ندا سپاهی*
قصه پر غصه زاینده رود
غروب غم انگیزی بود؛ بچه ماهی ها در بستر بی رمق رودخانه سمفونی مرگ می نواختند و خزان آرزویشان در پس نگاه های سرد رهگذران که به تماشای ماتم طبیعت آمده بودند، فرا می رسید. روشنی آفتاب می رفت تا دست جفا بچه ماهی ها را در تاریکی زنده به گور کند و آوای بی صدای مرگ را تدبیری نبود.
پنج روز از بستن دریچههای سد میگذشت و در آن روز غمزده اول مهر درد مزمن بی آبی دوباره زنده رود را بی تاب کرده بود. ماهیها و بچه ماهیهایی که در تمنای حیات به سراب مانداب های بستر رودخانه پناه برده بودند نفسشان در گودالهای مرگ بند آمده بود. گویی رهگذران که در جوار رودخانه و یا از بالا و پایین پلهای تاریخی تماشاگر تقلای ماهیها بودند جز نگاه سرد ترحم وار کاری از دستشان برنمی آمد؛ البته در عصر قلبهای مجازی تنها کمک آدمها ثبت لحظات زجر است.
آن روز تلخ و فردای آن روز نیز گذشت و کسی فریاد بی صدای بچه ماهیها را نمیشنید؛ در روزگاری که کار انسان مدتها درگیر و دار بروکراسی معطل میماند وای به حال حیوانی که سرنوشتش به بی تدبیری گره خورده باشد.
یک هفته از بستن آب میگذشت، ظهر پنج شنبه رسیده بود و ادارات تا شنبه تعطیل میشدند و از مسئولان کسی پاسخی نمیداد؛ خدا میداند که ماهیها در آن جمعه سیاه چه زجری کشیدند تا جان دادند.
شهر بوی مرگ میداد صبح شنبه عدهای در بستر رودخانه گرد مانداب ها جمع شده بودند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند و گوشتشان را کباب کنند.
اداره محیط زیست پس از چند روز که از فاجعه میگذشت برای نجات بچه ماهیها ابراز عجز و ناتوانی میکرد و میگفت نبود تجهیزات و اعتبارات دستمان را بسته است. میگفت سالهای قبل وقتی آب را میبستند با فراخوانی از مردم میخواستیم برای نجات داوطلبانه ماهیهای زاینده رود کمک کنند اما به جز یکی دو نفر کسی نمیآمد. امسال که دیگر با وجود شرایط کرونایی هیچ کسی به کمک محیط زیست نخواهد آمد.
اما آن روز چند نفر از نیروهای آب منطقهای برای جمعآوری و انتقال آبزیان و بچه ماهیهایی که در محدوده خواجو در مانداب ها گرفتار شده بودند، آمدند؛ برخی شهروندان داوطلبانه برای نجات ماهیها کمک کردند و پس از آن نیز نیروهای شهرداری با تور و تانکر برای نجات ماهیها به میدان آمدند و در نهایت بنابر آمار شهرداری حدود ۶ هزار بچه ماهی را به استخری در باغ فدک منتقل کردند. اگر چه لکه سیاه تلنبار بچه ماهیهای بی جان از دامن جهان شهر اصفهان پاک شد، اما هنوز بستر زاینده رود بوی مرگ میدهد و آثار زجر طبیعت به اندازه چند ده کیلومتر بر پیکر رنجورش جا مانده است.
زایندهرودی که روزگاری جان میبخشید سال هاست به قتلگاه آبزیان، پرندگان مهاجر و سایر زیستمندانی تبدیل شده است که دل و حیات در گرو سراب دارند. ناپایداری جریان آب در رودخانه قصه پر غصهای است که هر سال از طبیعت قربانی میگیرد، اما چرا هنوز بین دستگاههای متولی برای نجات ماهیهای زاینده رود که ناخواسته با جریان فصلی رودخانه به پایین دست می رسند و با قطعی آب زجرکش میشوند، ناهماهنگی دیده میشود؟
مسئولان شیلات پاسخ ندادند که چرا امسال با وجود اعلام زمان بستن آب در زاینده رود ماهی ریختند اما میگفتند جمعآوری ماهیها وظیفه محیط زیست است؛ محیط زیست نیز برای جمعآوری و انتقال بچه ماهیها تانکر آب و تور نیاز داشت و میگفت شیلات سالهای قبل تجهیزات را فراهم میکرد، اما امسال از سیه روزی ماهیهای محکوم به مرگ تانکرهای اکسیژن دار به بخش خصوصی واگذار شد و اجاره کردن هر تانکر از بخش خصوصی هزینه چند میلیونی دارد.
درگیر و دار اختلاف نظر دستگاههای دولتی متولی که نبود بودجه و نیروی انسانی دستشان را بسته بود ماهیها زجرکُش شدند؛ اما چگونه میتوان در برابر درد طبیعت در قلب اصفهان بی تفاوت بود؟ برخی در این شهر که خود را فعال و حامی حقوق حیوانات میدانند و ادعایشان گوش فلک را کر کرده است در برابر جان کندن ماهیهای زاینده رود کَکشان هم نگزید! پس از گذشت یک هفته که ماهیها جان دادند، پوسیدند و بوی مرگ شهر را فراگرفت در حد پست و استوری اینستاگرامی نوشتند: «رودخانه تمدن ساز ایران قربانی سو مدیریتها»
آیا کسی قصه پر غصه زاینده رود را نمیداند؟ مدعی حقوق حیوانات به جای کمک به نجات ماهیها این چنین سطحی عمل میکند؟ تکرار مکررات برای آن ماهی که جان می کَند، آب و اکسیژن میشود؟ چقدر از ظرفیت صفحات مجازی خود که برای بستن باغ وحش صفه به کار بردند برای یارگیری و کمک به نجات ماهیهای زاینده رود استفاده کردند؟ وقتی ارگانهای دولتی برای نجات محیط زیست و میراث طبیعی ابراز ناتوانی میکنند نقش نهادهای مردمی چیست؟
آیا میتوان زجر طبیعت را دید و برای توجیه بی تفاوتی خود به دنبال مقصر بود؟ متهمان اصلی که سالها قبل با بی تدبیری و اشتباهاتشان زاینده رود را به ورطه مرگ کشاندند امروز حتی در مقام پاسخگویی نیستند، اما آیا باید دست روی دست گذاشت تا بستر زاینده رود به گورستان ماهیها تبدیل شود؟
امید است که روزی رودخانه زاینده رود دوباره از سراب تا پایاب جریان یابد و جریان همیشگی آن آروزی همه ما است، اما در این سالها که ناپایداری آب در زاینده رود زیستمندانش را بیرحمانه می کُشد آیا به ساز و کاری نیاز نیست که سازمانهای متولی مانند محیط زیست، آب منطقهای، شیلات، شهرداری و فعالان زیست محیطی با همکاری یکدیگر به هنگام قطع شدن جریان آب از وقوع فاجعه و قتل عام جگرگوشههای طبیعت جلوگیری کنند و ناهماهنگی و اختلاف نظر دستگاهها را در برابر حق حیات زیستمندانی که وجودشان تضمین زندگی بشر است را، شاهد نباشیم؟ زیرا نوشدارو پس از مرگ سهراب سودی ندارد.
*منبع: ایمنا
ارسال دیدگاه