داور دانمارکی جشنواره قصه‌گویی: قصه‌ها بدون ویزا سفر می‌کنند

من اولین قصه‌گوی حرفه‌ای دانمارک هستم

تهران (پانا) - «کاسپر سورنسن» قصه‌گوی دانمارکی و داور بیست‌ویکمین جشنواره قصه‌گویی عاشق قصه و قصه‌گویی است. او هر قصه را درسی می‌داند که می‌تواند در تغییر و تعیین نوع نگرش آدمی به زندگی و جهان هستی اثرگذار باشد.داور جشنواره قصه‌گویی و اولین قصه‌گوی حرفه‌ای کشور دانمارک عقیده دارد قصه‌ها از کشور‌ها بدون ویزا سفر می‌کنند.

کد مطلب: ۸۸۰۲۰۲
لینک کوتاه کپی شد
داور دانمارکی جشنواره قصه‌گویی: قصه‌ها بدون ویزا سفر می‌کنند

این قصه‌گوی در گفت‌وگویی با خبرنگار پانا درباره حضور خود در ایران، هنر قصه‌گویی و تاثیر قصه‌ها بر انسان و نوع نگرش او به زندگی و جهان هستی صحبت کرد که ماحصل آن را می‌خوانید:

کار شما در این جشنواره دقیقا چیست؟

از طرف بیست‌ویکمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی ایران به عنوان داور و مدرس دعوت شدم و طی روزهای جشنواره کارگاهی به نام «چگونه قصه‌گویی اثربخش باشیم» را برگزار می‌کنم.

در دانمارک چه می‌کنید؟ شغل اصلی‌‌ شما چیست؟

من در دانمارک قصه‌گوی حرفه‌ای هستم.

قصه‌گویی شغل تمام وقت شماست؟ یعنی هر روز میروی و برای بچه‌ها قصه تعریف می‌کنی؟

بله. من اولین قصه‌گوی حرفه‌ای دانمارک هستم. البته هر روز قصه تعریف نمی‌کنم. فقط چند نوبت در هفته این کار را می‌کنم. مخاطب من هم فقط بچه‌ها نیستند. راستش بین مخاطب‌های قصه‌های من تعداد بزرگترها خیلی بیشتر از بچه‌هاست.

از حرکات نمایشی هم برای بالابردن هیجان داستان استفاده می‌کنی؟

نه خیلی؛ به نظر من قصه‌گو باید توی چشمای مخاطبش نگاه کند تا بتواند داستان را تعریف کند.

از ملت‌ها و فرهنگ‌های دیگر هم قصه بلدید؟

بله؛ البته.

مثلا میتوانی یه داستان ایرانی برای من تعریف کنی؟

حتما با «هزارویک شب» آشنایی داری.

البته

آنجا قصه‌ای هست درباره اربابی که خدمتکارش را به خاطر ضیافتی که در پیش دارد برای خرید به بازار می‌فرستد. خدمتکار همین که مشغول چانه زدن و خریدن خوراک‌ها و نوشیدنی‌ها بود ناگهان فرشته مرگ را روبه‌رویش می‌بیند که با خشم به او نگاه می‌کند. مرد همه خریدها را همانجا روی زمین می‌گذارد و سراسیمه به خانه ارباب می‌رود، از او اسبی می‌گیرد و تاخت به بغداد فرار می‌کند. اما عصر همان روز در بغداد بار دیگر با مرگ رو در رو می‌شود...

قصه معروفی است فقط ورژنی که من شنیدم کمی متفاوت با ورژن شماست. این قصه در کتاب مثنوی مولوی هم آمده است. در ورژن مثنوی، مرد پیش سلیمانِ نبی می‌رود و می‌گوید امروز در بازار با فرشته مرگ برخورد کردم که با عصبانیت نگاهم می‌کرد. سلیمان می‌پرسد حالا چه کمکی از من ساخته‌ است؟ مرد از سلیمان می‌خواهد به باد دستور بدهد او را به هندوستان ببرد.
فردای آن روز سلیمان از فرشته مرگ می‌پرسد: «چرا توی کوچه و بازار به مردم با خشم و غضب زل می‌زنی؟» و مرگ به سلیمان می‌گوید: «نگاه من نه از غضب که از تعجب بود. چون آن روز از طرف خدا به من امر شده بود که بعدازظهر جان این مرد را در هندوستان بگیرم و وقتی اینجا او را دیدم از تعجم ماتم برد.»

بله. خودشه.

ولی من همیشه فکر می‌کردم این داستان ریشه عربی یا عبری داشته باشد.

سالها پیش خانمی به من گفت که این یک داستان ایرانی است.

به هرحال داستان زیبایی بود. اینها در واقع متعلق به جغرافیای خاصی نیستند.

همین‌طور است. قصه‌ها همیشه بدون نیاز به ویزا سفر می‌کنند. هر قصه یک درس است؛ درسی از دنیای هستی، از زندگی و مواجهه انسان با هستی. قصه‌ها می‌توانند خیلی موثر باشند. اینکه چطور دنیا و خودمان را می‌بینیم. در واقع قصه‌ها راه ارتباطی آدمها در طول تاریخ هستند.

گفت‌وگو: عاطفه بزرگ‌نیا

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار