سایه تاریک جدایی والدین بر آینده کودکان و نوجوانان
تهران (پانا) - اگر یک کودک در کانون گرم و امن خانواده و در سایه آسایش، امنیت و اعتماد زندگی کند به فرد موفق تبدیل خواهدشد، اما اگر در شرایطی بر خلاف آن رشد کند در کلاف معضلات بزرگی گیر خواهد کرد. در سالهای اخیر، آینده نسل جدید با شیوع آسیبهای اجتماعی ازجمله طلاق والدین در منجلاب تهدید است و یکی از عوامل موثر در افت تحصیلی یا ترک تحصیلی دانش آموزان به حساب میآید.
متأسفانه زندگی بسیاری از زوجهای جوان پیش از شناخت لازم از یکدیگر تشکیل میشود و همین موضوع انتظارات مورد نظر زندگی را با چالش مواجه کرده و زمینه را برای بروز اختلافات اساسی در زندگی فراهم میکند. این روزها دادگاههای خانواده میزبان زوجهای جوانی است که گاها با جنجال و اکثراً به صورت توافقی خواستار طلاق هستند، اگر یک ساعت در راهروی مجتمع قضایی خانواده قدم بزنید، مردان و زنانی را می بینید که میخواهند هرچه زودتر اجازه حک شدن مهر «باطل شد» را روی عقدنامه هایشان بگیرند، مهری که به قول خودشان حکم رهایی از یک زندگی تلخ و سراسر کشمکش و اغلب مهری برای کشاندن زندگی فرزندشان به سمت تاریکی است.
مدیریت رفتار والدین در حین، بعد از طلاق، وضع و اجرای قوانین جهت حمایت از کودکان بخصوص کودکانی که بواسطه شرایط خانوادگی و اجتماعی بیشتر در معرض آسیب هستند، سلامت فکری، زیستی و روحی نهاد خانواده را در هر جامعه ای رقم میزند. طی تحقیقات صورت گرفته، جامعه با سالانه حدود یکصد هزار فرزند طلاق بطور تخمینی مواجه است که مداخله صحیح میتواند بین ۱۵ تا ۳۸ درصد آسیبها را در خصوص فرزندان طلاق کاهش دهد.
بر اساس یک مطالعه کودکانی که والدینشان درگیر طلاق شدهاند از نظر پیشرفت تحصیلی به اندازه حدود ۰.۷ یک سال تحصیلی از همکلاسیهای خود عقبتر هستند. این وضعیت در پیش دبستانیها هم وجود دارد، بهگونه ای که براساس این مطالعه میانگین نمره کودکان طلاق، حدود سه امتیاز کمتر از کودکانی است که یک در خانواده بدون جدایی هستند.
در این بین آگاهی از برخورد با کودکان طلاق در مدرسه را می توان یکی از وظایف معلمان و مدیران مدرسه به شمار آورد؛ چرا که اثرات منفی جدایی والدین بر روی فرزند، احساسات و روان او را شکنندهتر خواهد کرد و اگر به درستی با آنها برخورد نشود، بایستی شاهد پیامدهای ناخوشایند روحی، تحصیلی و حتی جسمی کودک بود. از اینرو، توصیه اکید روانشناسان اتخاذ شیوههای آموزشی و رفتاری مناسب در برخورد با کودکان طلاق است. والدین و معلمان باید به صورتی کاملاً آگاهانه با این افراد برخورد داشته باشند تا بتوانند آسیب های روانی ناشی از طلاق را در آنها به حد چشمگیری کاهش دهند.
تجربه یک نوجوان از جدایی والدین
شاید از ابتدای متن متوجه کل ماجرا شده باشید ولی چه بدانید و چه ندانید، فرق چندانی در ماجرا نمیکند، مگر آنکه ضمن شناسایی سهم خودمان برای حل این مشکلات در سهم نهادهای مسئول نیز دقیق شویم.
مونا دختری ۲۱ ساله، اصالتا اهل چهارمحال بختیاری و ساکن شهر تهران که حدودا ۴ سال پیش والدینش درگیر بختکی به نام طلاق شدند و به واسطه همین معضل و مشکلات پس از آن مجبور به ۱ سال ترک تحصیل شده بود، در گفتوگو با پانا گفت: «۱۴ سال زندگی سراسر عشق و محبت را با والدینم تجربه کردم، همه آشنایان حسرت زندگی زیبا و پر از مهر و محبت ما را میخوردند، اما بالاخره پس از ۱۴ سال دیگر ساز جدایی در زندگی ما نواخته شده و انگار باید همه چیز تمام میشد. پس از آن در خانه ما آوای دعوا پدر و مادرم میهمان همیشگی منزل ما بود؛ چراکه گویی والدینم بر طبل ناسازگاری کوبیده و بر سر موضوعات مختلف با یکدیگر اختلاف داشتند. این دعواها دیگر برای من به یک عادت تبدیل شده بود، به طوری که در صورت نبود آن انگار یه چیز در خانه ما کم بود.»
وی ادامه داد: «ساز دعواهای پدر و مادرم ابتدا از شکاف خانه به میان فامیل نفوذ نکرده بود؛ یعنی خانواده با حفظ ظاهر مانع نفوذ آن در میان فامیل میشدند، اما رفته رفته پس از دو سال صدای اختلاف والدینم نقل دورههمیهای خانوادگی شده بود، بهگونهای که پدربزرگ و مادربزرگم برای خاتمه این دعواها هر روز میهمان منزل ما بودند تا شاید بتوانند با نصیحتهای خود مانع از جدایی این زندگی عاشقانه ۱۴ ساله شوند که کماکان دو سال با اختلافات والدینم دیگر حال و هوای عاشقانه از آن رنگ باخته بود.»
این قربانی طلاق با تاکید بر اینکه طلاق صدای ساز ناکوکی است که پایههای یک خانواده را به سرعت لرزان و تخریب میکند، افزود: «شاید اگر در جمع خانوادگی ما در سالهای گذشته شنیده میشد که یکی از دوستان و آشنایان در حال جدایی و طلاق است، همگان تعجب میکردند اما متأسفانه تحت تاثیر برخی رفتارها از جمله توقعات بالا، تجملات، چشم و همچشمی، این هیولای ویرانگر زندگی بسیاری از خانوادهها از جمله جوانان را هدف گرفته است. خانهای را که پدر و مادرم با رنگهای زیبا با دکوراسیون خانه و مبلمان، گلهای زیبای طبیعی ساخته بودند، این روزها رنگ تیره و خاکستری به خود گرفته بود، دیدن آن همه زیبایی زجرم میداد و با آن همه دعوا هیچ جوره نمیخواستم که به آن خانه برگردم، یاد خاطرات شیرین برایم دیگر رنگ و بویی نداشت و هرچیزی که در آن میدیدم بوی غم، جدایی و طلاق به خود گرفته بود.»
وی ادامه داد: «با وجود این مشکلات خانوادگی دیگر روحیهای برای درس خواندن در من باقی نمانده بود. به طوریکه من که روزی به اصطلاح به عنوان یکی از دانشآموزان درس خوان مدرسه شناخته میشدم، رفته رفته نمرههایم رو به کاهش بود و معلمانم هر روز نامهای برای حضور مادرم در مدرسه و توضیح در خصوص این افت تحصیلی به دست من میدادند و مادرم نیز با توجه به افسردگی که گریبان گیرش شده بود، هیچ وقت در مدرسه حضور پیدا نمیکرد و این موضوع بیشتر خشم مسئولین مدرسه را بر میانگیخت. من هم اصلا نمیخواستم دلیل این عدم حضور را برای معلمانم توضیح دهم.»
مونا با بیان اینکه زندگی با آرامش لذتبخش میشود، افزود: «همه این مشکلات من را نیز همچون مادرم درگیر بیماری افسردگی کرده بود و کیلومترها من را از اهدافم دور کرده بود، غافل از اینکه این روزها تازه روزهای خوش زندگی من است بخت خود را لعنت میکردم. بیماری روحیم روز به روز مانع از تلاش من برای درسخواندن میشد و انگیزه من را برای قبولی در رشته پزشکی که همیشه آرزوی آن را داشتم کم و کمتر میکرد، علاوه براین پشت کردن دوستانم به من بابت نپذیرفتن درخواستهایشان برای رفتن به کافه، پارک و تفریح به کل روحیم را تضعیف کرده بود؛ چراکه دوستانم رد درخواستهایشان برای تفریح را به پای عدم تمایل من برای بودن در کنار خود قلمداد میکردند، غافل از اینکه مشکلات زندگی من روحیهای برای خوشگذرانی باقی نگذاشته بود.»
وی افزود: «رفته رفته این افسردگی من بیشتر و بیشتر میشد بهگونهای که به بهانههای مختلف از رفتن به مدرسه ممانعت میکردم و آمار غیبتهایم به ماهانه ۱۰ الی ۱۵ روز رسیده بود. مسئولین مدرسه برای توجیح این بینظمیها خواستار حضور پدر و مادرم در مدرسه شدند، اما متاسفانه مادر و پدرم هر بار به بهانههای مختلف در مدرسه حضور پیدا نمیکردند، البته حقیقتا مقصر خیلی از عدم حضورها هم خودم بودم؛ چراکه به جهت پیشبینی جواب والدینم برگه حضور در مدرسه را به آنها نشان نمیدادم.»
این قربانی طلاق درخصوص اولین تجربه خودکشی خود گفت: «این اوضاع و سرکوفتهای مسئولین مدرسه هر چه بیشتر من را به سمت خودکشی هدایت کرد. به خاطر دارم اولین بار خودکشی را با خوردن قرص برنج امتحان کردم که پس از چند ساعت مادرم نامه خداحافظی من را پیدا کرده و به همراه پدرم سریعا من را به بیمارستان منتقل کردند و با شستشوی معدم از مرگ نجات پیدا کردم. البته الان خیلی از کار آن روزم پشیمانم اما آن زمان راهی جز خودکشی به ذهنم نرسیده بود. پس از شستشوی معده پیش از حضور پدر و مادرم یک روان شناس مهربان با لبخندی زیبا وارد اتاق شد و پس از کلی مقدمهچینی، علت این خودکشی را از من جویا شد و من که دیگه امانم از این همه مشکل بریده شده بود با گریه همه چیز را برای او تعریف کردم و در آخر او دور بودن از فضای خانه و اوضاع زندگی والدینم را راهی برای رفع این مشکل درونی دانست.»
وی ادامه داد: «پس از صحبتهای دکتر روانشناس تازه والدینم متوجه اثرات دعواها و چالشهایشان بر روی من شدند و تصمیم گرفتند تا چند صباحی را در پناهگاه پدربزرگ و مادربزرگم سپری کنم تا شاید آنها بار بیمسئولیتی و زندگی پوچ والدینم را پذیرا باشند. تا ۱۸ سالگی در خانه پدربزرگم زندگی کردم تا سرانجام پدر و مادرم نیز از یکدیگر جدا شدند. پس از طلاق، پدرم خواستار حضانت من شد و با از ازدواج مجدد پدرم، من با اجبار با پدرم و نامادری در یک خانه زندگی کردم. در آن زمان من تازه وارد مقطع سوم متوسطه دوم شده بودم و باید با تمرکز و آرامش خود را برای کنکور آماده میکردم اما آرامش ۴ سال پیش از زندگی من رخت بسته بود.»
مونا ضمن اشاره بر طی کردن دوران کنکور خود افزود: «پدرم در یک ساختمان در شمال تهران دو واحد در یک طبقه اجاره کرده بود و با توجه به عدم تمایل نامادریم به حضور من در یک واحد من به اجبار در واحد روبه رویی ساکن شدم. واحدی که آب آن تنها برای یک ساعت وصل و از همه امکانات اولیه محروم بود. من حتی اجازه استفاده از حداقلترین امکانات زندگی را نیز نداشتم و در صورت استفاده تنها باید از نامادریم اجازه میگرفتم، نمیتوانستم همچون دیگر دانشآموزان به کتابخانه، تفریح و... از خارج منزل بروم و در یک کلام دیگر امیدی به زندگی برایم باقی نمانده بود، همه این عوامل دست به دست هم داد تا باری دیگر طعم تلخ خودکشی را تجربه کنم، خودکشی این بار نیز به ثمر ننشست و پدرم سریعا متوجه این عمل شده و مرا به بیمارستان منتقل کردند. من که دیگر توانی برای مبارزه و انگیزهای برای درس خواندن نداشتم، با مخالفت شدید مسئولین مدرسه بهویژه معلمانم در سال آخر تحصیل مدرسه را ترک و تصمیم گرفتم چند صباحی را در خانه به روح و جسمم استراحت دهم.»
وی ادامه داد: «از آنجاکه ترک تحصیل فرزندان یکی از مسائلی است که وقوع آن برای خانواده و به ویژه والدین به مثابه یک بحران جدی تلقی میشود، پدرم بسیار مخالف این مسئله و یکی از منتقدین من بود اما نامادریم بسیار از این موضوع حمایت و برای اولین بار دست حمایت بر سر من کشید. معلمانم هر روز طی تماسهای مکرر با پدرم خواهان برگشت من به مدرسه و متقاعدکردن من برای از سرگیری تحصیل بودند اما من خیلی وقت پیش تصمیم خود را گرفته بودم. پدرم که در ابتدا مخالف سرسخت این ماجرا بود با اصرارهای من و عادی سازی نامادریم دیگر پیگیر ادامه تحصیل من نشد و با ترک تحصیل یک فصل سرد و تاریک از زندگی برای من آغاز شد.»
این دانشآموز ضمن اشاره بر عامل بازگشت به تحصیلش افزود: «در دوران ترک تحصیل به کل با فضای بیرون از خانه خداحافظی کردهبودم و روز به روز بر تنهایی من افزوده میشد. دیگر همان اندک انگیزه زندگی را نیز از دست داده بودم و هدفی برای پیشبرد زندگی نداشتم. روزها به همین ترتیب در حال گذر بود که با تلفن ناگهانی یکی از معلمانم و درخواست دیدار با من برای اولین بار پس از یک سال از فضای خانه بیرون و به سمت مدرسه رفتم. در مسیر خورشید با من بیگانگی میکرد و چشمانم را آزار میداد. تازه آن زمان متوجه تغییر فضای اطرافم شده بودم که چقدر در این ۱ سال حال و هوای اطرافم تغییر کرده بود. با نگاه کردن به گل و بوته و فضای متحول شده اطرافم به مدرسه رسیدم. بیرون درب مدرسه بسیار شلوغ بود و دانشآموزان زیادی گاه هیجانزده و گاه ناراحت از مدرسه بیرون میآمدند و در گروههای چند نفره کاغذهای در دستشان را یه یکدیگر نشان میدادند، حتم نداشتم که روز دریافت کارنامه دانشآموزان سالهای پایینتر است.»
وی افزود: «با گذر از بین آن جمعیت وارد فضای مدرسه شدم، با ورودم دلم ناگهان برای آن حال و هوا، بازیهای دوستانه، خندههای صمیمی و بیریا و.... تنگ شد. اشک میهمان چشمانم شد، در حال و هوای خود غرق بودم که با شنیدن جمله؛ چه خبر دختر؟ معلوم هست کجایی؟ توجهم به پشت سرم جلب شد. همان معلم شیمی که همیشه نگران وضعیت روحی و درس خواندنم بود مرا صدا کرده بود. او را محکم در آغوش گرفتم و به اندازه تمام حال بد این یک سالم در آغوشش کشیدم و بلند گریه کردم، طوری که کل جمعیت سالن به طرف ما برگشتند. از یکدیگر که جدا شدیم به یکی از کلاسهای خالی رفتیم، کلی با یکدیگر صحبت کردیم و وضعیت مرا در این یک سال پرسید. منم بی درنگ کل ماجرا را برایش تعریف کردم و در مقابل او نیز از قبولی دوستانم در رشتههای مورد علاقه و فرصت یک زندگی جدید برایم سخن گفت. او به من گفت که زندگی سراسر عشق و محبت و غم و اندوه است و این ما هستیم که میتوانیم سازنده حال خوب خود باشیم، در این راستا به من پیشنهاد کرد که دوباره درسم را از سر بگیرم، اما من همچنان انگیزهای برای درس خواندن نداشتم. حدودا ۱ ساعت با یکدیگر صحبت کردیم و بنا شد تا ارتباطمان ادامه دار باشد..»
مونا ادامه داد: «در مسیر بازگشت به خانه بسیار یه حرفهای معلمم فکر کردم و میخواستم که در این خصوص با تامل تصمیم بگیرم. در ۳ ماه تابستان حدودا هر روز با معلمم در ارتباط بودم و او با سخنان انگیزشی و محبتگونه خود مرا به ادامه تحصیل تشویق میکرد. سرانجام با آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۳ من که یک سال از دانشآموزان دوازدهمی بزرگتر بودم همراه آنان با روحیهای امیدوار، شاداب و هدفمند به مدرسه رفتم. در آن سال با کمک و روحیه امیدوارانهای که معلمم به من تزریق میکرد، توانستم با همه محدویتهای روحی خانوادگی در آزمونهای میانترم نمرات خوبی را کسب کنم. در مسیر بازگشت به چرخه تحصیل اولین و تنهاترین هدفم قبولی در رشته تجربی دانشگاه فرهنگیان است و قصد دارم با تلاش و پشتکار برنامههایی آیندهام را با توکل به خداوند و تلاشهای بیوقفه، به ثمر بنشانم»
دیدگاه یک روانشناس درخصوص نحوه برخورد نهادهای مسئول با دانشآموزان
سجاد هاشمی؛ رئیس مرکز مشاوره توحید درخصوص چالشها و راهکارهای روانشناسی در برخورد با کودکان طلاق، گفت: «در دنیای امروز، پدیده طلاق به یکی از واقعیتهای تلخ اجتماعی تبدیل شده است که تبعات آن نه تنها بر زندگی زوجین بلکه بر سرنوشت فرزندان نیز سایه میافکند. بیشک تجربه جدایی والدین میتواند تأثیرات عمیق و ماندگاری بر روان و رفتار کودکان داشته باشد. این تأثیرات شامل احساس بیثباتی، اضطراب، و حتی مشکلات در روابط اجتماعی و تحصیلی میشود. بنابراین، درک این چالشها و ارائه راهکارهای مؤثر از سوی نهادهای آموزشی، به ویژه معلمان، امری ضروری است.
وی با اشاره بر نقش مشاوران مدرسه در حمایت از فرزندان طلاق، افزود: «مشاوران به عنوان کارشناسانی که با پیچیدگیهای روانی انسانها آشنا هستند، میتوانند نقش مهمی در حمایت از فرزندان طلاق ایفا کنند. آنها با شناسایی نیازهای عاطفی و روانی این کودکان، میتوانند راهکارهایی را برای بهبود وضعیت روحی آنها ارائه دهند. برگزاری جلسات مشاوره فردی یا گروهی، ایجاد فضایی امن برای بیان احساسات و تجربیات، و آموزش مهارتهای مقابلهای از جمله اقداماتی هستند که میتوانند به فرزندان کمک کنند تا با احساسات منفی ناشی از طلاق کنار بیایند.
هاشمی با تأکید بر نقش آموزش و پرورش در مواجهه با فرزندان طلاق گفت: «آموزش و پرورش به عنوان یکی از ارکان اصلی جامعه، مسئولیت بزرگی در حمایت از فرزندان طلاق دارد. مدارس باید فضایی فراهم کنند که در آن کودکان احساس امنیت و پذیرش کنند. برنامههای آموزشی باید شامل مباحث مربوط به خانواده، تنوع خانوادهها و مهارتهای ارتباطی باشد تا دانشآموزان بتوانند با همسالان خود بهتر ارتباط برقرار کنند. همچنین، برنامههای مشاورهای در مدارس میتواند به کودکان کمک کند تا با چالشهای عاطفی خود کنار بیایند.»
این مشاور با اذعان بر قش معلمان در حمایت از این گونه گفت: «معلمان به عنوان اولین افراد تأثیرگذار در زندگی تحصیلی کودکان، باید آگاهی کافی درباره نیازهای عاطفی و روانی فرزندان طلاق داشته باشند. آنها میتوانند با ایجاد ارتباط نزدیک و مثبت با این دانشآموزان، به آنها احساس ارزشمندی بدهند و در مواقع لازم، آنها را به مشاوران ارجاع دهند. معلمان باید به نشانههای اضطراب یا افسردگی در دانشآموزان توجه کنند و با حساسیت بیشتری به رفتارهای آنها واکنش نشان دهند.»
رئیس مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی توحید در خصوص برخورد والدین با کودکان خود پس از طلاق، اظهار کرد: «پس از جدایی، والدین باید تلاش کنند تا از بروز تنشهای عاطفی بیشتر جلوگیری کنند. این امر مستلزم برقراری یک ارتباط سالم و مؤثر میان والدین است، حتی اگر این ارتباط به شکل همکاری برای تربیت فرزندان باشد. والدین باید سعی کنند تا احساسات خود را کنترل کرده و از بیان نظرات منفی درباره یکدیگر در حضور فرزندان خود پرهیز کنند. این رفتار میتواند به فرزندان کمک کند تا احساس کنند هنوز هم مورد محبت و توجه هر دو والد قرار دارند. در نهایت، فرزندان طلاق نیازمند حمایت همهجانبه از سوی خانواده، معلمان و جامعه هستند. تنها با همکاری و همدلی میتوانیم به آنها کمک کنیم تا این مرحله دشوار را پشت سر گذاشته و به زندگی سالم و موفقی دست یابند.»
ارسال دیدگاه