گفتوگوی پانا با پیشکسوت ۹۸ ساله فوتبال بیرجند
خاطراتی شیرین به قدمت یک قرن
بیرجند (پانا) - پیشکسوت 98 ساله فوتبال بیرجند، روایتهایش از بیرجند قدیم را که آغاز میکند، گویی کسی از سرزمین قصهها برایت سخن میگوید، همانقدر شیرین و دلچسب. از شرایط ورزش آن روز گرفته تا وضعیت شهر که هنوز هیچ خیابانی درآن وجود نداشت.
محمدحسین قنادان، متولد ۱۳۰۳ شهرستان بیرجند، عضو تیم فوتبال دهه ۲۰ و ۳۰ است که علاوه بر فوتبال اطلاعات خوبی از بیرجند قدیم در سینه دارد که در دو بخش ورزشی و شرایط آن روزهای بیرجند صحبت میکند. یک کتاب به نام «نزاری؛ شاعری که باید از نو شناخت» را تالیف کرده است، کتاب دیگر هم ۲۲ سال قبل ترجمه کرده به نام «نیروی ژرف اندیشی» که یک نویسنده آمریکایی به نام «دیوید جوزف، شوارتز» نوشته است که چاپ هفتم و هشتم آن هم بیرون آمده است. علاوه بر فوتبال زمانی که معلم بوده در اوایل دهه ۳۰ در جشن های ملی که در زمین کنار مدرسه که بعد هنگ کهنه شد، برنامه های نمایشی و ورزشی اجرا می کرده است. مدرک تحصیلی اش دیپلم است. زبان را خودش یاد گرفته و یک کتاب هم ترجمه کرده است.
فوتبال با توپ پارچه ای
پیشکسوت ۹۸ ساله فوتبال بیرجند در گفتوگو با پانا عنوان کرد: «فوتبال را از سن کودکی مثل خیلی از بچه های دیگر در کوچه بازی میکردم و علاقه زیادی به آن داشتم. آن زمان داخل خانه ها حمام نبود. من و برادرم با یک بقچه در بغل می رفتیم حمام عمومی، در برگشتن در رود که حالا خیابان جمهوری بیرجند است، بچه ها با یک توپ پارچه ای که خانم ها در خانه درست می کردند، بازی می کردند. ما هم بغچه را می گذاشتیم و شروع می کردیم بازی، در نتیجه با این که از حمام برگشته بودیم، همانطور خاک آلود به خانه برمی گشتیم.»
زانویی که همیشه زخمی بود
وی ادامه داد: «به مدرسه که میرفتیم، از کلاس چهارم یعنی حدود سال ۱۳۱۴ لباس فرممان یک شلوار کوتاه بود که من همیشه به خاطر بازی در کوچه زانویم زخم داشت. هر وقت هم زخم می شد رویش خاک می ریختیم که خشک شود. کم کم شدیم نوجوانی که در بازار کار می کردیم، چون مرحوم پدرم از کاسبان قدیمی بود. در حدود سال ۱۳۲۴ یک باشگاه ورزشی به نام جوانان ترتیب دادیم که در کاروانسرای منوچهری بود که البته در آن محل بیشتر والیبال بازی می کردیم. بعد از آن آقای «تقی کاشانی» هم روبروی ما که فروشگاه ماشین آلات آقای «قدیمی» بود یک باشگاه تاسیس کرد که البته یک میز پینگ پنگ و بیلیارد در آن جا بود. آن جا پس از چند سال محل حزب توده در بیرجند شد که بعدها از سوی مردم مورد حمله قرار گرفت و تخریب شد. در همان سال ها یعنی دهه ۲۰ یک گروه ورزشی از تهران برای مسابقه به زاهدان می رفتند که در بیرجند سه روز ماندند و با ما مسابقه والیبال دادند که برنده شدند.»
تیم فوتبال دانشآموزی سال ۱۳۱۴
قنادان بیان کرد: «در همان سال های دهه ۲۰ یک تیم فوتبال از زاهدان آمد که دو بازیکن انگلیسی (سربازان هندی) و برخی هم بیرجندی و کرمانی و بقیه هم از خود زاهدان اعضای آن را تشکیل می دادند. تیم جوانان ما با آنها مسابقه داد که فکر کنم یک بر صفر بازنده شدیم. من بیشتر فورواد چپ بازی می کردم.
در مورد تیم سال ۱۳۱۴ که به اولین مسابقات کشوری فوتبال اعزام شد با توجه به این که خودم در آن زمان دانش آموز دبستان بودم چند نفری را یادم می آید. یکی «غلامحسین قنادان» دایی من بود که بعد کارمند بانک ملی شد. یکی آقای «خزائنی» بود که بعد سرهنگ ارتش شد. مرحوم «بهادر زاده» که بعد عضو تیم ملی فوتبال هم شد، مدت کوتاهی حدود سال ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶مسئول ورزش بیرجند بود و به خصوص فوتبال را سر و سامان داد و فوتبالیست قابلی بود. ما هم بچه بودیم. میدانی بود در محدوده رحیم آباد که در آنجا بازی می کردند. بعد از «بهادرزاده» آقای «مصفا» بود که ایشان دبیر دبیرستان بود.»
«این پیشکسوت ادامه داد: دبیر ورزشمان «ناصر محمودی» بود که ساعت های ورزش ما را می برد به کشتمان بیرجند که فوتبال یا والیبال بازی می کردیم. مسابقه دو بینمان برگزار می کرد. مخصوصا نسبت به من، چون می دید فوتبالیست هستم و روحیه ورزشی دارم، به من کمک می کرد.
تابستان ها پدر بزرگم مرا به روستای رکات می برد، با بچه چوپان ها در کوهستان ها برای چرای گله می رفتم و این باعث علاقه زیاد من به کوهستان و کوهنوردی شد.»
بهترین فوتبالیست های دهه ۱۰ و ۲۰
قنادان در خصوص بهترین فوتبالیستهای آن زمان عنوان کرد: «از بهترین فوتبالیتهای آن موقع میتوانم از پسرعمویم، «محمد علی فرجاد» نام ببرم. یک نفر از ناصح ها بود، یک نفر از روستای چهکندوک بود که اسمش یادم نمی آید و بازیکن خوبی بود، دیگری آقای «قیچی» بود که به عنوان گلر بازی می کرد و بعد فامیلیشان را عوض کردند، «عبدالحسین زرین قلم» و شخصی به نام «خزیمه» بود که اصالت زابلی داشت و از خزیمه های بیرجند نبود، هنوز آقای مهاجر و کاوه و ...عضو تیم نبودند. «فریدون اوبهی» هم کارمند بانک بود که فوتبالیست خیلی حرفه ای بود. حدود سال ۱۳۱۵ زمانی که من هنوز وارد دبیرستان نشده بودم یک گروه ورزشی که بیشتر فوتبالیست بودند از بیرجند برای مسابقات ورزشی رفتند به مشهد، مرحوم« اشرف زاده»، «حدیدی پور» و...هم عضو تیم بودند. آن موقع هنوز تازه اعزام تیم های ورزشی به مسابقات رسم شده بود و این که از قبل تمرین کنند و اینها وجود نداشت، بنابراین به یک باره تیمی را آماده کرده بودند که دایی ام هم جزو آنها بود. درست یادم نیست، ولی فکر میکنم نتیجه مهمی در این رقابت ها کسب نشد، چون موقع بازگشت بیشتر از شهر مشهد تعریف می کردند تا مسابقات! حتی برای یک موضوع هم تا مدتها برای یکی از اعضای تیم مسئله درست کردند و سر به سرش میگذاشتند که به بچه ها گفته بود فلان جا این جنس را مثلا ۱۰ شاهی ارزانتر میدهند، جایی که برای رفت و آمد باید حداقل دو برابر پول درشکه می دادند! »
این پیشکسوت فوتبال بیرجند در ادامه گفت: «حسن سپهری مقدم، دایی بزرگ من هم از فوتبالیستهای قدیمی تر بود که البته معروف به سپهری بود. دایی من ابتدا در هندوستان بود، پاکستان هنوز وجود نداشت. درآن جا فوتبال هم بازی می کرد. بعد که پدرش فوت کرد، حدود سال ۱۳۱۴ به ایران آمد. چون به فوتبال علاقه داشت، یک عده را دور خودش جمع کرد، یکی از آنها شخصی به نام «آذر» بود که البته بیرجندی نبود. دایی دیگرم «غلامحسین قنادان»، «خزائنی»، «رخشان رخشانی» که برادر رخشانی شهردار بود. همه اینها را جمع کرد و باعث رونق فوتبال بیرجند شد. حسن سپهری چند سالی بیشتر فعالیت نکرد، ولی فوتبالیست ها را جمع کرد. غلامحسین قنادان دایی کوچک تر من بود. فوتبالیست دیگری به نام «برات شاهسونی» هم از زاهدان آمده بود و مدتی در بیرجند بود و با هم فوتبال بازی می کردند.»
زمین فوتبال رحیم آباد
قنادان در ادامه بیان کرد: «حدود سال ۱۳۱۷ یا ۱۸ بود که من دبیرستان بودم که گاهی بچه ها جمع می شدند و در زمینی در محدوده رحیم آباد بازی می کردند. یکی از آن ها «محمد علی قنادان» بود که بعدا دکترا گرفت و فامیلی اش به «فرجاد» تغییر کرد. «میرزا محمود ناصح» بود. «مشکین فام» که البته تهرانی بود و پدرش در دارایی بیرجند کار می کرد. «یغمایی» و «حسن کاوه» بود، من هم آن موقع بازی می کردم، تیمی بودند که البته خیلی رسمی نبودند ولی خوب کار می کردند.
بعد از زمین رحیم آباد، بیشتر برای بازی از زمین پشت مدرسه شوکتیه جدید(دانشکده هنر فعلی بیرجند) که معروف به هنگ کهنه شد استفاده می کردیم. آن زمان آقای «تمدن» رئیس فرهنگ وقت بود و سپس «ناطقی» هم به آن جا می آمدند و بازیها را نگاه می کردند.
ماجرای زمین هنگ کهنه
این فوتبالیست قدیمی ادامه داد: «در کنسولگری انگستان در دهه ۲۰ و زمانی که هنوز جنگ جهانی تمام نشده بود نیروهای زیادی نبودند، یک انگیسی جوان فوتبالیست حدود یک سالی که در بیرجند بود، فوتبال بازی می کرد. تمرین های رسمی هم بیشتر جلوی هنگ بود. بعد شخصی به نام سرهنگ پارسا، آمد و مدعی زمین برای هنگ شد و گفت حق ندارید در اینجا بازی کنید. یک روز هم آقای «حجازیان» یکی از فوتبالیست های آن دوره در جریان همین بحث ها یک سیلی به صورت یکی از دژبان ها زد که در نتیجه شلوغ شد، فرماندار وقت هم طرف ورزشکارها را گرفت و گفت درست است که این زمین جلوی هنگ است، ولی از قدیم مورد استفاده ورزشکاران قرار می گرفته است. البته چندی بعد این سرهنگ توسط یاغیان کشته شد و در تپه های جلوی هنگ دفن شد.»
عزیمت به تهران
قنادان عنوان کرد: «تا سال ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ بیرجند بودم، از فرهنگ استعفا دادم و به تهران رفتم و در آزمون های ورودی شرکت نفت شرکت کردم. در آن جا شروع به کار کردم. در تهران که بودم تا مدتی با ناصر خان طاهری که در نیروی هوایی بود به منظریه می رفتم و در زمین فوتبالی که در دانشکده افسری بود، بازی می کردیم. بعد از آن چون در شرکت نفت شرایط فوتبال به آن صورت نبود، ما هم که به عنوان ماموریت دائم در سفر بودیم دیگر به فوتبال ادامه ندادم.»
این پیشکسوت در مقایسه فوتبال آن زمان بیرجند با تهران یادآور شد: «در این زمینه باید بگویم، فوتبال بیرجند در حد خودش با توجه به شرایط و امکانات خوب بود، ولی خب قابل مقایسه با تهران نبود. مثلا در مسابقات سال ۳۴ نیشابور در بازی اول که به علت خاکی بودن زمین و بارندگی بیشتر در گل و لای انجام شد، ما سه بر صفر در برابر طبس برنده شدیم، ولی در بازی بعد در برابر نیشابور با اختلاف زیاد بازی را باختیم که تقریبا باعث دلسردیمان شد.»
قنادان در خصوص نوع زندگی و ورزش خود در تهران تصریح کرد: «در تهران ورزش من بیشتر انفرادی بود. صبح زود جمعه از خانه بیرون می آمدم، ساعت ۳ عصر به خانه برمی گشتم. می گفتم، پنجشنبه ها مربوط به خانواده و جمعه ها متعلق به خودم است. منزل هم در دزاشیب و نزدیک کوه بود، بعد که بچه ها بزرگ تر شدند، از همان خانه پیاده با بچه ها راه می افتادیم می رفتیم به سمت کلکچال، شب هم همان جا چادر کرایه ای بود، می خوابیدیم شبی ده تومان با دو پتو، عصر روز بعد برمی گشتیم. تا ۶ سال قبل (سال ۹۳ و در ۹۰ سالگی) من به طور مرتب تا کلکچال می رفتم که حدود ۴ ساعت تا ۴ ساعت و نیم طول می کشید. ولی بعد مرحوم خانمم مریض بود، از او پرستاری می کردم و دیگر نتوانستم به کوه بروم. من معتقدم اگر طبیعت و زمین مادر حیات باشد، کوهستان ها به مثابه پستان مادر طبیعت هستند که بشر از آن برای حیات می تواند تغذیه کند.»
ارسال دیدگاه