من کار میکنم و شما در خانه استراحت کنید ولی تا کی به خاطر من تحصیل و آیندهاش را از دست بدهد؟»
اسماعیل نگران آینده است. تنها دلخوشی او در زندگی همسر و فرزندانش هستند، سر پناهی ندارد. «به مرور زمان که پا به سن بگذارم دستهایم به طور کامل همانند پاهایم از کار خواهد افتاد و منجر به از کار افتادگی کامل من خواهد شد. نمیدانم چه کنم؛ هرچند همسرم همیشه حامی من بوده است.»
او نگران خوشبختی فرزندانش است. «با این وضعیت نابسامان جامعه و گرانی، انتظار و خواهشی که از مسئولین دارم این است که حمایتم کنند. دستم دارد از کار میافتد. پا که ندارم اگر یک سر پناه هم نداشته باشم زمانی که از کار افتاده شدم، زندگیام از هم میپاشد. کاش یک خانه ۴۰ متری داشتم تا سرپناه همیشگی خانوادهام باشد.»
در دنیایی که صدها مترمربع زیربنا به خانههایی اختصاص دارد که صاحبانش هرگز طعم تلخ نداشتن و نیازمند بودن را نچشیدهاند، سرپناهی ۴۰ مترمربعی برای اسماعیل یک آرزوی دیرینه است تا خیالش از بابت همسر و دو فرزندش آسوده شود. در دنیایی که بسیاری از دانشآموزان از زیادی کلاسهای فوقالعاده خسته و دلزدهاند، امیرحسین مدرسه را ترک کرده و آیا کسی از خودش پرسیده است از ابتدای مهر تاکنون امیرحسن کجاست و چرا سر کلاسهای درس آنلاین حاضر نیست؟
گزارش: زهرا زارع
ارسال دیدگاه