سفر به بلندای پایتخت؛ روایت یک روز خبرنگاری در برج میلاد

ایران جان - (پانا)  دانش آموز خبرنگاران گروه ایران جان، از طرف سازمان دانش‌آموزی برای تهیه گزارش و خبر به برج میلاد رفتند.

کد مطلب: ۱۵۶۲۸۳۷
لینک کوتاه کپی شد
سفر به بلندای پایتخت؛ روایت یک روز خبرنگاری در برج میلاد

شب بود. مثل خیلی از بچه‌ها از شدت ذوق و شوق خوابم نمی‌برد. چون قرار بود فردا برویم به جایی خاص؛ جایی که همیشه در عکس‌ها و فیلم‌ها دیده بودم، بلندترین برج پایتخت، یعنی برج میلاد.

ولی راستش فقط ذوق دیدن برج نبود که خواب را از سرم پرانده بود؛ داشتم فکر می‌کردم که چطور درباره این سفر، یک گزارش خوب بنویسم. همین‌طور که خیال‌پردازی می‌کردم و تصویر برج را در ذهنم بالا و پایین می‌کردم، آرام‌آرام خوابم برد.

چشم که باز کردم، صبح شده بود. با هیجان آماده شدم و مثل بقیه بچه‌ها راه افتادیم به سمت برج میلاد.

اول سوار ون شماره ۱ شدیم، اما مسئول اردو گفت: «بچه‌ها پیاده شید، قراره با اتوبوس بریم.» پیاده شدیم و با خوشحالی سوار اتوبوس شدیم. اما هنوز جاگیر نشده بودیم که دوباره صدای مسئول اردو آمد: «نه نه، اشتباه شده! برگردید به همون ون قبلی!» این رفت و برگشت‌ها کمی ما را گیج و خسته کرد، ولی بالاخره حرکت کردیم.

در راه، بین بوق ماشین‌ها و شلوغی خیابان‌های تهران، صبحانه‌مان را خوردیم. البته چون ون تکان می‌خورد، خوردن صبحانه چندان هم راحت نبود.

بعد از کمی ترافیک، بالاخره رسیدیم به برج میلاد. از سراشیبی‌ها و پله‌ها بالا رفتیم. تا ساعت ۸:۱۵ فرصت داشتیم در محوطه قدم بزنیم. تهران زیر پایمان بود. منظره حتی از پایین برج بسیار بی‌نظیر و زیبا بود؛ ولی آفتاب داغ اذیتمان می‌کرد.

ساعت ۸:۱۵ شد، اما هنوز اجازه ورود به برج را نداشتیم. پس به نمایشگاه "سرزمین افسانه‌ها" رفتیم. در ورودی، نوری از شیشه به چشم می‌خورد که نگاه کردن به آن کمی اذیت‌کننده بود. وارد یک اتاق کوچک و تاریک شدیم و فیلم‌های کوتاهی از داستان‌های شاهنامه دیدیم.

بعد، وارد اتاقی شدیم که راوی با عکس‌ها و مجسمه‌ها، داستان هفت‌خان رستم را تعریف می‌کرد. پس از آن، همان‌جا عکس گروهی انداختیم تا خاطره‌اش برای همیشه بماند.

مرحله بعد، اتاقی با شیب تند ۲۰ درجه بود. واردش که شدیم، کمی سرگیجه گرفتیم. بعد هم رفتیم به دیدن یک دیو متحرک به نام لولوخورخوره. ظاهر خنده داری داشت. اول فقط صدای خرناسش می‌آمد، ولی ناگهان بلند شد و همه‌مان ترسیدیم و جیغ کشیدیم!

سالن بعدی پر از عکس دیوهای شاهنامه بود، و آخر سر به اتاق قهرمانان ایران رسیدیم؛ جایی که تصویر و اسم شخصیت‌هایی مثل ابوعلی سینا، شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید علی لندی و دیگر اسطوره‌های معاصر کشورمان به نمایش گذاشته شده بود. فهمیدیم که قهرمان‌های واقعی همین‌ها هستند، نه آن‌هایی که در فیلم‌های هالیوودی ساخته می‌شوند.

بعد از نمایشگاه، به بخش اصلی رفتیم: خود برج میلاد. منتظر آسانسور بودیم و بالاخره وقتی رسید، سوار آن شدیم. آسانسور با سرعت بالا رفت و فشار آن باعث شد گوشم بگیرد و کمی سرم گیج برود.

به بالای برج که رسیدیم، منظره شگفت‌انگیزی پیش رویمان بود. تهران، با همه بزرگی‌اش، از آن بالا مثل یک شهر با خانه‌های کوچک به نظر می‌رسید. آدم‌ها و ماشین‌ها خیلی کوچک بودند. به طبقه گنبد آسمان رفتیم؛ بالاترین طبقه برج. آثار هنری زیبایی آن‌جا بود، مثل آشیانه سیمرغ که هنرمند سازنده آن استاد رضا یحیایی بود. پرچم‌های حرم‌های مقدس هم زینت‌بخش فضا بودند و حس خاصی به آنجا داده بودند. مثل پرچم حرم امام علی (ع)، امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع)، حرم کاظمین و سامرا، حرم حضرت معصومه (ع).

بعد به طبقه موزه رفتیم. مجسمه‌هایی از شخصیت‌های تاریخی و ملی را دیدیم، از حکیم فردوسی تا حاج قاسم. راهنمای موزه هم توضیحاتی درباره هر اثر می‌داد.

وقتی بازدیدمان تمام شد، با آسانسور برگشتیم پایین. کمی بعد، سوار ون شدیم تا به اردوگاه شهید باهنر برگردیم.

این اردو برای من یک تجربه فوق‌العاده بود. چیزهای زیادی دیدم، یاد گرفتم و خاطراتی ساختم که تا همیشه در ذهنم می‌ماند.

خبرنگار : علی صفری

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار