یادداشت
نزدیکترین خاک به آسمان خدا
قم (پانا) - اینجا زمین و آسمان، مسخّر معشوق است و عاشقان میزباناند، خاکِ اینجا نزدیکترین خاک به آسمان خداست.

آدم هراس میکند پایش را اینجا محکم بگذارد روی خاک؛ میترسد هر وجبش شهیدی آرمیده باشد و آرامش او را سلب کند.
اینجا رعد و برقهای آسمانش حتی بیصدایند مبادا مبارزی پس از سالها جنگیدن و مهماننوازی برای زائرانش، حالا آهسته خوابیده باشد. تا همیشه. تا صبح تقسیم جهنم و بهشت که زنده مبعوث شود تا یکراست برود به دیدار معشوق.
اینجا زمین و آسمان مسخر معشوق است و عاشقان میزباناند، خاکِ اینجا نزدیکترین به آسمان خداست چه رسد به آسمانش! اینجا در گوش خاک زمزمه که میکنی، صدایت میپیچد در گوش خودت و بعد، در بلندمرتبهترین نقطهی بهشت صدایت را میشنوند!
اینجا بارانش بیصداست مثل باران عاشقان؛ همو که طراوتش سالها پیش در نجواگونهی شبهای رزمندهها میپیچیده و حالا نایاب شده...
به عنوان زائر نوجوان اردوی خانوادگی راهیان نور با خود میگفتم امکان ندارد اشکم دربیاید! چیزی در گلویم جا خوش کرده اما اینجا جایش نیست. اینجا، حرفهای تکراری، اتفاقهای غیرخارقالعاده. درد من اینجا نباید دنبال مرهمش بگردد...
اما بغض هزارساله من که هفده سالش را به دوش کشیده بودم، اینجا شکست. اتفاقی شگرف رقم خورد. آفتاب کنار رفت. ابرها آمدند. باران سراسیمه خودش را دواند توی بیابان و در پنجرهی چشمهایم. باران آسمان کانال کمیل و حنظله نمنم بود، بارانِ قتلگاه ابراهیم هادی و فرمانده و رفقایش. آرام میبارید. برعکس سیل اشکهای من؛ اشکی هزارساله...
ارسال دیدگاه