کرونا، عشق، تنهایی
تهران (پانا) - تجربه کرونا، از بیرونِ ماجرا چیزی است مانند فیلمهای فانتزی ماجراجویی اروپایی یا تریلرهای مهیج هالیوودی؛ یک داستان آخرالزمانی که جز در همان حوالی آخر دنیا نمیشد انتظارش را داشت.
بهگزارش ایسنا، کی فکرش را میکرد از زندگی روزمرهمان، بدون آمادگی قبلی سر از صحنههای یک سریال عجیب و غریب در بیاوریم که نویسنده فیلمنامهاش روز به روز پیش میرود و ما با چشمهای گرد شده در قیافه مبهوتی که نصفش زیر ماسک پنهان است، به فصلهای دنیایمان نگاه کنیم؛ دنیایی که مثل فضای فیلمهای تاریک جنگهای جهانی اوایل قرن گذشته، برای ما غریب و دور و زیر و رو است.
تجربه کرونا، در درونِ ماجرا واقعی و عملی است؛ از ماسک و دستکشِ اعصاب خوردکن و بوی الکل و خارش بیموقع چشم و بینی تا فاصلهگذاری اجتماعی؛ "فاصله" از آنها که دوست داریم بغلشان کنیم. و در همه اینها، ترس موج میزند؛ ترس "اگر کرونا بگیرم چی؟".
اما تصویر آنها که "کرونا گرفتهاند"، انسانیترین وجه این تجربه است؛ تجربه یک بیماری ناشناخته، در عشق، یا تنهایی.
"خانم ن" ۶۷ ساله و بازنشسته آموزش و پرورش است و در یکی از شهرهای کوچک خوزستان زندگی میکند. تجربه خانم ن از دوره ابتلا به کرونا، همراه با تنهایی است.
خانم ن میگوید: "من تنها زندگی میکنم، همسرم را سالها پیش از دست دادم و فرزندانم در شهرهای دیگری زندگی میکنند. تنها یک دخترم در همین شهر مانده است.
نمیدانم چطور و کجا به ویروس کرونا مبتلا شدم ولی واقعیتش این است که رعایت نمیکردم. پمپ بنزین میرفتم و خودم بنزین میزدم، بازار میرفتم و خرید خانه را انجام میدادم و همه کارهای دیگر را هم خودم انجام میدادم.
دو سه هفته پیش ناگهان بدن درد شدیدی گرفتم و از درد از پا افتادم و خوابیدم. یک روز حتی تلفن را هم نتوانستم جواب بدهم. دخترم نگران شد و به خانه من آمد و سوپ درست کرد و تا فردا مرا در یک اتاق قرنطینه کرد. او خودش هم دو بچه کوچک دارد. به خانهاش نرفت تا مرا ببرد و هر دو آزمایش بدهیم.
وقتی آزمایش دادم چون دیابت دارم و یک بار هم سکته مغزی داشتهام، مرا در بیمارستان بستری کردند ولی کرونا در بیماریهای زمینهای من اثری نگذاشته بود و حالم بد نشد. به جز همان بدن درد، هیچ علامتی نداشتم.
در اتاق بیمارستان هم تنها بودم و اجازه ملاقات هم نمیدادند. تنها چیزی که از دنیای بیرون میدیدم درختهای حیاط بیمارستان پشت پنجره اتاق بود ولی پزشکم هر روز میآمد و مرا ویزیت میکرد و با هم حرف میزدیم. پرستارها هم هر روز با احترام برایم توضیح میدادند که چرا با اینکه حالم بد نیست باید در بیمارستان بمانم تا ویروس به بقیه منتقل نشود. خیر ببینند، با لباسهای محافظتی کارشان سخت بود. خیلی زحمت میکشند.
خودم را با موبایلم سرگرم میکردم تا روز بگذرد ولی احساس تنهایی میکردم. بعد هم که بعد از یک هفته از بیمارستان مرخص شدم برای احتیاط قرنطینه را رعایت کردم. به دخترم گفتم به خانه من نیاید چون بچههایش در خطر قرار میگرفتند. او هم هر دو سه روز میآید، برایم میوه و غذا میآورد و دم در خانه میگذارد تا من بردارم، بعد از دور خداحافظی میکند و میرود.
من سالها است که به تنها زندگی کردن عادت کردهام و قبلا هم در بیمارستان بستری شدهام، ولی نمیدانم چرا کرونا با خودش تنهایی آورد. سالمندی و تنهایی خودش را نشان داد. هنوز هم با این که دوره نقاهتم تمام شده ولی احساس فاصله گرفتن دارم.
هر چند با خانوادهام تلفنی حرف میزنم ولی خیلی احساس تنهایی میکنم. با خودت و کرونا تنها میمانی. در بقیه بیماریها حداقل میشود بقیه را دید و با بقیه حرف زد. فکر میکنم در دنیای دیگری هستم و بقیه از من فاصله دارند. بیماری عجیبی است."
"خانم ح" و "آقای ح" زن و شوهر شصت و چند سالهای هستند که ساکن اهواز و هر دو کارمند بازنشستهاند. آنها قرنطینه کرونا را با هم تجربه کردهاند.
آقای ح تا قبل از افزایش موج بیماری در خوزستان هر روز بیرون میرفت ولی با شنیدن اخبار کرونا تصمیم گرفت قرنطینه را جدی بگیرد.
آقای ح میگوید: "من عادت دارم صبحها بروم قدم بزنم و خرید کنم و به خانه برگردم. ماسک میزدم و حواسم را هم جمع میکردم. با کسبه محل که سالیان درازی است دوست و آشنا هستیم از دور سلام و علیک میکردم و دستم را هم به صورتم نمیزدم. به خانه هم که برمیگشتم دستهایم را میشستم. ولی بالاخره آدم اخبار را میشنود و نگران میشود.
من و خانمم هر دو فشار خون داریم و بالای ۶۰ سال هستیم و زیر نظر پزشکمان، دارو مصرف میکنیم. در اخبار و برنامههای بهداشتی و گروههایی که در فضای مجازی عضوشان هستم، تکرار میکردند که کسانی که بیماری زمینهای دارند و سنشان بالای ۶۰ سال است در گروه پرخطر هستند.
اوایل ماه گذشته آمار کرونا در خوزستان بیشتر شد. من که تا آن موقع تقریبا هر روز برای قدم زدن بیرون میرفتم به خانمم گفتم نکند من هم مبتلا بشوم و تو را هم مبتلا کنم. البته هیچ علامتی از علامتهای بیماری کرونا نداشتیم. تصمیم گرفتیم دیگر تا جایی که بشود پایمان را از خانه بیرون نگذاریم.
با پزشکمان تلفنی صحبت کردیم. به ما تاکید کرد که در قرنطینه بمانیم، مایعات و میوه و سبزیجات مصرف کنیم و اگر علامتی از بیماری داشتیم برویم آزمایش بدهیم.
این ویروس عجیب و غریب است، مشخص نیست چکار میکند و از کجا پیدایش شده که دنیا را به هم ریخته و آخر و عاقبتش چه میشود.
ما ۴۰ سال است که با هم زندگی میکنیم، از جنگ بگیر تا اتفاقات ریز و درشت و عروس و داماد کردن فرزندانمان را با هم پشت سر گذاشتیم. حرف یک عمر عشق و عاشقی است که خانمم در قرنطینه کرونا هم مرا تنها نگذاشت و با حوصله، این وضعیت را قابل تحمل کرد وگرنه کی تحمل میکند؟ من هم سر به سرش میگذارم و میگویم جان تو بیتو نمیشد!
ولی از شوخی گذشته، خانمم و آرامشی که دارد تحمل کردن قرنطینه و نگرانی از کرونا را برای هر دو نفرمان راحتتر کرد. به قول آقای دولتآبادی آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است، آدم به آدم است که زنده است، آدم به عشق آدم زنده است."
خانم ح معتقد است با روحیه قوی و فکر مثبت میتوان با کرونا مبارزه کرد.
خانم ح میگوید: "اگر بنا باشد خودمان را ببازیم برای اطرافیانمان هم ناراحتکننده است. در مدت قرنطینه خانگی که هنوز داریم آن را ادامه میدهیم، آقای ح بیحوصلهتر از من بود چون عادت داشت که هر روز بیرون برود ولی به خانه ماندن هم عادت کرد.
من سعی کردم سرگرمش کنم. با هم بیشتر تلویزیون تماشا میکنیم. در فضای مجازی هم صفحههای موضوعات مورد علاقهاش را به او معرفی کردم. با هم روی یک مبل نشستهایم و برای همدیگر متنهای آموزنده را میفرستیم و سر به سر همدیگر میگذاریم تا زمان بگذرد.
برای خرید خانه هم از همسایهمان کمک گرفتهایم چون فرزندانمان اینجا نیستند. ما به صورت هفتگی لوازمی که لازم داریم را برای همسایهمان در واتسآپ میفرستیم و ایشان با خرید خودشان برای ما هم لوازممان را میخرد و دم در واحد ما میگذارد و ما بر میداریم و هزینه را اینترنتی به حسابش میفرستیم.
البته کرونا خیلی استرس دارد. من در اخبار دیدم که ممکن است مشکلات تنفسی شدیدی ایجاد شود. خوشبختانه ما درگیر بیماری کرونا نشدیم ولی حتما اگر با هم نبودیم خیلی سخت میشد."
کرونا، فعلا خیال بیرون رفتن از میدان را ندارد و همه دنیا در جنگی تمام عیارند. اگر این یک فیلم جنگی باشد، شاید بتوان "با هم" آن را یک درام آرام کرد، تا آدم به آدم زنده بماند؛ که آدم به آدم زنده است.
ارسال دیدگاه