محمدرضا مرادی طادی*
از خطا تا خطا
تردیدی نیست که شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی یک «خطا»ی انسانی بوده است. این گزاره از نظر منطقی و از نظر تطبیق با واقعیت بیتردید از صدق لازم برخوردار است و نه کذب است و نه اغراق.
امّا مشکل اینجاست که وقتی همین گزاره درست را به جامعهای ملتهب اعلام میکنیم از آنجایی که بار روانی جمله، با بار روانی آحاد مردم، همسو و هموزن نیست و در واقع کلمات نمیتوانند آنچه که باید را ارائه کنند و میان وزن عاطفی واقعیت و وزن معنایی کلمات شکافی هست پرناشدنی؛ از همینرو، حتی اگر همه متغیرهای دیگر هم هیچ تأثیری در شرایط فعلی جامعه ما نداشتند، متغیرها و مؤلفههای تأثیرگذار ۱۰ روز گذشته از شهادت سردار قاسم سلیمانی تا اعلام خبر شلیک اشتباه پدافند هوایی تهران، نفس این شکاف معناشناختی و عدمتوازن میان نیروهای روانی - عاطفی جامعه و واقعیت و بازنمایی رسانهای، میتوانست بحرانی اجتماعی - سیاسی را ایجاد کند. حال که در کنار دو مؤلفه پیش گفته، متغیرهای بسیار دیگری نیز حاضرند، بیتردید نیروی اثرگذار این پدیده بشدت افزایش مییابد که یافته است، و از همینرو، تنشهای متفاوتی را در سطوحی مختلف از فضای رسانهای تا متن و بطن جامعه ایجاد کرده است. اکنون باتوجه به همه این مقدمات پرسش اینجا است که چه باید کرد؟
برای پاسخگویی به سؤالاتی از جنس چه باید کرد، بایستی ضرورتاً این باید عملیاتی را در یک طیف زمانی از دیروز به فردا در نظر بگیریم؛ یعنی: چه باید میکردیم؟ چه کنیم؟ و چه باید بکنیم؟ در سطح چه باید میکردیم - اگرچه از جهاتی یک سطح حسرت بردن بر گذشته از دست رفته است - شاید مهمترین نکته درک امنیتی برخی از تصمیمگیران از تمام مسائل باشد. اشتباهی رخ داده بوده، هر چند فاجعهبار، ولی تردیدی نیست که این امکان وجود داشت که مدیریت رسانهای بهتری درباب چگونگی اعلام آن صورت بگیرد. ما باید یاد بگیریم که هم شریک برد باشیم و هم شریک باخت. در سطح چه بکنیم، باید دقت داشت که جامعه اکنون - درست یا غلط- در نسبت با این پدیده، نه یک خطا بلکه دو اشتباه را در ذهن خود تداعی کرده است: شلیک اول و پنهانکاری دوم؛ ولی نظام حکمرانی کشور نباید اینها را با اشتباه سوم تکمیل کند که چیزی نیست جز مدیریت غلط فضای افشا شدن همان اشتباه اول و پنهانکاری (ولو فرضی) ثانی. لذا اگر بتوان این فضا را درست مدیریت کرد: اولاً از شدت هزینههای بعدی چه در داخل و چه بویژه در خارج و سطح بینالملل، کاسته میشود.
در ثانی نظام حکمرانی باید یاد بگیرد که برخی از گرهها را ضرورتاً بدون کمک دندان باز کند؛ برای مثال، عطف به نکته اول درباب عدم توازن بارهای عاطفی-روانی، هیچ اشکالی ندارد که با کنترل فضا امکان تخلیه انرژیهای متراکم اجتماعی با حضور خیابانی جمعیتی محدود فراهم گردد. اما در سطح چه باید بکنیم، بهنظر میرسد که هم نظام سیاسی و هم جامعه باید یاد بگیرند که همه پدیدهها محلی برای زورآزمایی در باب حقانیت دعاوی طرفین نیستند. هر جامعهای از یکسو آبستن تعارضهای ساختاری خود است و از سویی دیگر، باردارِ حوادثی که در اختیار و اراده کسی نیست.
اگر طرفین جغرافیای سیاست - حاکمیت و ملت - بخواهند در هر یک از این پدیدهها با مصادره آن تلاش کنند آن را سکویی برای بازنمایی همه تنشهای گذشته و حال کنند، و بدون ربط منطقی بین مسائل تنها بر موضوع و موضع تعارض تأکید کنند، شرایط چیزی نخواهد بود جز یک نزاع دائمی. پس در اینگونه موارد، جامعه نیز باید از خلط موضوعات بیربط پرهیز کند، و از هزینهزایی برای خودش و کشور اجتناب داشته باشد.
اما سخن آخر، چه بپسندیم و چه نپسندیم بههر حال «خطا»یی رخ داده است، و اکنون در این شرایط، که باز هم چه بپسندیم و چه نپسندیم بههر حال «دشمن» را دشنه بر دست تا پشت در خانه جمعیمان که چیزی جز این وطن نیست، احساس میکنیم، بهترین تصمیم چیزی نیست جز بازگشت به آرامش و سپردن کار به دست کارشناسان؛ تا آنان با بررسی جمیع جوانب پدیده، تحلیلی دقیق از آن به دست دهند که حداقل تجربهای باشد برای جلوگیری از تکرار.
*دکترای فلسفه سیاسی
منبع: ایران
ارسال دیدگاه