به اصرار شوهرم از همکارش به اتهام تجاوز به عنف شکایت کردم
همکارش را حتی یکبار ندیده بودم
تهران (پانا) - زن ۲۸ ساله در حالیکه بیان میکرد برای حفظ زندگیام از آبرو و جوانیام گذشتم اما دیگر تحمل تهمتهای ناروا و کتک کاریهای همسرم را ندارم سرگذشت خود را برای کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد بازگو کرد.
بهگزارش خراسان، او گفت: هشت سال قبل عمویم مرا برای برادرزنش خواستگاری کرد ولی من بهدلیل آنکه مشغول تحصیل در یکی از رشتههای زیرمجموعه پزشکی بودم به آنها گفتم تا پایان تحصیلاتم قصد ازدواج ندارم بههمین دلیل آنها برای بار دوم زمانی به خواستگاریام آمدند که تحصیلات من به پایان رسیده بود و باید دوران کارآموزی در بیمارستان را میگذراندم.
بالاخره من به «سیروس» پاسخ مثبت دادم و در پایان سال ۹۲ بهطور سنتی با هم ازدواج کردیم. حدود چهار ماه از برگزاری مراسم عقدکنان سپری شده بود که من برای گذراندن طرح و کارآموزی به یکی از بیمارستانهای مشهد معرفی شدم و ماه بعد نیز بزرگترها جشن عروسی ما را برگزار کردند تا زندگی مشترکمان را زیر یک سقف آغاز کنیم.
«سیروس» آنقدر مرا دوست داشت که اجازه نمیداد هیچ رنج و سختی را در زندگی تجربه کنم. خانواده و بستگان او نیز آنقدر به من اهمیت میدادند که همواره از من و سیروس بهعنوان یک زوج خوشبخت نام میبردند.
بالاخره چهار سال قبل با بهدنیا آمدن پسرم خوشبختی و سعادت ما کامل شد و من از اینکه با سیروس ازدواج کردهام و زندگیام چنین صفایی دارد در پوست خودم نمیگنجیدم اما بدبختیهای من از اوایل سال گذشته زمانی آغاز شد که رفتارهای همسرم بهطور ناگهانی تغییر کرد. او هر روز با چهرهای خشمگین و عصبانی از سر کار به منزل میآمد و بهخاطر هر موضوع پیش پا افتادهای به مشاجره و درگیری دامن میزد.
بهانه او این بود که میگفت: «تو حریم زندگی مرا حفظ نمیکنی و روابط خصوصی ما را برای دیگران بازگو میکنی!» منظورش را نمیفهمیدم. بالاخره به این نتیجه رسیدم که احتمالا همسرم از درد دل من با مادرم یا رفت و آمد با خانوادهام دلگیر است. بههمین دلیل رابطهام را با خانوادهام به حداقل رساندم اما فایدهای نداشت و رفتارهای همسرم هر روز خشنتر میشد تا اینکه بالاخره روزی از آن چه که آزارش میداد بیپرده سخن گفت. سیروس مدعی شد که یکی از همکارانش از کوچکترین موضوعات زندگی ما اطلاع دارد! اما نمیداند او این خبرها را از کجا بهدست میآورد!...
سیروس با همین سوءظن هر روز مرا زیر مشت و لگد میگرفت و ادعا میکرد من با همکارش ارتباط دارم و او مرا اغفال کرده است تا جاییکه مدعی شد من توسط همکارش مورد تجاوز هم قرار گرفتهام. همسرم آنقدر بر این تهمتهای ناروا پافشاری میکرد و مرا مورد شکنجههای روحی و جسمی قرار میداد تا اینکه روزی برای رهایی از این شکنجهها فریاد زدم «تو راست میگویی! این اتفاق افتاده است و من مورد سوءاستفاده همکارت قرار گرفتهام!»
میخواستم با این جمله دست از سرم بر دارد اما اوضاع بدتر شد و همسرم از من خواست تا از همکارش به اتهام تجاوز به عنف شکایت کنم. روز بعد در حالی شکایتمان را به دادگاه دادیم که من حتی یک بار هم همکارش را ندیده بودم. آن شب به منزل عمویم رفتیم و سیروس ماجرا را برای آنها بازگو کرد. روز بعد من همه حقیقت را برای عمویم شرح دادم و گفتم فقط بهخاطر کتککاریهای سیروس مجبور شدم چنین ادعایی را مطرح کنم تا دست از سرم بردارد اما همان روز پلیس با شکایت من، همکار همسرم را در محل کارش دستگیر کرد.
در همین حال عمویم، سیروس را به خلوتی کشاند و او را قانع کرد که چنین اتفاقی نیفتاده است بههمین دلیل نزد قاضی رفتیم و من همه حقیقت موضوع را بازگو کردم تا این پرونده مختومه شود ولی بعد از این ماجرا رفتارهای همسرم دیوانهوارتر شد. او همواره مرا کتک میزد و در خانه زندانی میکرد چرا که معتقد بود من دروغ میگویم و این ارتباط بین من و همکارش وجود داشته است. او آنقدر مرا کتک میزد و توهین میکرد که به ناچار از همسرم شکایت کردم ولی با وساطت خانواده عمویم شکایتم را پس گرفتم تا زندگیام آسیبی نبیند.
مدتی بعد همسرم به شهر دیگری منتقل شد و من هم اسباب و اثاثیهام را جمع کردم و بههمراه همسر و پسرم عازم شهرستان شدیم ولی او نهتنها باز هم مرا در خانه حبس میکند بلکه مدعی است کلید منزل را به همکارش دادهام تا در نبود او به خانه بیاید! دیگر نمیتوانم این شرایط را تحمل کنم و ...
ارسال دیدگاه