جان لنچستر*
تهدید بزرگ نابرابری
برای نخستین بار در چند دهه اخیر، یک موضوع در محافل اقتصادی گوناگون مورد توجه قرار گرفته است. از شانگهای تا سانفرانسیسکو، یک موضوع بسیار مهم، نابرابری است. نابرابری حتی سبب شده گروه برنده یعنی ثروتمندترینها که در اجلاس داووس گرد هم جمع میشوند، نگران شوند.
سال ۲۰۱۸ در گزارش اجلاس اقتصاد جهان نابرابری یک مشکل فرساینده نامیده شد. اقتصادهای بزرگ طی سالهای پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ به شکل تدریجی از رکود خارج شدهاند، اما یک مشکل بزرگ این است که فواید این بهبود در شرایط اقتصادی عموما نصیب کسانی میشود که از پیش ثروتمند بودهاند. در ایالات متحده ۱/ ۰ درصد ثروتمندترین افراد جامعه از ۹۰درصد مردم بیشتر ثروت دارند. از سوی دیگر سال ۱۹۷۸ حقوق یک مدیرعامل ارشد، ۳۰ برابر یک کارگر معمولی بود. در حالی که اکنون حقوق این گروه از مدیران ۳۱۲ برابر حقوق کارگران است.
در ایالات متحده که بزرگترین اقتصاد جهان است، فقرا ۱۵ سال زودتر از ثروتمندان میمیرند و امید به زندگی کل جمعیت در حال کاهش است. نارضایتی فراگیر از این وضعیت نامطلوب سبب شده رایدهندگان در ایالات متحده، اروپا و آمریکای لاتین به سمت نامزدهای پوپولیست جذب شوند. در بیانیههای پایانی اجلاس داووس بر لزوم اصلاحات بنیادی در کاپیتالیسم بازار تاکید شده است. یکی از نقاط قوت تاریخی آن، توانایی تغییر و اصلاح در واکنش به تحول در نیازهای اجتماعی و دموکراتیک است. اواخر سده نوزدهم احزاب دست راستی در اروپا مجموعه ای از اصلاحات را اجرا کردند که برای آن دوره مناسب بود. افزایش حقوق اتحادیههای کارگری و بیمه که زمینه را برای شکلگیری دولت رفاه فراهم کرد.
در این موارد انگیزههای اخلاقی و عملگرایانه سبب شد، اقداماتی برای بهبود وضعیت زندگی شهروندان انجام شود، اما امروز سیاستمداران و متفکران، کاپیتالیسم را یک نیروی مثبت برای حل مشکلات توصیف نمیکنند. افزایش نابرابری در کشورهای مختلف سبب از میان رفتن اصول اخلاقی میشود که جزو ستونهای کاپیتالیسم است. مبنای اخلاقی کاپیتالیسم باید این باشد که این شیوه، فرصتهای بهتر زندگی برای اکثریت شهروندان فراهم میکند. اگر کاپیتالیسم چنین کارکردی نداشته باشد چرا باید آن را به عنوان الگویی برای سیستم اقتصادی انتخاب کنیم؟
و تعجبی ندارد که در یک نظرسنجی جدید مشخص شد تنها ۴۵ درصد جوانان آمریکایی به کاپیتالیسم نگاه مثبت دارند. بهاین ترتیب، چشماندازی که اکنون وجود دارد مبهم است، زیرا رایدهندگان ناراضی هستند و احساس امنیت نمیکنند. همچنین هیچیک از صاحبان قدرت پاسخی واقعی ارائه نمیکند یا تغییر واقعی به وجود نمیآورد. حالا باید پدیدهای دیگر را هم به این تصویر اضافه کنیم یعنی اثر اتوماسیون، آموزش ماشین و هوش مصنوعی. تبعات این فناوریها احتمالا بر ضعیفترین نقطه نظم اقتصادی کنونی گذاشته خواهد شد. یعنی جایی که عدم امنیت با نابرابری تلاقی میکند و در جوامعی که در آنها نابرابریها در حال افزایش است، انسجام اجتماعی رو به ضعف خواهد رفت.
در برخی حوزههای کار، اثرات این انقلاب صنعتی از پیش مشاهده شده است. در یک دهه نخست سده حاضر در ایالات متحده، اتوماسیون به از میان رفتن حدود ۸ میلیون شغل منجر شد. البته به زودی بسیاری از شغلها با بهرهگیری از ماشینها کارآتر انجام خواهد شد. هوش مصنوعی این ظرفیت را دارد که زندگی انسان را به شکل بسیار فراگیرتر از آنچه تصور میشود، دگرگون کند. هوش مصنوعی صرفا شکلی بهروزرسانی شده از ساختارهای کنونی نیست، بلکه یک فناوری انقلاب گونه نظیر برق و موتور بخار است که اثرات اجتماعی و اقتصادی بسیار فراگیر دارد و میتوان آن را یک جنبه اصلی در انقلاب صنعتی بعدی دانست.
این نوع تحولات بزرگ که حاصل فراگیر شدن بهرهگیری از فناوریهای جدید است، میتواند ریسکهایی را برای جامعه و اقتصاد به وجود آورد. در واقع اگر ما در مسیری که طی چند دهه اخیر حرکت کردهایم باقی بمانیم، انقلاب صنعتی بعد به افزایش نابرابریها منجر خواهد شد. این بدان معناست که ضروری است همزمان با توسعه بهرهگیری از فناوریهای جدید، تغییراتی کلان در سیاستهای دولتها و شرکتها پدید آید تا فرصتهای برابر برای تمامی نیروهای کار فراهم شود. موج جدید فناوریها این ظرفیت را دارد که به بزرگترین چالش پیش روی کاپیتالیسم مدرن تبدیل شود.
منبع : دنیای اقتصاد
ارسال دیدگاه